آرشیف

2015-1-30

دپلوم انجنیر انوری

ضـعــف منطـــق جنگ است

مید است تا آخر بخوانید)

عموما متلها و تمثالهای که در میان مردم رواج یافته است، از تجربۀ نسلهای مردم در اجتماع، طی درازنای تاریخ بوجود آمده است که حقیقتی است تابان و عیان. یکی از این حقایق زندگی، متلی است که میگویند ضعف منطق جنگ است. آغای نصرلدین ایماق نیز وقتی منطق اش تمام شد، می جنگد.
 
ولی مدتها بود که این سوال برایم پیدا شده بود که آیا واقعأ کسانیکه در سایتهای انترنتی می نویسند، مسئولیت اجتماعی و اخلاق نویسندگی را که در برابر یک نویسنده قرار دارد ادا میکنند؟ آیا حد اقل آن را میدانند؟
اما بیش از یکسال میشود به این نتیجه رسیده ام که کم نیستند کسانیکه به جای ادای مسئولیت اجتماعی، ادب و اخلاق نویسندگی، دست به اعمالی میزنند که آن را از نظر این بنده میتوان فقط جنایت اجتماعی دانست. چنین اشخاص کوته بین تنگ، متعصب و فاشست مآب و ماجراجو نه تنها توان شنیدن سخنان متباین و مخالف با آنچه خودشان میگویند ندارند بلکه دارندۀ هر گونه نظری مخالف را به سخنان دشنامگونه، رکیک و مخالف عزت نفس و عفت قلم که شایستۀ هیچ انسانی با عقل و منطق نیست، دَو و دشنام میزنند.
این دَو و دشنام در واقعیت امر قبل از همه متوجه خود گوینده گان و نویسندگان آن میشود که نه تنها از داشتن اخلاق نویسنده گی بی بهره اند بلکه از نظر اخلاق و تربیۀ شخصی، اجتماعی و غیره بی بهره بوده و اخلاق و کفایت شان به ضرب صفر است.
من نویسنده نیستم و این ادعا را هم نمیکنم. ولی این چند سطر را تنها برای کورذهنان و تنگ نظران می نویسم که از دشنام دیگران دست بردارند و بدانند که با دشنام و اتهامهای بی اساس نمی توان آنچه که عیان است، پنهان کنند. من درین نوشته ام اصول و آداب نویسندگی را اگر رعایت نکرده ام علت اش این است که من خود را نویسنده نمیدانم و پابند این اصول هم نمیخواهم باشم. اما نوشته ام تنها پاسخی است به بازاریان که بجای فرهنگیان جلوه میکنند.
منظور من درینمورد بگونۀ نمونه و مشخص شخصی است ناسزاگوی بنام ملا نصرالدین ایماق! که کمترین حرمتی نه به حیثیت و آبروی خود و نه به آبروی دیگران دارد، و از بازار لوژنیکی مسکو دشنامنامه مینویسد و فحش گویی میکند. او مانند یک آدم کاملا بازاری، بی مسئولیت، لاابالی و کوچه گرد که در بازارهای مسکو سوداگری دارد، در انترنت خود نمایی میکند. به زبان بازار و کوچه های مسکو در مقابل عیدمحمد عزیزپور که لیاقت و شایستگی اش حد اقل برای آنانی که او را می شناسند، هویدا است، ژاژخایی و دشنام سرایی مینماید.
علت آن هم این است که آغای عزیزپور نوشته های سراپا دروغ آنان را تایید نمیکند. اگر اینان به آنچه می نویسند واقعا باور میداشتند، به دشنام و ناسزاگوی رو نمی آوردند. سخت جای تاسف است که چنین اشخاصی ادعای رهبری یک سازمان فرهنگی را نیز دارند. من یقین کامل دارم که اگر من به معرفی اینان بپردازم، موهای سر خوانندگان سر راست خواهد شد. به این سبب از اینان میخواهم که هرچه زود تر دشنام و ناسزاگوی را به آدرس دیگران متوقف کنند و مانند انسان تعلیم یافته و فرهنگی از مسایلی بنویسند که به حیثیت و هویت دیگران بر نخورد و اتفاق و همبستگی بین مردم افغانستان ببار آورد.
آغای ایماق غلطیهای  املایی میگیرد که خودش در آن با دست وپا دربند است. به جناب ایماق میگویم که عزیزپور به عربی نیز آشنا است و میتواند فرق متلق و مطلق را بکند. نوشتن نصرالدین و نصرلدین و ملا نصرلدین هم در زبان فارسی غلط املایی حساب نمیشود. همچنان معلومات آفاقی عزیزپور تا جای که من میدانم و شمایان را نیز می شناسم به تنهای بیشتر از معلومات آفاقی جناب ایماق جمع جناب کوشا و جمع چندتای دیگر شما بصورت کل است که تشویش شما ازین ناحیه باید مرفوع شود.
بهتر است از قلم خود برای تخریب دیگران استفاده نکنید. چون قلم به دست شما افتاده است راست بنویسید.
شاعری میگوید:
چو منعم کند سفله را روزگار
نهد بر دل تنگ درویش خار
چو بام بلندش بود خود پرست
کند بول و خاشاک بر بام پست
 
