آرشیف

2015-4-6

استاد شاه محمود محمود

سپهسالاران “غلامان” سلطان شهاب الدین غوری و مناقشات نظامی و تفوق طلبی ها ! : قسمت اول

مقدمه :
 سلطان غياث الدين ابوالفتح محمد سام قسيم اميرالمؤمنين در زمان علاء الدين غورى با برادر خود معزالدين (شهاب الدين) در قلعه و جبرستان محبوس بودند. در زمان سيف الدين رها و در فيروز کوه مقيم گرديد در حاليکه برادرش معزالدين هنوز در خدمت عم خود ملک فخرالدين مسعود به اطراف باميان بود. 
غياث الدين در جنگ با غزان با سيف الدين کاکازاده خويش همراه بود چون سيف الدين بدست سپه سالار خود کشته شد و همان سپه سالار (شيش) لشکر غور و غرجستان را بياورد و با غياث الدين بيعت کردند. 
معزالدين برادرش نيز با کسب اجازه از عم خود ملک فخرالدين باميان را ترک گفته و به فيروز کوه نزد برادر آمد. 
بنا به قول صاحب تاريخ حبيب السير، غياث الدين بعداً به انتقام  خون سيف الدين کاکازاده خويش، سپه سالار شيش را بواسطه يکى از غلامان خود از بين برد. (١)
شهاب الدين در هنگام بقدرت رسيدن برادر اولاً سرجاندار ( قوماندان گاردشاهى) برادر خود بود و بعد از آن که حکمرانی ولايت کجوران و استيه غور يافت. (٥٥٨ هـ = ١١٦٢م) و بلاد گرمسير را تا تگين آباد بدست آورد و سلطه دوازده ساله غزان را در غزنى خاتمه داد و به امر سلطان غياث الدين محمد بر تخت غزنه جلوس کرد. (٥٦٩هـ = ١١٧٣م ) . در سال (٥٧٠هـ = ١١٧٤م) قيام سنقران ( شنغران) را خاموش نمود و در سال (٥٧٤هـ = ١١٧٩م) از جنگ بيهم ديو نهرواله ناکام برگشت و در سال (٥٧٥هـ = ١١٧٩م) پشاور و در سال (٥٧٧هـ = ١١٨١م) لاهور را اشغال کرد. (٢) 
موجوديت معزالدين در پهلوى سلطان غياث الدين يکى از خوش بختى هاى سلطان غور بود، که برادر شجاع، جنگاور و فادار داشت که بخشى بزرگ فتوحات سلطان غورى مرهون اودانسته ميشود که حدود کشور را از کرمان تا ولايت سند رسانيد و در سال (٥٩٧هـ = ١١٨٣م) تا لاهور پيش رفته و آنرا محاصره و تصرف کرد. و سلطنت غزنويان را منقرض ساخت و پس از آن بر هرات تاخت و آنرا از نزد ترکان سنجرى بيرون آورد و بعضى ديگر از بلاد خراسان را نيز بر متصرفات غوريان افزود. 
معزالدين بعد از فتوحات فوق الذکر مجدداً به هند روى آورد و در آنجا به فتوحات پياپى موفق شد که ولايات شمال هند را يکى بعد ديگرى تسخير نمايد و بسيارى از هندوان را به اسلام آورد. (۳)
پس از آنکه محمد غوری خودش یا بواسطهٔ فرماندهان سپاهش شمال هند را تا مصب دریای گنگا فتح کرد، غلام ترک خود یعنی قطب الدین ایبک را به حکومت دهلی گماشت. (۴) دوره تصدی ایبک به عنوان یک فرمانروای غوری بین ۱۱۹۲ هـ ق= ۱۲۰۶م ، شاهد هجوم به منطقه مرکزی گنگ در هند بود و به تاسیس برخی حکومتهای جدید منجر شد.
 چنانچه ديده ميشود سلطان غياث الدين غورى با درايت کامل در پيشبرد سلطنت به همکارى برادرش معزالدين محمد سام موفقيت هاى در عرصه نظامى و سياسى داشت، 
 
