آرشیف

2019-12-4

رفعت حسینی

شـعـــرهای واهی

 

«خداوندگاران » شعردرلسان پارسی ، دردرازای سده ها وتااین شب وروز،به سه گروه گسترده میشوند:

یک.

مذهبی سرایان درشیوه های حمدونعت ومنقبت وگریه وضجه وزاری درشعر،برای بزرگ ساخته شدگان دینی ویا پندارهای آغشته به وَهْم وخیال درنی نامه هادرسایهء تفکربرموازین خرافات ،معاییراستبداد دینی شرقی ونابرابری های شرقی،اززمان جلال الدین بلخی تا اواخرقاجارها.

دو.

ستایش (مدح) سرایان برای بیدادگران ومستبدان از قماش محمود غزنوی.در قالبهای قصیده ، ترکیب وترجیع بندوغزل. همانندمنوچهری دامغانی ،فرخی ،عنصری ، انوری ابیوردی وقاآنی شیرازی.

دست وپا بوسی زورمندان ومستبدان وشیادان وبوت پاکی وسجده برپای پاکِ زرِآنان وآبا واجداد شان درین گونه اشعارکاری حتمی ولازمی است!

سه.

سرودگران وصفی برای تمجید وتعریف از:

الف.ایدیالوژی <سرخ> کارگری ،کمونیستی ولینن ومسکووکشورلینن واحزاب کمونیستی (چتیات) چون حزب خلق.

ب. مدینه ومکه وکربلا.

به پنداشت نگارنده ،همهء این ها «شعرهای واهی» اند.

هیچ دردی از انواع ناتوانی ها وکاستیهای شیوه های نادرستِ اندیشیدنِ فردی واجتماعی با شعرهای دینی وستایشی ومدحی مداوا وتیمارنگردیده است.

نمونه ها ازشعرمذهبی وستایشی پارسی:

به جفنگ هایی از{ابوالمعانی!! } بیدل دقیق شوید:

لبِ بت گر به تصدیقِ کمالش یا علی گوید
به نوری آشنا گردد که آرد کعبه ایمانش

حیا منسوبِ آدابش، وفا پیمانِ انسابش
بهشت اطوارِ اصحابش ،جحیم آثار دورانش

..

بیدل به هرکجا رگِ ابری نشان دهند

درماتمِ حسین وحسن گریه می کند

..

این رافضیان که امتِ شیطانند

سخت بی دین اند وپُربی ایمانند

//

به عنصری لقب استاد! داده شده است.عنصری درپای بوسی وبوت پاکی مسعودغزنوی چنین ترهات واباطیل ویاوه ها وبهتانها وتزویرها را می آفریند که درتمامی کتب باصطلاح تاریخ ادبیات فارسی به آن افتخار !ومباهات ! مینمایند واین گونه اشعار < فرهنگ > پارسی را ساخته است نه دانش وپژوهش:

شمارهٔ ۵ – در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

عنصری » قصاید

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

هر سری اندر خراسان زی بتی دارد شتاب

تا شتابان زی خراسان آمد از سوی عراق

چون فزاید بندگانرا قدر ملک و جاه و آب

چون برآرد کاخهای نیکخواهان را بچرخ

چون کند کاشانه های بدسگالان را خراب

بدسگالان ناصواب اندیشه ها کردند ، گفت

دست کی یابد بره اندیشه های ناصواب

ناصواب بدسگالان سوی ایشان بازگشت

باز آن گردد که بر گردون براندازد تراب

این شه از فرمان ایزد بر نتابد ساعتی

شاد باش ای شاه وز فرمان ایزد بر متاب

تا فرسند هر زمانی همچنین نزدیک تو

بدره های پر زر و صندوقهای پر ثیاب

کوه جسمانی کز ایشان کندرو باشد سپهر

باد پایانی کز ایشان باز پس ماند عقاب

باد پایانند و هر یک اندرون سیم خام

کوه جسمانند و هر یک رفته اندر زرّ ناب

هرچه خواهی بایدت ایزد چنان کش داد باز (؟)

