آرشیف

2019-8-15

رفعت حسینی

عقل و خِرد

 

آیا این غزل عشقری ، با قریحه و ذوق و گویشِ کوچه و بازار میهن، از <دل وجان > است و«واقعی»یا شعر های سیاسی و دینی و ستایشی؟

فدای چشم نمناکت شوم یار 
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم یار 
نگفته واقفی از حال زارم 
بلا گردان ادراکت شوم یار 
اگرچه از ادب بسیار دور است 
غبار دامن پاکت شوم یار 
روم بر دامن صحرا چو مجنون 
برهنه پا، یخن چاکت شوم یار 
مرا منظور کن در باغبانی 
دفن در سایهء تاکت شوم یار 
قدت اندازه گیرم با رگ جان 
اگر خیاط پوشاکت شوم یار 
مکرر عشقری با یار می گفت 
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم یار
غلام نبی عشقری