آرشیف

2019-3-10

مسعود حداد

ماه خوابید

 

در دیار هجر وغربت، یادم آید آن دیار
دل تپد درسینه ام با ،سوز و آهی بیقرار

یک زمانی نام داشت، آن کابل زیبای او
شهر نو با چنداول و،شاه شهید ،بالاحصار

از هرات تا پکتیا و، فاریاب و جوزجان
عندلیبان می پریدند تا به شهر قندهار

در زمستان  ، شهر اکبر ،جایگاهِ میله بود
زین سبب ما مینمودیم، رو بسوی ننگه هار

بلخ بامی،جشن نوروز، لازم و ملزوم بود
پایکوبی، رقص وشادی، میخروشید در مزار

از شمالی تا به سالنگ، یا زغزنی تا به غور
آسمانش با صفا بود ، آب پاک در جویبار

من بدخشان را ندیدم،لیک لعلش در جهان
نامدار بود ، ماهرویان ، در خریدش بیقرار

شب پرستان آمد آنجا ،روز مردم شام ساخت
ماه خوابید،آفتاب مُرد، آسمان شد تار، تار

آهوان این وطن را ، گرگ وکفتاران درید
ازشغالان زوزه خواهی ، تا بکی، ای کهنه کار!

در گذر است این زمستان ،با یخِ افسرده اش
باد صلح خواهد وزید و، خنده ی فصل بهار

قهر تاریخ گربیاید ، پرسشی در کار نیست
 میرسد آن روز ،بکوبند بر سرت "حداد" وار

مسعود حداد
9مارچ 2019