آرشیف

2019-8-4

رفعت حسینی

مادر شعر پارسی

برخی ازروشنفکران !! تاجک افغانستان، بیشترینه سپیدسرها(آقایان)ویگان کرت سیه سرها(بانوان)، با تأنی وتأکید، می خواهند برشنونده بقبولانند
که:
ـ ویژگی بارز افغانستان، که ارزشمندی تأریخی! دنیایی،نیز، دارد فرهنگ ومدنیت والای خراسانیاین سرزمین است! واین ازچندهزارسال پیش آغاز میگردد وتابه سده بیست ویکم دوام میکند…

وسپس لاف زدن شروع میشود وپتاق پرانی:

… بگونه نمونه :
نخستین بانوی شاعر درزبان پارسی رابعه (بلخی !)میباشد. که نژاد وخونِ خراسانی! داشت وزادهءآزادهءبلخ باستان ! بود.وی درحدودسالهای۹۱۴ تا۹۴۳ ترسایی میزیست.
این افتخار بزرگی برای بلخ وسرزمین افغانستان است. اروپا درین زمان درخواب خرگوشی خودبود.
مگراین روشن فکر ِ!! تاجک خراسان بزرگ!،به بیماری سستی وکاهلی آگاهانه!! فراموشکاری! مبتلاست. بروشنی ودرستی بیان نمی دارد که :
رابعه بلخی ، مادرشعرپارسی!، درحقیقت عرب !است و دختر کعب القزداری می باشد. پدرش کعب ازیک سرزمین عربی! به سوی بلخ آنوقت آمد. وسپس حکمفرمای بلخ گشت .

رابعه لقب <زین‌العرب> داشت!!
رابعه عاشق جوانی بنام بکتاش شده بود وچون شعرمینوشت،سرودهای دلبرانه یی برای معشوق خویش میسرود.
برادر رابعه، حارث، پس ازینکه حکمران بلخ گشت،این رابطه عاشقانه رانمیتوانست بپذیرد که خواهرش ، با مردی !،عشقبازی نماید.
بنابران ، برمبنای شیوه تفکرجامعه،به حق این بانوسرتسلیم فرودنیاورد و رابعه را، بسیاربسادگی، نابود کرد.
ونیز این عیارواستادِ!روشن فکرِ! تاجک،سخن راستین دومی را نیزبیان نمی دارد که :
فرید الدین عطارنیشاپوری ،که لقب شیخ را نیزبسویش پرتاب نموده اند،وابوسعید ابوالخیروجامی هروی، نخبگان ِ فرهنگ تزویر درلسان پارسی ،دروغ میگفتند که رابعه باورمند عرفان اسلامی!بود وعشق رابعه را به بکتاش عشق مجازی! میدانستند. و متذکر!میشدند کهعشق حقیقی رابعه ، الله بوده است نه بکتاش.

رابعه بلخی عارف وارستهءاسلامی بوده است!
در کتاب فروشی ها، کتابخانه ها و در انترنت، نبشته های گوناگون در پیرامون زندگی رابعه می یابید که بیشترینه وبسیاری ازآنها اکادمیک نیستند. <بیمار!> گونه هستند، برای بیماران روانی.

 

 

ازآنجمله درمتن های کلاسیک چنین می خوانید:

 

«

 

عطار نیشابوری نیز داستان زندگی رابعه را در الهی نامه خویش در چهارصد و اندی بیت به نظم آورده و نقل قول ابوسعید ابوالخیر دربارهٔ رابعه بلخی و عرفان وی را چنین بازگو می‌کند:

 

ز لفظ بوسعید مهنه دیدم

 

که او گفتست: من آنجا رسیدم

 

بپرسیدم زحال دختر کعب

 

که عارف بود او یا عاشقی صعب؟

 

چنین گفت او که معلومم چنان شد

 

که آن شعری که بر لفظش روان شد،

 

ز سوزِ عشقِ معشوقِ مجازی

 

بنگشاید چنین شعری به بازی

 

نداشت آن شعر با مخلوق کاری

 

که او را بود با حق روزگاری

 

کمالی بود در معنی تمامش

 

بهانه بود در راه آن غلامش

 

شیخ ابوسعید ابوالخیر قدّس اللّه تعالی سرّه گفته‌است که: «دختر کعب عاشق بود بر آن غلام، اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او می‌گوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.» روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت، سرِ آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد گفت: «ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم، بر تو بیرون دادم که طمع می‌کنی؟» شیخ ابوسعید گفت: «سخنی که او گفته‌است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد»[۵]

 

رضاقلی‌خان هدایت، داستان رابعه را تحت عنوان بکتاش‌ نامه در کتاب منظوم گلستان ارم خویش در دوهزار و ششصد و اندی بیت به نظم درآورده. مبنای داستانی که رضاقلی‌خان نقل می‌کند، همان شعر عطار است که تصرفاتی در داستان کرده و قصه پردازی

 

 

عطار توانایی رابعه در سرودن شعر را چنین توصیف می‌کند:

 

بلطفِ طبعِ او مردم نبودی که هر چیزی که از مردم شنودی، همه در نظم آوردی به یک دم بپیوستی چو مروارید در هم چنان در شعر گفتن خوش زبان بود که گوئی از لبش طعمی در آن بود

 

خاتم الشعرا، شیخ عبدالرحمن جامی، در تذکرهٔ نفحات الانس از رابعه در بخش زنان صوفی نام می‌برد و باز با استناد به گفتار شیخ نموده‌است و بخش‌هایی از ذوق خویش بدان افزوده. وی در مجمع الفصحاء دربارهٔ رابعه بلخی چنین می‌گوید:

 

رابعهٔ مذکوره، در حسن جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیدهٔ روزگار و فریدهٔ هر ادوار، صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارِسِ میدان تازی و فارسی بوده‌است. احوالش در نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفان مسطور است و در یکی از مثنویات شیخ عطار، جمعی از حالاتش نظما مذکور. اورا میلی به بکتاش غلامی از غلامان برادر مفرد به هم رسیده و انجامش به عشق حقیقی کشیده، بالاخره به بدگمانی، برادر او را کشته و حکایت اورا فقیر نظم کرده و نام آن را گلستان ارم نهاده، معاصر آل‌سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو می‌فرموده.[۶]»