غلامان کی ها بودند؟
در تاریخ هزار ساله کشورمان برای بار اول اصطلاح غلام در زمان سامانیان به وجود آمد . یقینا قبلا همان برده گان بودند که در بدل خراج پرداخت میگردید و به کارهای اجباری کشانده میشدنددر حالیکه غلامان ترک سامانیان که در بیشتر موارد، سمت سپهسالاری، یعنی فرماندهی کل نیروهای نظامی را عهده دار بوده در غزنی و بخارا و نیشاپور و دیگر ولایات مستقر بودند. بسیاری از این افراد، پس از درگذشت امیری از سامانیان، سر به شورش بر میداشتند.
سبکتگین خود غلام بود و پسرش محمود صدها غلام داشت در حالیکه غوری ها از این امر مستثی نشدند و دهها غلام  خاصه خریداری  داشتند و در دستگاه دولتی  به سمت های سپهسالاری رسیدند. غلامان ترکی غوری ها به خصوص سلطان شهاب الدین حیثیت پسرخوانده هارا داشت . غلامان وفادارترین عنصر جامعه قرون وسطی به شمارا میرفت در حضر وسفر صاحب یا سلطان را همراهی مینمود و سمت معاون نظامی به شمار میرفت .
سلاطین بزرگ غوری در اردوی خود تعداد متعنابهی از غلامان ترک را جاگزین نمود و سبب شد تا میراث فتوحات و مستعمرات وسیع آنها با ایشان برسد .سلطان شهاب الدین غوری به خریدن غلامان ترکی نژاد علاقه مفرطی داشت . او ایبک را از تاجری خریداری نمود و پول گزافی پرداخت . ایبک  درس و علوم متداواله را با سوارکاری وتیراندازی یکجا با پسران قاضی فخرالدین بن عبدالعزیز فراگرفته بود . سلطان شهاب الدین ٬ قطب الدین را بعد از خریداری به نسبت انگشت خنصر ( انگشت کوچک) او شکسته بود ایبک (شل ) نام کرد.(۵)
ناصرالدین قباچه غلام دیگری بود که حکومت ولایت سند داشت و در زمره ممالیک ( غلامان ) زرخرید سلطان شهاب الدین و مردی بسیار زیرک و باهوش بود و از سیاست و تدبیر امور شهریاری و قواعد مملکت داری بهره فراوان داشت و درکارهای لشکری دارای تبحر و تجربه بسیار بود (۶)
تاج الدین یلدُز (ایلدوز)  را هنوز خوردسالی بیش نبود  ٬ سلطان معزالدین خرید  و تحت تربیه خویش قرار داد و به مراتب بلند  قرار گرفت در جوانی حکومت ولایت  کرمان  (کرم ) و سنقران  ( حوالی گردیز) بدو داد . هرگاه سلطان غازی سفر هند میکرد به کرمان منزل مینمود و تاج الدین یلدوز  یک هزار کلاه و قبا تشریف بدادی و برای جمله حشم انعام فرمودی  . سلطان از آن یک کلاه وقبا  اختیار کرد و بکسوت خاص (مکتوبات خاص) خود مشرف گردانید و اورا نشانه سیاه داد. و در خاطرش این بود که بعد از او ولیعهد او باشد .(۷)
شمس الدین غلامی دیگری بود که التتمش شهرت یافت . او از بزرگ زادگان ترک قراختایی بود وپدر او از قبیله البری است و به ایلم خان شهرت داشت بنابر قول جوزجانی شمس الدین را یوسف وار بدست تجار داد و از دامان مادرو پدر جدا گردید اکثرا برادرانش را مقصر میدانند و عده ای دیگر عموزادگان وی را دراین فروخت ذیدخل میپندارند.در قدم اول پایش به بخارا رسید وبعدا بنابر فراست وحسن نیک به غزنی اورده شد . سلطان شهاب الدین خواست اورا بخرد اما تاجر خلاف عهد کرد وپول بیشتر خواست . سطان امتناع نمود و فرمان داد هیچکس او را در غزنی نتوان خرید تا سه سال بعد قطب الدین ایبک به اجازه سلطان ٬ بیرون غزنه در مضافات هند  او را خریداری کرد و به مراتب بلند رسید .
 التتمش به معنی حافظ و نگاه دارنده ایل است، هم چنین در جای دیگر وجه تسمیه التتمش به این دلیل دانسته شده که تولد وی شب ماه گرفتگی واقع شده است و چنین مولودی را ترکان التتمش میگویند.  شمس الدین التتمش غلام و داماد قطب الدین آیبک بود که در حکومت  ٬ وی،  امارت بدائون را برعهده داشت، ولی بعد از مرگ آیبک و خلع پسرش آرام شاه از سلطنت در سال ۶۰۷ هـ.ق = ۱۲۱۰م، ادعای استقلال کردو سلسله معزی شمسیه را بنیاد گذاشت .
سلطان غوری به تعداد زیادی  غلامان که از هزاران بیشتر بود خرید و در اردوی خویش جابجا کرد .اکثر آنها پس از ابراز لیاقت خط آزادگی گرفته ومناصب بلندرا بدست میاوردند.چنانچه شمس الدین التتمش بعداز ابراز جلادت در جنگ کوهکران خط آزاده گی حاصل داشت .و مرتبه امیرالامیرایی یافت و بنابر قول جوزجانی بعداز ابراز لیاقت در جنگ «به تشریف خاص مشرف گردانید و سلطان قطب الدین ایبک را فرمان داد : که التتمش را نیکو داری٬ که از وی کارهای خواهد آمد و بفرمود تا خط عتق (آزاده گی )  در تحریر آوردند. (۸)
موجودیت غلامان در اردوی غوری ها قابل بحث وفحص بیشتر است اما دراین جا با ذکر اینکه نقش اساسی در پیشبرد سوقیات سلطان شهاب الدین  راداشت در حالیکه مردمان دیگری غوری و خلجی  را نیز از نظر دور نداشته باشیم .
 
موقف و استراتیژی غلامان بعداز شهادت سلطان شهاب الدین :
سلطان شهاب الدين بعد از نبرد نافرجام که منجر به اسیر شدن وی گردید وبنابرمیانجیگری امیر سمرقند آزاد و به غزنى آمد و متوجه دفع قيام کوکران و قبايل کوه جود در پنجاب شد و آنها را به سختى سرکوب نمود و در راه بازگشت بطرف غزنه بدست فدائى ملاحده ( مربوط فرقه اسمعيليه) در منزل دميک ( واقع ضلع جهليم کنونى پنجاب به تاریخ سوم شعبان ( ۶۰۲ هـ ق = ۱۲۰۶ م ) به شهادت رسید ( ۹) در حالیکه مؤلف ایرانی حبیب الله شاملویی در تاریخ ایران ٬ شهادت سلطان معزالدین را روز چهارم رجب سال (٦٠٢هـ = ١٢٠٥م) می داند . (۱۰)
شهادت سلطان شهاب الدين بدست يک نفر کهکرى را جوزجانى  مى نگارد که وى بدست فدائى ملاحده در منزل ده يک به شهادت رسید(٣۷) مؤلف کتاب (( سلطان شهاب الدين غورى)) شهادت موصوف را بواسطه ضربات کارد به تعداد ٢٢ ضربه بدست مخالفين اش از قبيله کهوکران ميداند. (۱۱)
در حاشیه تاریخ فرشته به نقل از نسخه خطی تاج المأثر آمده است که: قومی ناپاک دست به کارد بردند و سوی خوابگاه شاه جهان ٬ چون ابر و باد ٬ دوان و روان گشتند و برفور سلاح داری و دو فراش نوبتی را شهید کردند وهم ازگرد راه خرگاه شاه درآمدند ویک دو تن از آن سه چهار تن خونخوار سوی شاه جهان دار شتافتند وسبک پنج شش زخم گران برشهریار هفت اقلیم روان کردند .(۱۲)
 
