آرشیف

2017-4-18

غلام رسول مبین

ضیا نامه (!)

ضیا نامه (!)

بنام خداوند

گویند، در سال های 1338 – 1339 و در زمان حکومت شاهی محمد ظاهر شاه که والی آن وقتِ غور شخصی از اقارب نزدیک شاه بوده است ویا شاید هم دامادش، به نام "محمد حنیف خان" – بنابر وسیع بودن و مرکزی بودن چغچران ، این شهر را به حیث مرکز این ولایت تعیین نمودند.
نقش عمده را درین راستا، محمد حنیف خان داشته است با حمایت و پشتیبانی بزرگان چغچران که در آن وقت ولسوالی های فعلی دولتیار و چهارسده را نیز در بر میگرفته است. یعنی که این حوزه یی شهرنشینی خیلی بزرگ و وسیع تر از محدوده یی فعلی اش بوده است.
بهرحال، انسان ها به قول عامیانه "خروج ([i]) را بالای نان خویش میکَشَند". بر اساس همین برداشت، بودند کسانیکه درین امر خیلی مخالفت میورزیدند و حتا بسیار جان کنی کردند که این امر اجرا نشود، ولی شد که شد. اصل سخن من اینست که بخاطر حل و فصل این قضیه شخص خود محمد ظاهر شاه به شهر چغچران میآید و میخواهد که رو در رو با مردم دیدن نموده و وضعیت را تحلیل نماید. همینجاست که یک تن از بزرگان این مرز و بوم – حالا نقل و قول میکنند که آن شخص محمد حیدر غرچه بوده است و این شخص باشنده منطقه فعلی غلمین میباشد که از وی تا حال سخنان طنز آمیز و اندرزگونه یی به زبان ها رد و بدل میگردد. ایشان خطاب به شاه میگویند: " شاه صاحب ! این کار را شما کرده اید، اوراق را امضا کرده اید، ما به فرمان و هدایت شما احترام قایلیم و خیلی خوشیم که شخص شما درینجا هستید و این کار را دستور داده اید. حالا که اگر شما لازم میبینید "تُف" خود را بردارید، مربوط به شما میشود"؟؟؟ {این سخنان را من اینچنین نوشتم، شاید که لهجه و طرز سخنش قسم دیگری بوده باشد – مبین}… همین ارباب گونه سخنان، باعث میشود که چغچران به مرکزیت غور مورد قبول حکومت، شاه و قاطبه یی مردم واقع میگردد.
تجربه نشان داده است که همین "تُف" پس نگرفتن ها، دلِ بعضی ها را میکفاند و همیش از شخصیت شان، انسان عقده یی به بار میآورد. جلالتماب محمد اشرف غنی احمدزی از درس های گذشتگان خویش – خوب آموخته است که کجا امضا کند، کجا امضا نکند، چی وقت امضا کند، برای کی امضا کند و چطور این همه امضاها را واپس بگیرد.
آقای احمد ضیا مسعود !!! خیلی خوب میبود که شما از شخصیت خود، انسان امضایی نمیساختید. حالا که چنین شده است، انفکاک و انسجام انسان ویا بهتر نوشته شود یک مامور در هر دوره، حکومت و ریاستی به یک امضا گماشته میشود و به یک امضا برداشته، این را خودت درست تجربه کرده اید. ازینکه شما – خود و پیروانت را به یک امضا فروخته بودید مرا به یاد سروده یی زنده یاد رازق فانی خامه سرای ملک ما میاندازد که در سال 1358 در سمنگان گفتند و حالا در سال 1396 در کابل جان ، به شما صدق میکند:  
دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ می فروشد
اما، چرا "ضیا نامه" – من بخاطر این نوشته ام را ضیانامه گذاشتم که پیوند مسعود فعلا برای شما خیلی زیبنده و پسندیده نیست. مسعود ! آن نام با سعادت که قهرمانی ها آفرید و شخصیت ها پرورید – بی مناسبت نیست که این پسوندِ نام را ، شما از سر لوحه یی اسمت حذف فرمایید.
درین مورد بنده به تارخ 03 حوت 1394 مقالتِ نوشته بودم تحت عنوان "از احمد شاه تا احمد شاه" که خطاب به دو احمد شاه یی نام آفرین کشورمان یعنی احمد شاه درانی و احمد شاه مسعود بود. میشود که مقایسه های مرا در آنجا ببینید، شاید که به فروزه یی شخصیت شما هیچکدام ، قابل تطبیق نباشد.

مدتیست کس ندیده ، گهری از قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد، به نهنگ میفروشد

ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مَطَلَب گُل از دکانی که تفنگ میفروشد

 
باعرض ارادت
غلام رسول مبین
شهر چغچران
29 حوت 1396 هـ.ش.

 


[i] . خروج: به لهجه عامیانه آتش و تازگی های آتش را گویند.