آرشیف

2017-8-7

غلام رسول مبین

سیرِ بدبختی احزاب افغانستان در غالب طنز !!!

بنا خداوند جان و خرد

ما، در کشوری زندگی میکنیم که نامش افغانستان است. اینجا آزمونگاه همه آلام و بدبختی ها میباشد. اینجا مکانیست که همه گند خود را میریزند و میروند. اینجا مکانیست که مولانا جلال الدین محمد بلخی که زاده یی همین مُلک بود، در اخیر ملک الموت خبرش کرد که مرگت نزدیک است و رفت به قُنیه مُرد و آنجا شد جایگاه یک مردِ بزرگ.
رابعه بلخی را که یگانه زن عَلَم بردار شعر و معرفت بود، برادرش به جرم انسان دوستی کشتش. یعنی که انسان نباید انسان ویا همنوعِ خویش را دوست داشته باشد. درینجا، هیچ اعتمادی نیست؛ چون بیدل خویش را دهلوی دانسته و این شک انسان را دو تن میکند که چرا؟- شعر و ادب گهگاهی ازین مُلک در حال فرار بوده اند.
عایشه دُرانی در وصف این وطن گفته است که ترا همیش پُرخون و قاتل میبینم:
شفق را لاله گون دیدم نماز شام در گردون
مگر خورشید را کشته که دارد دامن پرخون
بلی، عایشه نخواسته است که نام این وطن را بگیرد برای اینکه بدبختی این وطن مثل سرابست و سفر به سراب پایانی ندارد.  
درین کشور، همه چیز تجربه شد، بدنام شد، استفاده های سو کردند و چیزی نیست که از دست این استفاده جویان و ددمنشان به امان مانده باشد. حتا، قرآن، حتا شرعیت و حتا انسانیت.
آه هممیهنِ من،

  1. حزبِ ساختن به نام وطن ولی این وطن را جوشن ساختند،
  2. حزبی ساختند به نام خلق به ادامه اش بعدها جمعیت و بعدها مردم که از انسانیت به انواع و اقسام مختلف استفاده ها کردند،
  3. حزبی ساختند به نام اسلامی که همه مردم از دست شان است به بینی،
  4. و گهی به نام افغانی که نه به انسانیت رحمی کردند و نه به انسانیت عزتی گذاشتند،
  5. حزبی ساختند به نام مردم مسلمان افغانستان که عنقریب همه را ازین واژه ها منکر سازند،
  6. حزبی ساختند به نام پرچم که هم پرچم ، هم علم و هم بیرق این مُلک را به عَرَق در آوردند،
  7. حزبی ساختند به نام جنبش که هیچ چیز نماند به دُمبش،
  8. حزبی ساختند به نام وحدت ولی همه چیز را ساختند بیحرمت،
  9. حزبی ساختند به نام محاذ اما همه شی را آوردند به اهتزاز،
  10. حزبی ساختند به نام کنگره که همه چیزش هست در انقره،
  11. حزبی ساختند به نام شعله که این همه را شعله ورتر ساخت،
  12. حزبی ساختند با نام وفاق ولی رهبرش از پس کله است در پی انفلاق – آنچه که شد طالب در پی اش است همه عجایب و غرایب، ژریمِ آوردند تحت عنوان کمیونیست که دار و ندار مملکت شد هست و نیست، ژریمِ آوردند به نام مجاهد که همین قسم خلایق هیچ کس ندید، در پی آن آمد سکولار ولی همه چیزش است بیقرار، شخصی شد تکنوکرات که همه را پاسخ میدهد به کرات و نرات – در پی این همه رفت و آمد نتیجه اش شد "دیموکراسی" که منتج شد به "پا بوسی".

بلی، خواننده گرامی!
ببخشید که این نبشته به بحر بی پایان طنز فرو رفت. نتیجه میگریم که درین ملک همه چیز را تجربه و بدنام کردند. نه از خلق، جمعیت و مردم، نه از پرچم علم و لوا، نه از اسلامی و مردمی و جنبشی، نه از طالب و مجاهد و کمیونیست و حتا نه از تکنوکرات و دیموکرات – از هیچ کدامش تحت نام حزب، حرکت و نهاد استفاده یی خوب نشده است. حالا ما نسل آینده به فکر این هستیم که هیچ نامی و هیچ نشانی نمانده است که بدنام نشده باشد، پس ما چیکار کنیم و در پی چی و در پای کی رویم؟؟؟.
پس، من چی باشم؟ – اینجا که انسانیت هم به بربریت برابر است.
 
بامحبت
غلام رسول مبین
شهر چغچران، غور
15 اسد 1396 هـ.ش.
0798992909