بعد از شهادت شهاب الدین غوری امپراطورى غوريان وضع نامناسبى داشت، در افغانستان و هند غوريان به شش بخش تقسيم گرديدند، اولى در سرزمين غور که مرکز آن شهر فيروز کوه بود و سلطان غياث الدين محمود پسر سلطان غياث الدين محمد سام پادشاهى ميکرد، دومى در باميان و تخارستان که مرکز آن شهر باميان بود و سلطان علاء الدين در آنجا حکم ميراند و سومى در شهر غزنى حکمرانى تاج الدين يلدوز و چهارم در لاهور و دهلى به رهبرى قطب الدين ايبک که مرکز آن شهر دهلى بود پنجمى در سند و ملتان و اوچ به سر پرستى ناصرالدين قباچه و ششمی در بنگال و بيهار که مرکز آن لکهنوتى بود تحت حکمرانى محمد بختيار خلجى غورى قرار داشت. 
بعد از شهادت سلطان شهاب الدين به نسبت اينکه او را فرزندى نبود. امپراطورى غورى در افغانستان و هند دست خوش يک سلسله جنگ هاى داخلى گرديد اما برادر زاده گان و غلامان وى کشور را به ساحات تحت نفوذ خويش در آورد و بنيان امپراطورى غوريان را از متلاشى شدن گرفتند. 
در مورد جانشينى و وارث امپراطورى سلطان معزالدين غورى ؛ جوزجانی مطالب جالبى آورده است که: يکى از مقربان حضرت سلطنت او جراتى نموده و عرضه داشت که چون تو پادشاهى را که در بسيط ممالک اسلام در علوشان تو هيچ پادشاهى نسیت، پسران بايستى دولت ترا تا هر يک از ايشان وارث مملکتى بودندى از ممالک گيتى، و بعد از  انقراض عهد اين سلطنت، ملک درين خاندان باقى ماندى. 
سلطان جواب داد: که ديگر سلاطين را يک فرزند و يا دو فرزند باشد مرا چندين هزار فرزنداست، يعنى بندگان ترک، که مملکت من ميراث ايشان خواهد بود، بعد از من خطبه ممالک باسم من نگاه خواهند داشت و همچنان بود، که بر لفظ آن پادشاه غازى رفت، بعد از او کل ممالک هندوستان را تا به غايت که تحرير اين سطور است سنه (٦٠٨ هـ = ١٢٥٩م) محافظت نمودند و مى نمايند. (۱۴) روى اين ملحوظ غلامان، سلطان شهاب الدين بعداً زمام امور را بدست مى گيرند و ادامه دهنده راه موصوف ميشوند. 
 
١ـ قطب الدين ايبک: ٦٠٢ــ٦٠٧هـ =  ۱۲۰۵ ـ۱۲۱۰م :
ايبک با ذکاوت و لياقت که داشت به زودى نزد سلطان معزالدين قرب و منزلت يافت.  پا به پای سلطان رفت . تجارب واندوخته های را تحت سایه سلطان شهاب الدین گسترش داد و آبدیده گردید. هر نبرد را با دقت پیش میرفت و موفقانه برمیگشت در بخشش و بذل بیشتر از سلطان دست باز داشت 
چنانچه سلطان بزمى آراست و با نزديکان و خاصان و مقربان خويش مجلس داشت و در آن بزم انعام بسيار به تمام نزديکان و خاصان خود فرمود، ملک قطب الدين را به مزيد انعام و عطايا اختصاص داد. چون مجلس فسخ يافت، ملک قطب الدين آنچه به انعام يافته بود، همه را به فراشان و اهل خدمت قسمت کرد و صباح که اين خبر به سلطان رسيد، اين حرکت از وى پسنديده او را بنواخت و به مرتبه امارت رسانيد و به خدمت حضورى پيش تخت سر افراز شد و دايم کار او در ترقى بود تا به شغل مير آخورى سر افراز گشت. (۱۵)
 
