آرشیف

2015-2-6

سیدآصف حسینی وطنیار

عمق استراتژی آمریکا و پاکستان و راه حــــــــــل بحران افغانستان

 
 

(ما مریدان رو بسوی قبله چون آریم چون      رو بسوی خانه ی خمار دارد پیرما حافظ)

 
ـ 1 ـ
 
آمریکا پروسه تروریسم را بر افغانستان و جهان تحمیل کرد واینک افغانستان وجامعه بین المللی اند که دارند هزینه آن را می پردازند و تنها اما، یک کشور است که همچنان هزینه دریافت می کند و آن پاکستان است. این بدین معناست که، منطق باج وخشونت نه تنها در افغانستان که در نظام بین الملل نیز پذیرفته شده است. ازین روست که پاکستان ـ برای تأسیس طالبان و قتل هزاران انسان در افغانستان ومنطقه ـ نه تنها سرزنش که  تا هنوز باج های کلان را صاحب شده است. با آن که حمایت پاکستان از طالبان یک راز باز است و پاکستان مانع بزرگی برای صلح در افغانستان، ولی بازهم پاکستان همیشه در نزد هرم قدرت در آمریکا دست بالا را برای سمت و سو دادن مسایل افغانستان دارا بوده است. این خود می رساند که پاکستان با مهارت تمام بحران می آفریند و آنگاه خود نه به عنوان یک مشکل که به عنوان بخشی از راه حل پذیرفته می گردد و از جهان امتیاز مطلق می گیرد. پاکستان با همین مهارت  از جنگ افغانستان با شوروی نهایت استفاده را برد. چهارده سال تمام آمریکا را دوشید. پروژه ی هسته ی اش را تکمیل کرد،اقتصادش را بازسازی نمود و تسلیحات مدرن آمریکا را خود گرفت وکهنه هایش را به مجاهدین داد. وسرانجام پس از شکست شوروی نخواست که در سایه ی یک همسایه قهرمان زندگی کند. لذا جهاد افغانستان را تبدیل به جنایت کرد و رهبران مجاهدین را رسوای عالم نمود. باقی مانده ی مجاهدین عرب وپاکستانی را نگه داشت و ذخیره فردای خود ساخت. در مدرسه های وهابیت شستشوی مغزی شان داد و صد ها نفر آماده انتحار تولید کرد و به خطرناک ترین تسلیحات دنیا مجهز شد؛ صد ها بمب اتمی آماده انفجار و صد ها طالبی پر از اشتهای انفجار. این بار می خواست که افغانستان را نه تنها از انسان که حتی از استخوان های گورستان و آثار عهد باستان و پرنده و درختانش پاکسازی کند. ولی نا گهان عدو سبب خیر شد، وتیری برگرده آمریکا فرود آمد و دوقلوی زیبایش در دامنش خون وخاکسترشد. باز هم پاکستان ده سال تمام آمریکا را در غارهای تورا بورا و بیابان های شرق افغانستان سرگردان وتباه ساخت وخودش بخشی از راه حل بحران افغانستان شد. دوباره از آمریکا غرامت گرفت آن طور که حتی مرده ی بن لادن را هم به آمریکا فروخت. بن لادنی که خیلی زود تر از این از پا افتاده بود زیرا بن لادن تمام دارای اش در جیبش بود نه در ذهنش.آنگاه که جیبش تهی شد از پا در افتاد واستخوانش حراج پاکستان شد.
 
حال سوال اساسی اینست که چرا پاکستان این خط مشی شیطانی و سیاست فاحشگی را پیشه ی خود کرده است؟
 مبنای این سیاست در این است که دولت های در معرض خطرِ تمامیت ارضی، بقای خودش را در ناامنی دیگران جستجو می کنند. پاکستان واسراییل نمونه ی واضح این قاعده اند. هندوستان بسان دیوی عظیم الجثه ی است که در پشت پاکستان خوابیده و سالهاست که گرده ی پاکستان را آزرده است و تمام شمال پاکستان را از آن خود می داند. ونصف باقیمانده اش با خط دیورند دو نیمه می شود که افغانستان از آن خود می خواند. لذا پاکستان برای رهای از آشفتگی خود برای این دوکشور آشوب می آفریند و مشغول شان می دارد. با این تفاوت که فراتر از منازعات مرزی، پاکستان افغانستان را به عنوان حیات خلوت خود تلقی می کند که در وقت لازم، بجای مقاومت فیزیکی در برابر فشار هندوستان به راحتی از تاکتیکی جا بجایی در خاک افغانستان استفاده کند. ازین رو است که پاکستان حتی حکومت پشتونیزم ناسیونالیستی را در افغانستان  بر نمی تابد وهمیشه در جستجوی حکومت مذهبی رادیکال است تا پاکستان را به عنوان برادر مسلمان شریک خاک وخانه اش بداند.
 
