آرشیف

2020-2-1

رفعت حسینی

« مباح»

بانگِ تنبوررابه تازیانه می زنند
ازان دیارم .
((
و تگرگ را به تماشا نشستن
در کشتزارافسردهءغمناک
مُیَسَر است.
((
مجال ورهاییست
بیکرانهْ شکنجه ها را.
((
ونیست«مباح»
به پروازوبال اندیشیدن.
((
قصه هایم ازان جاست
که چراغ را جست باید
دربیشه های جنگلِ شکستن.

برگرفته از دفترشعرمنتشر شدهء :
« ازین خسوفِ بشارت »
) ) )