جوانى و سپه سالارى:
قطب الدين به زودى مدارج عالى را طى کرد و نزديکى وى با معزالدين غورى سبب شد که لقب معزى بيابد. (۱۶)
در زمانيکه سلاطين غور و غزنين و باميان جهت دفع سلطان شاه خوارزمى به جانب خراسان لشکر کشيدند، ايبک غافلگيرانه در دام سپاه سلطان شاه افتاد و جلادت بسيار نمود، هندوشاه در مورد مى نگارد که: ملک قطب الدين ايبک هر روز به طلب علف به صحرا مى رفت. روزى در حدو مرو، يعنى آب مرغاب بزک برده به افواج سلطان شاه تلاقى شده، داد جلادت و شهامت در داد و چون جمعيت کم بود به دست آنها در آمد، او را پيش سلطان بردند، سلطان او را در زنجير آهنين کشيد چون ميان سلطان غور و سلطان شاه محاربه دست داد و سلطان شاه منهزم شد، ملک قطب الدين را بندگان سلطان معزالدين، همچنان با تخته بند آهنين بر اشتر نشانده به ملازمت سلطان آوردند سلطان او را اکرام تمام نموده، تشريفات و انعامات فرمود. (١۷) در طبقات ناصرى آمده که: سلطان او را بنواخت و چون به دارالملک غزنين باز آمد. اقطاع کُهرام بدو مفوض فرمود. (۱۸)
در سال (٥٨٨هـ = ١١٩٢م) هنگاميکه سلطان معزالدين بر هند حمله برد، ايبک را در رکاب خويش داشت. پس از شکست دادن فرمانرواى دهلى، راجه پريتوى  (۱۹) اجمير، دهلى و هانسى را تصرف کرد. 
سلطان معزالدين بعد ازين واقعات بطرف غزنين برگشت و ايبک را سپهسالار هندوستان گردانيد و اقطاعات سمانه و اجمير را نيز به او بخشيد. 
قطب الدین ایبک  مطابق هدایت سطان شهاب الدین غوری به سوقیات خویش ادامه داده و خود جهت دفع خوارزمیان  راه  غزنه و غور  را پیش گرفت .  موصوف شهر های دهلی و میرت ٬ نهرواله و تهنکر ( ۵۹۱  هـ ق =۱۱۹۵م)٬ بیهار ۰۵۹۳ هـ = ۱۱۹۷م)٬ اجمیر ٬ گوالیار ٬ گجرات را یکی بعدی دیگری ضمیمه امپراطوری نمود . در سال (۵۹۵ هـ = ۱۱۹۹م) بنگال و در سال ( ۵۹۹ هـ = ۱۲۰۲ ـ۱۲۰۳م) کالنجر را تحت قیادت خویش درآورد.کالپی و براوُن و کهکران در ( ۶۰۲ هـ = ۱۲۰۵ م)فتح کرد . با در نظرداشت نوشته های مؤرخین مانند جوزجانی در طبقات ناصری و هندوشاه در تاریخ فرشته و دیگران به خوبی دیده میشود (۲۰) که این فتوحات نه تنها بدست آوردن سرزمین وسیع برای بدست آوردن ثروت  بوده بلکه انتشار فرهنگ و دین اسلام را در قبال داشت . نشانه های آن تا امروز چون مسجد جامع دهلی و قطب منار و دهها آبده دیگر پا برجا است .
بعد از سرکوبى کهکران ها قطب الدين بطرف دهلى آمد و سلطان معزالدين جهت دفع خوارزمشاهيان خواست خود را زود تر به غزنى برساند چنانکه قبلاً گفته شد در طول راه در محل دميک از طرف عده ئى به شهادت رسيد و جنازه اش را به غزنى بردند. 
بنا بر قول جوزجانى، چون سلطان غازى محمد سام طاب ثراه شهادت يافت، سلطان غياث الدين محمود محمد سام که برادر زاده سلطان معزالدين بود، قطب الدين را چتر فرمود و لقب سلطانى داد. (۲۱)
پس از مرگ سلطان، بين کسانيکه به سلطنت طمع داشت و مقدم شمرده ميشد ضمناً لياقت و کاردانى و سپاهيگرى وى اين آرزو را در وجودش بيشتر مى ساخت غلامان و یا سپهسالاران ای بود که در حضر وسفر سلطان را همراهی میکردند . بنابران بخشی غلامان ترک او  قطب الدین ایبک را به سلطنت انتخاب نمودند. چتر و امارت پادشاهى و خطاب سلطان و خط آزادى از طرف برادر زاده معزالدين، سلطان غياث الدين محمود پسر سلطان غياث الدين محمد سام، موصوف را براى رسيدن اين مقام تشجيع کرد. 
ملک قطب الدين، به تعجيل، به رسم استقبال به لاهور رفته آنچه سلطان غياث الدين محمود فرستاده بود به وصول آن معزز و مباهى گشت. و روز سه شنبه هجدهم ماه ذى القعده سنه (٦٠٢هـ = جون ١٢٠٦م) بر تخت لاهور جلوس فرمود و بعداً رهسپار دهلى گرديد. (٢۲)
به اين ترتيب قطب  الدين ايبک فرمانرواى هندوستان شد و خانواده سلطنتى را تشکيل داده که پس از او بنام او معروف گرديد. و در آغازين روز هاى سلطنت خويش، جهت استحکام قواى خودش افتاد. او ميدانست روابط زناشوئى و وصلت بين غلامان، بهترين راه براى تحکيم قدرت او است. خودش قبلاً با دختر تاج الدين يلدوز ازدواج نموده بود، خواهرش را به حباله نکاح قباچه داد و دختر را هم به شمس الدين التتمش نکاح کرد. (۲۳)
جوزجانى او را سلطان کريم عادل، حاتم ثانى گفته است. (۲۴) و مى نگارد : سلطان کريم قطب الدين حاثم ثانى طاب مرقده، پادشاه مردانه و بخشنده بود، حق تعالى او را شجاعت و کرمى بخشيده بود، که در شرق و غرب عالم در عصر او پادشاهى را نبود…. چنانچه اين پادشاه کريم غازى بود، تا از بخشش و کوشش او ديار هندوستان، از دوست و دشمن پر و تهى گشت بخشش او همه لک لک و کشتن او همه لک لک بود، چنانچه ملک الکلام بهاء الدين اوشى در مدح اين پادشاه کريم مى فرمايد:
اى بخشش تو لک بجهــــــان آورده       کان را کف تـــــو کــار بجـــــان آورده
از شرم کف تو، خون گرفته دل کان       پس لعل بهـــــانـــه در ميان آورده (۲۵)
فرشته گفتار جوزجانى را به شکل ديگرى تفسير مى نمايد که در معنى همان است که در طبقات ناصرى آمده بود. چنانچه: (( و او در سخاوت و جوانمردى و شجاعت در هندوستان ضرب المثل است. لک ها انعام فرمودى و مستحق را زياده از آنچه در حوصله گنجد، عطا نمودى. بدين سبب ملقب به لک بخش گرديد. و تا امروز اهل هندکسى را که در جود و سخا ستايش کنند کل قطب الدين گويند. کل و کال به کاف عربى مفتوح مع  الالف و بدون الالف زمانه را گويند. يعنى قطب الدين زمانه. و بهاءالدين اوشى که يکى از فضلاى عصر او بود در مدحش گفته :
اى بخشش لک تو در جهــــــان آورده     کان را کف تـــــو کــار به جـــــان آورده
از رشک کف تو، خون گرفته دل کان         و ز لعل بهـــــانـــــه در ميان آورده (۲۶)
نوشته ها و يادداشت هاى مؤرخين شرقى در حق امراء و شاهان مبالغه آميز و تا اندازه اى با تملق آميخته است با وجود آن قطب الدين سعى مى کرد، عدالت زمان خودش در مملکت برقرار باشد، راه ها مامون گردد با غير مسلمان از در لطف پيش مى آمد. 
قطب الدين فرمانرواى توانا و لايق بود، هميشه مى خواست اوصاف حميده خود را حفظ کند او مرد متدين و ديندارى بود هميشه در انتشار اسلام در کشور هند مى کوشيد. 
فتح غزنى:
هنگاميکه سلطان قطب الدين ايبک در دهلى بود، تاج الدين يلدوز که خود را مستحق تر از ديگران ميدانست که وارث تاج و تخت سلطان بزرگ شهاب الدين غورى گردد و افغانستان و هندوستان تحت زعامت وى در آيد. 
بنا برين در صدد تسخير پنجاب شده از غزنين به لاهور شتافت و حاکم آنجا را بى جا ساخته، لاهور را متصرف گرديدسلطان قطب الدين ايبک براى دفع اين غايله با لشکر دهلى، متوجه پنجاب گرديد. 
در سال (٦٠٣هـ  ٧ــ١٢٠٦م) بين فريقين آتش محاربه افروخته گشته و هر کدام داد شجاعت از خود بروز ميدادند تا اينکه تاج الدين يلدوز که خسر موصوف نيز بود به جانب کرمان و شنوران (کرم و شنوار) عقب  نشينى کرد. قطب الدين با اين فتح راه غزنى را پيش گرفت و خوارزميان شهر را گذاشتند و گريختند سلطان قطب ا لدين غزنى را جزو امپراطورى خويش ساخت. و مدت چهل روز که بر تخت غزنين بود (( انعام و اکرام بخلق خدا ارزانى داشت)) (۲۷)
سلطان قطب الدين زمانيکه غزنين را فتح نمود و احتمالاً براى اولين و آخرين بار به عيش و طرب پرداخت. که همين عيش و مى خوردن سبب شد غزنى را از دست بدهد. 
مردم غزنى از غفلت او استفاده برده، در خفا، تاج الدين يلدوز را دعوت به غزنى کردند. سلطان تاج الدين از خدا خواسته با لشکر ايلغار کرده، ناگاه به ظاهر غزنين رسيد، مستعد قتال گشت. سلطان قطب الدين بر حقيقت حال مطلع گشته در بودن و ايستادن صرفه نديده، از راه سنگ سوراخ (  ۲۸) بيرون آمده به لاهور شتافت. (۲۹) 
 