ـ 2 ـ
 
آمریکا اما؛ برای جبران غیبتش بعد از جنگ سرد، حضورش را با جنگ علیه تروریسم بر آسیای مرکزی وخاورمیانه تحمیل کرد. خودش را داغدیده وایثار گر جلوه داد و بدینسان بر افغانستان و جهان منت گذاشت. بعد از سقوط شوروی آمریکا با اطمینان خاطر منطقه را ترک گفت و مرتکب بزرگترین اشتباهش شد. در فاصله ی این غیبت هند بیش از  حد فربه شد وپاکستان در کنار بمب های اتمی اش صدها مرد انتحار تولید کرد. غول زرد پکن از خواب طولانی اش برخواست ، سر از فراز دیوار چین بر آورد و لرزه بر اندام غرب انداخت. ایران کیک زردش را با خیال راحت پزید و روسیه دوباره تجدید قوا کرد و این چنین دنیا به "تک چند قطبی" هانتیکتون مبدل شد. آمریکا نا بهنگام متوجه اشتباهش شد و با سراسیمگی تمام خودش را در زیر سایه پرچم "جنگ مقدس با ترور" سر جایش برگرداند و در سر زمین بی صاحب افغانستان اردوگاهش را بر افراشت.
 آیا براستی می توان گفت که هدف اصلی آمریکا افغانستان است و مرام اصلی اش صلح و امنیت افغان ها؟  نشاید؛ برای آنکه افغانستان بخشی از منطقه است و باالتبع بخشی از اهداف آمریکا در منطقه خواهد بود نه تمام آن.  هدف اصلی وثابت آمریکا، حضورش در منطقه است و افغانستان هدف مقدماتی و غیر ثابت آمریکا محسوب می شود. به همین خاطر است که امریکا در افغانستان سیاست به نرخ روز دارد وطالبان را تا هنوز حفظ کرده است تا دلیلی برای حضورش داشته باشد. با همین سیاست است که مردم افغانستان را نا خود آگاه در برابر این سوال قرارداده است که آیا افغانستان دوباره پایگاه دایمی طالبان شود بهتر است یا پایگاه دایمی آمریکا؟ بدیهی است که مردم از میان بد و بد تر، بد را بر می گزیند.
حال سوال اینست؛ اکنون که مرگ بن لادن دست پاکستان را رو کرده است آمریکا با پاکستان چه خواهدنمود؟ سرانجام پاکستان وآمریکا با طالبان چه خواهد کرد؟
حقیقت اینست که پاکستان بازهم باج و امتیازش را از آمریکا خواهد گرفت. زیرا تومور سرطان ترورریسم زیر دست پاکستان است اگر عصبانی شود منفجرش می سازد و تمام منطقه را آلوده به مرگ خواهد ساخت. بدینسان آمریکا نه می تواند پاکستان را مجبور کند و نه می تواند که جنگ را به پاکستان بکشاند. چه آنکه اگر امکانش می بود آمریکا ازهمان ابتدا جنگ را از پاکستان آغاز می کرد که مرکز طالبان بود. پاکستان اما در پناه صد ها بمب اتم ومردان انتحاری اش در برابر آمریکا راست قامت خواهد ماند. نهایت هم چنان سران بی مصرف القاعده و طالبان را به آمریکا خواهد فروخت و جلب رضایت خواهد کرد. ولی سطح زیرین طالبان را همیشه برای خود نگه شان خواهد داشت. زیرا طالبان کسانی نیستند که خواسته های مغایر با منافع سیاسی پاکستان داشته باشند. بلکه در راه رسیدن به اهداف پاکستان جهاد میکنند. از این رو حکومت پاکستان هیچگاه طالبان را نابود نخواهد کرد بلکه از آن استفاده بهینه خواهد نمود چه آنکه پاکستان برای طالبان هزینه ی بسیارکرده است. آمریکا اما، در صورت حضور دایمی اش در افغانستان ،مجبوراست که دست طالبان را از افغانستان کوتاه کند. زیرا در این صورت می تواند که افغانستان را از حالت ورشکستگی نجات دهد و تبدیل به یک دولت وابسته کند. چون دولت ورشکسته برای آمریکا هزینه ی بدون برگشت دارد ولی دولت وابسته  هزینه های قابل جبران.
 