آقای ایماق جان باید این را بداند که آنچه میگوید مثل تفی است که به هوا می تفد، همانجا میپرد و واپس بروی خود آیماق جان بر میگردد. بنأ از قلم نباید سوء استفاده کرد.
از سوی دیگر این آغا و دارودسته اش متوجه باشند که با استدلالهای پوچ و یاوه ایماقها را نمیتوان ازبک ساخت و غوری ها را نمیتوان ترک نمود. بهتر است از دشنام و یاوه سرایی و مداری گری دست بر دارید و راه و رسم نیکان دبیر و دبیران نیک گیرید و به جای ترک تباری، انسان تباری و آدم پرستی را پیشه کنید.
این را نیز باید بدانید که بار کژ به منزل نمی رسد. با دروغ و تهمت و زبانبازی، ترکبازی، ترکتازی و ترکسازی نمی توان بجای رسید.
چون منطق ات ایماق جان! پای چوبین دارد، می شکند و آنگاه است که چون چنگیزخان و خون آشامان دیگر مابعد و ماقبلش، به جنگ رو می آوری و باز هم لعنت تاریخ را کمایی میکنید. همانطوریکه از نوشته ات نیز می برآید، جنگره گی آیین ات شده است.
تو و گروه پان ترکی ات که ترکسازی را براه انداخته اید، در واقعیت در تلاش هستید دیگران را بقاپید. مانند گروه از دزدان که در برابر زاهدی در قدیم نیرنگ نمودند و قصه اش درکلیله و دمنه به اینگونه آمده است:
زاهدی از جهت قربانی گوسفندی خرید. در راه طایفه ای دزدان بدیدند. طمع در بستند و با یکدیگر قراردادند که او را بفریبند و گوسفند بستانند. پس یک تن به پیش او درامد و گفت: ای شیخ این سگ کجا می بری؟
دیگری گفت: شیخ عزیمت شکار میدارد که سگ در دست گرفته است.
سوم بدو پیوست و گفت: این مرد در کسوت اهل صلاح است، اما زاهد نمی نماید، که زاهدان باسگ یاری نکنند و دست و جامۀ خود را از آسیب او صیانت واجب بینند.
ازین نسق هر چیزی میگفتند تا شکی در دل زاهد افتاد و خود را در آن متهم گردانید و گفت که: شاید بود که فروشندۀ این جادو بوده است و چشم بندی کرده.
در جمله گوسپند را بگذاشت و برفت و و آن جماعت دزد بگرفتند و ببردند.
اما این آرمان را ایماق جان عزیز با خود به گور خواهید برد که افغانستان، ترکستان شود.
ما میگوییم که ما ترک نیستیم تو می خشمی و بما دشنامنامه می نویسی. ایماق جان نازنین و همقماشانش، در واقعیت می خواهند به زور مردم افغانستان را ترک بسازند. اما، وقتیکه از بی منطقی چیزی به دست شان نمی آید، به دشنام و جنگ رو می آورید. از طرز نوشته ات نتیجه گرفته میشود که حاضر هستی با کسی که مانند تو فکر نکند با تفنگ بجنگی.
مانند این مثال:
میگویند روزی در میان دستگاه جاسوسی کشورها مسابقه به راه انداخته شد و هر کشور میخواست جاسوسان اش اشتراک کند. سر انجام فیصله به این شد که این مسابقه تنها میان کا.جی.بی. و سی.آی. ای روی دهد. چون همین دو قوی ترین همه اند.