پايان کار سلطان قطب الدين معزى:
قطب الدين ايبک بعد از عقب نشينى از غزنى که احتمالاً نخواسته مقابل خسر خويش مقاومت نمايد و از اينکه خوارزمشاهيان را از غزنه عقب زده و خاطرش ازين بابت، آسوده گرديده است و غزنه را براى تاج الدين يلدوز گذاشت. يا اينکه حقيقتاً وضع و برخورد مردم غزنى را با خود مناسب نديده و نتوانسته مقاومت به خرچ دهد چون در خود ياراى پايدارى نمى ديد غزنين را رها و به لاهور رفت. 
سلطان قطب الدين در لاهور اقامت کرد تا اگر يلدوز قصد حمله به هند را داشته باشد، بهتر و زود تر از سلطنت خويش دفاع نمايد. موصوف درين شهر به عدل داد و سخاوت مشغول گرديد که ناگاه در سال (٦٠٧هـ = ١٢١٠ميلادى) در هنگام چوگان بازى از اسپ به زير افتاد و کوهه زين بر سينه اش فرو رفت و به رحمت حق پيوست و مدت ملک او از اول فتح دهلى تا وفات ٢٠ سال بود و از آن جمله سلطنت موصوف ( با چتر و خطبه و سکه ) (۳۰)  مدت چهار سال و کسرى بود. 
بعد از مرگ ناگهانى سلطان قطب الدين امراء و ملک هاى هندوستان جهت جلوگيرى از شورش، تامين صلح و رضاى خاطر عسکر پسر او را به پادشاهى برگزيدند. 
آرام شاه بعد از پدر به موافقت امراء و سران سپاه به سلطنت برداشتند اما به سبب عدم قابليت هنوز يک سال نگذشته بود که ناصرالدين قباچه به طرف سند رفته، ملتان و اُچه و بهکر و شنوران را متصرف شد حکام خلجى  در بنگال استقلال خود را اعلان کرد و بعضى رايان هند و نيز در سرحدات آتش فساد و فتنه مشتعل ساختند. 
بنا بر آن سپه سالار امير على اسمعيل که والى دهلى بود با برخى از امراء و خوانين از اتفاق خويش در مورد سلطنت آرام شاه، پشيمان شد و شمس الدين التتمش که بنده و داماد و پسر خوانده قطب الدين که درين وقت حاکم بداون بود، دعوت نمودند تا به دهلى بيايد، موصوف اليه با جمعيت و سپاه بطرف دهلى آمده، آنجا را فتح نمود. آرام شاه که  بر تصميم و اراده امير على اسمعيل و توجه ملک شمس الدين آگاهى يافت از شهر بيرون رفته در حوالى دهلى مى بود. و از اطراف امراء و سپاه پدر خويش را طلبيد و خواست دهلى را دوباره بدست آورد، التتمش در جنگى که بين شان صورت گرفت آرام شاه را منهزم و خود را پادشاه هندوستان گردانيد. (۳۱) مدت سلطنت آرام شاه کمتر از يک سال بود. 
 