ـ 3 ـ
 
و حال از آنچه گفته آمد پیداست که؛ اگر صلح را به معنای خشکانیدن ریشه های منازعه و از میان برداشتن  عوامل مداخله معنا کنیم، تازه درخواهیم یافت که آوردن صلح در افغانستان با چه چالش بزرگی روبروست.
نتیجه عملی سال ها جنگ وخشونت و مبارزه مسلحانه در افغانستان این شده است که اکنون یگانه راه رسیدن به منافع اجتماعی وسیاسی از طریق خشونت وعصیان جستجو می گردد واین باور به یک گفتمان مسلط وتأثیر گذار تبدیل شده است.مشی دولت فعلی نیز پیوسته بر سیستم امتیاز به خشونت استوار بوده است. مصرف میلیون ها پول برای تشکیل وتداوم کمیسیون صلح وآشتی،شورای عالی صلح و جرگه صلح وامتیاز به مناطق نا امن خود از این نمونه وبهترین دلیل برای کارآیی منطق باج وخشونت است. بنابراین تاوقتی که فرهنگ باج و خشونت جای خودش را به روش مدیریت ومدارا نسپارد، صلح دایمی محقق نخواهد شد. واین وقتی شدنیست که صلح وآشتی تبدیل به یک اندیشه وانگیزه شود. وبر همین مبناست که صلح پایدار تنها در آشتی و یانابودی یک گروه مخالف مسلح خلاصه نمی گردد. ازهمین جاست که مشکل افغانستان تنها گروه طالبان نیست بلکه مشکل اندیشه طالبانیست. در حقیقت اندیشه طالبانی ریشته طالبانست . حضور وفعالیت طالبان در ولایت های مشخص دقیقا به همین معناست. زیرا اندیشه طالبانی در نهاد همین قوم وتبار نهادینه و جاودانه شده است وگرنه، خودشان را زنده زنده انتحار نمی کردند.
حال سوال اصلی اینست که راه حل عملی بحران نا امنی در افغانستان چه خواهدبود؟ به طور منطقی دو راه بشتر وجود ندارد یا رضایت دایمی طالبان یا حذف واقعی طالبان. اما رضایت دایمی با بخشی از طالبان میانه رو شدنی است. اما صلح با طالبان رادیکال که هیچ چیز وهیچ کس به جز خود ومرامشان را قبول ندارد چگونه ممکن خواهد بود؟ ناگزیر برای این طیف از طالبان گزینه حذف دایمی درست خواهد آمد. ولی سوال اینجاست که آیا دولت فعلی می تواند این کار را بکند؟ واقعیت اینست که طالبان ریشه در میان ومناطق پشتون دارند و تا هنوز این مردم خمار بزم ورزم طالبان اند. و از دیگر طرف گلیم دولت هم زیر پای همین مردم است. برای نمونه احمد ولی کرزی که با رأی همین مردم رئیس شورای ولایتی قندهار شده است چه طور می تواند در جلو چشمان همین مردم طالبان را خنجر بزند؟ نتیجه اینکه دولت نمی تواند ویانمی خواهد طالبان را نابود وخاطرمردم خود را حزین سازد و البته که حس قوم وتباری نیز اجازه این کار را نخواهد داد. چه آنکه دولت خودش پاره ی تن همین ایل و تبار است. در نتیجه تا هرم قدرت بدین شکل بر قرار باشد طالبان هم همچنان پایدار خواهد ماند.