مسابقه به راه افتاد و هئیت داوری به قضاوت نشستند. شرط مسابقه این بود که یک خرگوش را برای نشانی رنگ کنند و به جنگل رها کند و هریک ازین دو دستگاه بزرگ جاسوسی بروند همان خرگوش را از جنگل پیدا کرده بیاورند. هرکه اول خرگوش را پیدا کرد و آورد او سزاوار جایزه است.  کا.جی. بی. شوروی سابق و سی.آی. ای امریکا هر یک بسیار زود و بعد از چند دقیقه خرگوش رنگ کرده را پیدا کرده آوردند.
اما درین میان خاد افغانستان سخت خشمگین بود و می غرید که چرا مرا به مسابقه اجاره نمدهید. من هم این کفایت را دارم چون از کا.جی.بی شاگردی کرده ام. سرانجام هئیت داوری به اثر فشار شوروی خاد افغانستان را نیز اجازه داد که همان خرگوش رنگ کرده را از جنگل پیدا کرده بیاورند.
خاد رفت اما به وقت معین نیامد. یک ساعت و دو ساعت گذشت باز هم خاد پیدا نشد. بالاخره هئیت داوری چند نفر را منصوب کرد که بروند و ببینند که نفرهای خاد کجا شده اند؟ اینان رفتند دیدند که نفرهای خاد یک چوچۀ آهو را گرفته اند و به درخت بسته اند و با چوب باشدت می زنند که آهو اقرار کند و بگوید که او آهو نه، بلکه خرگوش رنگه شده است. چیزی که ممکن نبود.
هویتسازی و ترکسازی تو و امثال تو، که بگفتۀ شما بر اساس پژوهش مسلکی صورت میگیرد یا گرفته است، ایماق جان، شباهت کامل به شیوۀ کار نفرهای خاد درین قصه و درین قضیه دارد که با استفاده از زور از آهو خرگوش میساختند.
من نمیدانم که شما چرا از دیگران میخواهید ترک شوند؟ چه ضرورتی به آن است؟ چرا با زور و دشنام این کار میکنید؟ چرا وقتی که منطق ندارید از خشم و ناسزاگفتن استفاده میکنید؟
ایماق جان عزیز! من نمی خواهم با شما باشم زیرا از فرهنگ و تمدن بو ندارید. من نمیخواهم با کسی باشم که دیگران را با زور، دشنام و ناسزاگویی به تغییر اندیشه وامیدارد. من از قوم چنگیز و جنایتکاران دیگرش نیستم و نخواهم بود. من از زورگویی، نابخردی و ضعف منطق نفرت دارم. برایت میگویم که با این کار نفرت دیگران را بر می انگیزی که عاقلانه نیست. ازین شیوۀ نویسندگی دست بردار.
مثال زیر در رابطه با تو مطابقت دارد.
میگویند روزی از شتر پرسیدند که چطور هستی؟
گفت خوبم. روزی دیگر پرسیدند که چطور هستی؟ گفت خوبم.
باز روزی دیگر پرسیدند چطور هستی؟ گفت خوبم.
بالاخره گفتند: پس بگو که کی بد هستی؟ گفت: وقتی من بد و بد بخت هستم که در غافله جلو مرا به دم خر ببندند و خر رهنما و رهبرم باشد.
درین قضیه بدبخت آن کسی است که کسی چون محترم ایماق جان قند! رهنما و رهبرش باشد.
پدرود.
 
نویسنده ا.نوری