۲ ـ  ناصرالدین قباچه :
قبل از آنکه از زندگی وبه قدرت رسیدن التتمش صحبت کرد وضع هند و افغانستان را چنین باید نوشت 
 ــ  سند بدست ناصرالدين قباچه معزى. 
 ــ دهلى  از آن سلطان شمس الدين التتمش. 
ــ  لکهنوتى از طرف ملوک و سلاطين خلجى اداره ميگرديد. 
ــ لاهور گاهى ملک تاج الدين و گاهى ملک ناصرالدين قباچه و گاهى سلطان شمس الدين التتمش بر آن حکومت داشتند. 
ملک ناصرالدين قباچه بعد از وفات قطب الدين، قبل از ديگران دست به اقدامات زد و سرزمين وسيعى سند، ملتان و اُچه را به تصرف خود در آورد. 
جوزجانی در مورد ناصرالدين مى نگارد که: ملک ناصرالدين قباچه پادشاه بزرگ و بنده سلطان غازى معزالدين بود. در غايت کياست و کاردانى و تمييز و حذاقت و دانائى. (۳۲)
ناصرالدين قباچه مانند ديگر غلامان اکثراً در پهلوى سلطان شهاب الدين قرار داشت و از خود دلاورى و شجاعت نشان داده ناصرالدين قباچه با دو دختر سلطان قطب الدين ايبک يکى بعد ديگرى ازدواج نموده بود. 
ملک ناصرالدين قباچه بعد از وفات سلطان قطب الدين بطرف اُچه رفت و شهر ملتان را ضبط کرد و سند و ديول (ديبل) را تا کنار دريا به تصرف خويش در آورد. بنا به قول جوزجانی (( قلاع و قصبات شهرهاى مملکت سند را فرو گرفت و دو چتر برداشت و تا حد تبرهنده و کهرام و سرستى تصرف کرد و لوهور را چندکرت بگرفت و لشکر غزنين که از جهت تاج الدين يلدوز مى آمدند، با ايشان مصاف داد، و از پيش خواجه مويد الملک سنجرى که وزير مملکت غزنين بود منهزم گشت و چون ممالک سند بروى قرار گرفت. )) (۳۳)
خواند مير در حبيب السير در مورد ناصر الدين مى نگاردکه: ناصرالدين حاکم ولايت سند در زمره ممالیک زر خريد سلطان شهاب الدين و مردى بسيار زيرک و با هوش بود و از سياست و تدبير امور شهريارى و قواعدمملکت دارى بهره فراوان داشت و در کار هاى لشکردارى داراى تبحر و تجريه بسيار بود بعد از مرگ سلطان شهاب الدين، در اوچهه و ملتان استقلال يافته بعضى از قصبات سواحل سند نيز به تصرف او در آمد و به سال (٦٢١هـ = ١٢٢٤م) يکى از سر لشکران چنگيزخان با سپاه فراوان براى تسخير ملتان روى آورد و چون ناصرالدين را تاب مقاومت با آن سپاه نبود در شهر متحصن شد مغولان مدت چهل روز ملتان را محاصره کردند و چون فتح و پيروزى ممکن نگرديد مراجعت نمودند و در پايان (٦٢٣هـ = ١٢٢٦م) ملک خان خلجى و اتباع او بر شهر هاى سيستان غلبه کردند و قباچه به دفع آنان همت گماشت و ميان دو طرف جنگى سخت درگرفت. ملک خان بقتل رسيد سپاهيانش راه گريز در پيش گرفتند در سال (٦٢٤هـ = ١٢٢٧م) سلطان شمس الدين لشکر به او چهه کشيد و قباچه فرار کرده و به قلعه بکهر شتافت. سلطان وزير خود نظام الملک محمد بن ابى سعيد را به محاصره اوچهه معين کرد و خود به دهلى مراجعت نمود. نظام الملک در روز سه شنبه ششم جمادى الاول سال (٦٢٥هـ = ١٢٢٨م) اوچهه را به صلح گرفت و متوجه قلعه بکهر شد. قباچه از آنجا نيز بگريخت و در کشتى نشست و در دريا غرق شد مدت حکومت وى ٢٧ سال بود. (۳۴)
قابل ياد آورى است که در هنگام حملات چنگيز مردم خراسان غور و غزنى، بخاطر نجات جان خويش بطرف سند و هند مهاجرت نمودند جوزجانى  مى نگارد که (( در حوادث کفار چين اکابر خراسان و غور و غزنين بسيار بخدمت او پيوستند، و او در حق همکنان انعام و اکرام وافر فرمودى)) (۳۵)
ضمناً بنا به قول طبقات ناصرى جلال الدين خوارزمشاه نيز از چنگيز فرار و بطرف سند آمد و به طرف ديول و مکران برفت. 
منهاج السراج جوزجانى يکى از کسانى بود که از غور بطرف هند آمد خــــــودش مى نويسد: (( همدراين سال کاتب اين حروف منهاج سراج، از طرف خراسان از راه غزنين و ملتان در کشتى، روز سه شنبه بيست و ششم ماه جمادى الاول سنه (٦٢٤هـ = ١٢٢٧م) به اچه رسيد و در ماه ذى الحجه سنه اربع مدرسه فيروزى اچه، حواله اين داعى شد)) (۳۶)
چنانکه قبلاً ذکر شد که نبرد ميان شمس الدين التتمش بخاطر گرفتن ملتان، چند بار صورت گرفت تا اينکه بعد از رفتن ناصرالدين قباچه بطرف بکهر، لشکر سلطان التتمش بر در حصار اچه دو ماه و بيست و هفت روز مقام فرمود و روز سه شنبه هفتم ماه جمادى الاول قلعه اچه فتح شد چون خبر فتح اچه به ملک ناصرالدين رسيد، پسر خود علاء الدين بهرامشاه را به خدمت سلطان فرستاد سلطان التتمش از امير جوان حسن استقبال نمود، اما نگذاشت  دوباره نزد پدر برود. عدم مراجعت او اندوه پدر را بيشتر ساخت ٬ چون به لشکرگاه  آمد، بيست و دوم جمادى الاخر  خبر فتح بکهر رسيد ناصرالدين خود را در آب سند غرق کرد. جوزجانى مدت ملک او در زمين سند و اچه و ملتان را بيست و دو سال ميداند. (۳۷)
 
۳ ـ  شمس الدين التتمش غورى:
ابوالمظفر شمس الدين سومين سلطان غورى دهلى (٦٠٧ ــ ٦٣٣هـ =١٢١٠ ــ١٢٣٦م) ميباشد که در منابع تاريخى با صورتهاى التتمش، التمش، ايلتتمش، آلتمش، ايلتمش و التدمش آمده است. در حاليکه در کتيبه هاى قطب منار که به هدايت و دستور او حکم گرديده است وى را التتمش قطبى و ايلتتمش سلطان ناميده اند. 
جوزجانى وى را ستوده و القاب طولانى برايش گذاشته چون آن سلطان عادل، باذل، منصف، کريم، غازى، مجاهد، مرابط عالم پرور، عدل گستر، فريدون فر، قبادنهادء کاوس ناموس، سکندر دولت، بهرام صولت ميباشد. (۳۸)
سرگذشت شمس الدین را تا حدود در بالا مرور نمودیم که چگونه به واسطه برادران ویا عم زادگان خویش به فروش رسید و بازرگانان او را بطرف بخارا آوردند، و بدست يکى از اقرباى صدر جهان بخارى فروخت و در همانجا پرورش و تربيت يافت. اما بازرگانى وى را از آن خانواده خريد و سپس از آن تاجر ديگرى که او را جمال الدين چست قبا گفتندى، او را خريد و اخيرالذکر او را به غزنى برد و چون در همانجا و همان وقت خوب روى تر و عاقل تر غلامى کسى نديده بود، ذکر او را به خدمت سلطان معزالدين محمد سام بردند سلطان درخواست خريد او را با يک نفر غلام ديگر که ايبک نام داشت ٬ نمود. تاجر جمال الدين هر کدام را يک هزار دينار رُکنى (دینار منسوب به رکن . دینار که زر خالص  منسوب به رکن ،  مجازاً به معنی زر خالص باشدمنسوب به شخصی و آن شخص کیمیاگر بوده است . (از برهان ) (از غیاث اللغات ) قيمت کرد. سلطان معزالدين محمد سام خواست هر دو را يک هزار دينار رکنى بخرد. جمال الدين بدين مقدار بها راضى نشد. سلطان فرمان داد که هيچ کس ايشان را نخرد. جمال الدين يکسال در غزنى ماند و خريدن ايشان بر مردم شهر دشوار بود و مجبور شدند دوباره به بخارا برگردند. بعد از سه سال مجدداً تاجر و شمس الدين با غلام ديگرى به غزنى آمدند اما کسى حاضر نبود آنها را بخرند تا اينکه ملک قطب الدين ايبک از جنگ نهرواله و فتح گجرات با ملک نصيرالدين حسين به غزنى آمد و حديث او بشنيد. 
قطب الدين ايبک اجازه خريد ا و را از سلطان معزالدين محمد سام گرفت اما چون فرمان داده بود که کسى او را در غزنى نخرند، او را به دهلى بايد برد و آنجا بخريد. 
قطب الدين ايبک، نظام الدين محمد را به جهت اتمام مصالح خود در غزنى بگذاشت و فرمود که جمال الدين چشت قبا را با خود به هندوستان بيارد تا آنجا شمس الدين را خريد. 
بالاخره شمس الدين در بدل يک لک چيتل  (جیتل . [ج ِ ت َ ] (هندی ، اِ) نوعی از سیم مسکوک و این لفظ هندی است و بعضی نوشته اند که بمعنی دام است که بیست وپنج (پنجم ) حصه ٔفلوس ) میشود .خريدارى گرديد و آن ترک زاده ديگر که ايبک نام داشت، طمغاج نام کرد و امير تبرهنده شد تا اينکه در جنگ بين قطب الدين ايبک و تاج الدين يلدوز، کشته شد. (۳۹)
 