بد ره ها و تختها و زنده پیلان و دواب

ای ملک مسعود بن محمود کز شمشیر تو

عالمی پر گفتگویست و جهانی پر عتاب

یاد شمشیرت بترکستان گذر کرد و ببرد

از دل خاقان درنگ و از دو چشم بال خواب

تا چهل من گر ز تو دیدند گردان روز جنگ

دستها شد بی عنان و پایها شد بی رکاب

در یمینهاشان بجای نیزه ها بینم غطا

بر کتفهاشان بجای درعها بینم جراب

همچو دست درّ بارانت سحاب رحمتست

زانکه بر هر کس ببارد ، وین بود فعل سحاب

تا سفرهای تو دیدند ای ملک هم در نبرد

از سفرهای سکندر کس نگفت و شیخ و شاب

آنچه اندر جنگ سر جاهان تو کردی خسروا

بیشک از خسرو نیامد بر سر افراسیاب

و آنچه اندر طارم آمد از سر شمشیر تو

گر نویسی خود مر آنرا کشوری باید کتاب

چون ز روز رزم سر جاهان بیندیشد همی

وان خروش کرّه نای و بانگ کوس فتح یاب

برده هامون را ز نعل باد پایانت هلال

روی گردان را ز گرد جنگجویانت رقاب

خسروا ! شاها ! ز قلب لشکر اندر ناگهان

حمله بردی سوی آن لشکر که بد بیش از حساب

هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان

هوش با ایشان نیاید تا بمحشر زان شراب

هر گروهی را که پیچیدی بخام گاو حلق

حلقه اندر حلقشان کردی چو در حلق کلاب

ای جهانداری که گر بر آب و آتش بگذری

از دل آب آتش آری ، از میان آتش آب

فرّخت باد و خجسته باد شاهنشاهیی

کز جهان میراث تست این ملک و تاج جدّ و باب

تا بود عشاق را دیدار معشوقان نیاز

تا بود معشوق را با عاشق بیدل عتاب

همچنین بادی بملک اندر بکام دل مصیب

دشمنان و بدسگالان توای خسرو مصاب

..

ویک شاعرانقلابی پرچمی برای حزب آدمکش خلق سرودی <تولید!> نموده بود که چنین آغازمی شد:

توحزب ما

توحزب قهرمان ما

امید ما

امیدبیکران ما

هزاربارمیخورم قسم بنام تو

وجلیل مسحور جمال ، باخواندن آن،چندین سال از رادیووتلویزیون، دل باشندگان افغانستان را ازمحبت !!حزب خلق پاره پاره ساخته بود.

استاد!!!خلیل الله <خان!! >خلیلی پس ازآنکه بحیث مشاورجنرال ضیاالحق زمامدارپاکستان درزمینه مجاهدین وپناهندگان افغان <توظیف!> شد، برای این جنرال قاتل هزاران افغان بیگناه، دادخواهی !مینماید وکفهای بوتهای جنرال را چنین بردیدگان خویش می نهد:

شو ضیاالحق چراغ آرزوی مسلمین

شو علمدار مسلمان ، شو مهین سرباز دین

جانشین شیر یزدان شو، درخیبرگشا

درمقام خالدی،میدان محشر آفرین

مسندِ محمود غازی شهسوار بت شکن

آنکه میلرزید از وی هند تا دریای چین

پایمال لشکر این بیخدایان تا بکی

ای تو محمود بزرگ بت شکن را جانشین

حالت امروز ما آیینهء فردای توست

ای ضمیرروشنت باپرتو ایمان قرین

.

ویک شاعرپنجشیری بنام حیدری وجودی برای یک مجاهداسلامی اوباش وزورگو (عیاری ازپنجشیر!) بنام قسیم فهیم چنین می دلنگاند ویک بیسواد بی فرهنگ رذیل چون بچه سقورا چنین می ستاید:

ای مردِ پاسدار جهاد و مقاومت
فرزندِ نامدارِ جهاد و مقاومت

ای راه و رهبر خط مسعود قهرمان
سرلشکر تبار جهاد و مقاومت

ای قدردان خامه و شمشیر در نبرد
شخص پُرافتخار جهاد و مقاومت

عشق و خردگرایی و امید داشتی
در کار و کارزار جهاد و مقاومت

شخصیت تو بود درین گیر دار دهر
در زنده‌گی حصار جهاد و مقاومت

جسمت اگر شکست ولی هست جان تو
نیروی پایدار جهاد و مقاومت

اندیشه و شجاعت تو بود و هست و باد
در رزمگه، شعار جهاد و مقاومت

طوفان روزگار نبردت ز جاـ گهی
ای دژ استوار جهاد و مقاومت

رویینه پیکر تو اگر زیر خاک شد
جانت بود وقار جهاد و مقاومت

خودخواه نساخت منصب اعلی و عالی‌ات
ای مرد خودمدار جهاد و مقاومت

رفتی و داغ خویش به دل‌ها گذاشتی
ای شمع تابدار جهاد و مقاومت

در روز ماتم تو سیه‌پوش گشته‌اند
بوم و بر دیار جهاد و مقاومت

تا نام عشق و عزت و آزاده‌گی به‌جاست
هستی تو یادگار جهاد و مقاومت