صباوت و امارت:
ملک قطب الدين ايبک، التتمش را که نام ديگر داشت التتمش نام کرد و فرزند خواند و در قرب خود مخصوص ساخته، به سبب همين انتساب او را شمس الدين قطبى خوانده اند، موصوف در اندک زمانى توجه قطب الدين ايبک را به خود جلب کرده به مناصب متعدد دست يافت تا آنگاه او را داماد خويش ساخت. 
نظر به گفتار جوزجانى سرجاندار شد. چون آثار رشد در حرکات و سکنات او ظاهر و باهر بود، روز بروز مراحل ترقى و پيشرفت را طى مى نمود تا آنکه امير شکار مقرر گرديد. بعد از فتح کاليور (گواليار)، امير کاليور شد، پس از آن اقطاع قصبه برن و مضافات آنرا حاصل کرد. بعد از آن به حکومت بداون رسيد. 
در هنگام محاربه کوکران (کهکران)، سلطان معزالدين سام از غزنى عزيمت سرکوبى  و جنگ نمود، ملک قطب الدين و شمس الدين از دهلى و بداون با لشکر خويش به پنجاب آمدند. در هنگام محاربه و مقابله التتمش که در شيوه دلاورى و مردانگى سرآمد روزگار بود، درين جنگ توانست که قبايل شورشى را سرکوب نمايد. و سلطان معزالدين که جلادت و رشادت او بديد، به انعام و تشريف خسروانه ممتاز فرمود و به ملک قطب الدين در تربيت او سفارش نمود و حکم کرد تا خط عتق (آزادى) او را بنويسد تا به درجه امير الامرا برسيد. (۴۰)
 
سلطنت التتمش:
چنانکه قبلاً ذکر شد سلطان قطب الدين ايبک در لاهور درگذشت (٦٠٧هـ =١٢١٠م) و فرزندش آرام شاه جانشين او شد. آرام شاه کسى نبود که سرزمين متصرفه پدر را اداره کند لذا کمتر از يکسال به قدرت باقى مانده، التتمش بنا به دعوت امراى دهلى و استدعاى سپه سالار امير على اسمعيل امير داد دهلى، با جمعيت و لشکر بداون به دهلى آمد و آن را متصرف شد و خود را سلطان شمس الدين خطاب کرد. (٦٠٧هـ = ١٢١٠م). 
شمس الدين التتمش در آغاز با مخالفت هاى از سوى غلامان و وابستگان سلطان معزالدين و سلطان قطب الدين ايبک که به آرام شاه وفادار بودند، روبه رو شد. 
هندوشاه در تاريخ فرشته  مى نگارد که: اکثر ملوک و امراى قطبى متابعت نمودند، الا سردار جانداران، يعنى خاصه خيل که مرد تُرک بود با بعضى از امراى معزى و قطبى ساخته در اطراف دهلى جمعيت نمود و با فوجى از ترکان خونخوار در موقف کارزار آمد شمس الدين به مقابل آمده مصاف کرد و چون چراغ دولت او از تاييدات الهى اضائت پذيرفته بود، از لشکر مخالف آن سنقر و فرخ شاه که سرداران نامى ترکان بودند، کشته شدند و سرجانـــــدار ترک با بعضى از امـــــراء گريخت و همه آنها در مـــــدت قليل کشته شدند. (۴۱)
جوزجانى   اين نبرد را در پيش صحراى جود که خارج دهلى قرار داشته دانسته مى نگارد که سلطان شمس الدين با سوار قلب و خدم خاص از دهلى بيرون رفت و در پيش صحراى جود ايشانرا منهزم گردانيد. 
سلطان تاج الدين يلدوز که در غزنى خود را حاکم مطلق و وارث امپراطورى غوريان ميدانست با التتمش عهد بست و او را چتر و دورباش ( دورباش عبارت از : نیزهای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان میبرده اند تا مردم بدانند که پادشاه میآید و خود را به کنار کشند.) و رايت پادشاهى داد اما بعداً تاج الدين از لشکر خوارزم شکست خورده به کرمان و شنوران آمد و طمع ممالک هند نمود. در آغاز ولايت پنجاب را با قصبه تهانيسر در سال (٦١٢هـ = ١٢١٥م) متصرف شد و عليه التتمش قرار گرفت. در نبرديکه بين شان در حدود تراين واقع شد، يلدوز منهزم و با عده اى سرداران خويش به قلعه بداون محبوس گردانيد و در همانجا توسط زهر مسموم گرديد. (۴۲) 
التتمش در آغازين سال حکمروائى خويش قيام حاکم قلعه جالور که اوديسه نام داشت روبرو شد و از دادن باج و خراج اباء ورزيد. سلطان شمس الدين بدان صوب لشکر کشيد و اوديسه را مطيع ساخته باج و خراج و پيشکش مقرره را گرفته بازگشت. 
 
مخالفت و نبرد با ناصرالدين قباچه:
قباچه مانند التتمش داماد قطب الدين ايبک بود. ناصرالدين قباچه دو دختر يکى بعدى ديگر را به حباله نکاح خود آورده بود. قباچه مانند يلدوز مى خواست وارث تاج و تخت خانواده معزى غورى باشد. برايش مشکل بود که تابعيت التتمش را گردن نهد. 
در سال (٦١٤هـ = ١٢١٧م) سلطان التتمش با ملک ناصرالدين قباچه بر سر اقطاع لاهور و حوالى منصوره، کنار آب چناب، اختلاف افتاد که منجر به جنگ گرديد. اين جنگ به فتح التتمش تمام شد و در سال (٦١٥ هـ = ١٢١٨م) ملک ناصرالدين قباچه با ملوک خلج که در حوالى غزنين بوده و بر مضافات سند تعرض مى نمودند، جنگ واقع شد. قباچه توانست اين غايله را به نفع خويش تمام کند. خلجيان از سلطان شمس الدين التتمش کمک خواستند التمش عليه قباچه دست به اقدامات نظامى و عسکرى زد و بعد از جنگ او را شکست داد و فرار نمود. 
ناصرالدين قباچه در جنگ اول که با شمس الدين التمش داشت اطاعت خود را اعلان نمود اما شکست قطعى قسميکه قبلاً ارائه شده است در سال (٦٢٤هـ = ١٢٢٧م) صورت گرفت.  درين جا مختصراً از آن ذکر مى کنيم. 
در ربيع الاول (٦٢٥هـ = ١٢٢٨م) التتمش براى از ميان بردن رقيب ديرين خود به اوچه و ملتان لشکر کشيد. قباچه اوچه را رها کرد و گريخت و التتمش در جمادى الاخر (٦٢٥هـ ١٢٢٨م) آنجا را تسخير کرد درين جنگ ناصرالدين قباچه از التتمش صلح خواست ولى سلطان از يک طرف لشکريان خود را به هجوم فرمان داد و عرصه را بر او تنگ گردانيد و از طرف ديگر از او خواست تسليم شود. 
اما وقتيکه شنيد عساکر شمس الدين اوچه و ملتان را در محاصره دارد بطرف قلعه بکهر رفت. وزير خود عين الملک حسين الشعرى را فرمان داد: تا خزاين که در قلعه اوچه است بطرف قلعه بکهر برد. در حاليکه التتمش ملوک بزرگى چون ملک عزالدين محمد سالارى امير حاجب، کزلک خان سنجر سلطانى که ملک تبرهنده بوده مقدمه سپاه خويش ساخته به پاى قلعه اوچه آمدند و در حاليکه ملک نظام الملک محمد جنيدى و ديگرملوک را در عقب ملک ناصرالدين قباچه بطرف بکهر فرستاد. اوچه به صلح فتح شد و قباچه در حصار بکهر خود را در آب پنجاب غرق کرد .
بعد از چند روز خزاين و بقاياى حشم ناصرالدين  قباچه به خدمت التتمش آمد و ملک سنان الدين جنيسر که والى ديول و سند بود اطاعت نموده و بدرگاه شمس الدین پيوست. (۴۳)
 
جنگ با جلال الدين خوارزمشاه:
سلطان شمس الدين التتمش در غرب کشور بالاى اشغال و حکمروائى پنجاب سه سال واندى با قباچه در جنگ و نزاع ماند. اما چيزى که التتمش را زياد تر نگران ساخت آمدن جلال الدين خوارزمشاه در اطراف لاهور بود. اخيرالذکر از مغولان  چنگیز ی شکست خورده بود خود را به پنجاب رسانيد مغولان به رهبرى چنگيز خان از دشت ها و چراگاه هاى منگوليا سر بر آوردند و به زودى صاحب  سرزمين وسيع گرديدند آسياى مرکزى و خوارزم را اشغال کردند و راه افغانستان را پيش گرفتند اين ها کسانى بودند که (کشتند، سوختند، ريختند، و با خاک يکسان کردند مساجد ويران گرديد، کاخ ها با خاک يکسان شد و کتابخانه ها و نسخه هاى خطى را طعمه حريق نمودند) (۴۴)
يگانه پادشاه اسلامى، جلال الدين خوارزمشاه، در حاليکه دليرانه مقابل مغولان مى جنگيد اما موفقيت بدست نياورد تا بالاخره به کنار رود سند رسيد و پيامى به التتمش فرستاد و تقاضا کرد تا برايش در کنار دهلى جاى بدهد جلال الدين به خويشاوندى اين دو امير ترک (از جانب مادر اشاره دارد) که التتمش او را يارى دهد. سلطان دهلى که همراهی با جلال الدين را صلاح نمى دانست و رويا رويى با مغولان را در توان خود نمى ديد. به اتخاذ تدابيرى براى رهايى از ا و پرداخت و سلطان التتمش که عاقبت کار را سنجيده بود و نمى خواست جلال الدين خوارزمشاه برايش رقيبى بار آيد. عذر خواست و فرستاده اش را از بين برد. در پهلوى آن سپاه و لشکر خود را مقابلش قرار داد، جلال الدين که از جنگ با چنگيز ثلث افراد خود را از دست داده بود، تاب مقاومت نياورده، بطرف سند و سيوستان رفت. 
عده از مؤرخين عقيده دارند که جنگ بين التتمش و جلال الدين خوارزمشاه به نفع خوارزمشاه تمام شد و التتمش به پوزش اين پيش آمد دختر خود را به جلال الدين داد. بعداً در آنجا با ناصرالدين قباچه در جنگ قرار گرفت جلال الدين  خوارزمشاه با قبايل کهکران همدست شده و قباچه را در حصار ملتان محصور ساختند، سند را غارت کردند و آن را غير مسکون گذاشتند و آن گاه از آنجا به راه کچ و مکران شده به در رفت (۴۵) مغول ها نتوانستند به گرماى هند بسازند، ديرى نگذشت که به سواحل غرب رود سند آمدند و در آن جا مقيم شدند و به اين ترتيب هند از حمله آنها مصئون ماند. 
 
روابط سلطنت غورى دهلى و خلافت:
يکى از اصول سلطنت و پادشاهى کشو رهاى اسلامى در قرون وسطى اين بود که به طريقى مورد تائيد خلافت اسلامى قرار بگيرند تا بهتر و خوبتر، سلطه و حاکميت خويش را بالاى سرزمين متصرفه خويش قايم بگردانند. روى اين منظور کوشش مى نمودند تا جلب رضايت خلفا را بدست بياورند. فرستادن نماينده گان و تحايف و انعام يکى از راههاى بود که خلفا را با سلاطين کشور هاى اسلامى پيوند مى يافت. 
بنا بر روايت جوزجانى که شاهد نمايندگان خلافت عباسى بدربار دهلى بود مى نويسد در سنه (٦٢٥هـ = ١٢٢٨م)، رسل دارالخلافت با تشريفات وافره بحدود ناگور رسيده بود و در روز دوشنبه بيست و دوم ماه ربيع الاول (٦٢٦هـ =  ١٢٢٩م) به حضرت رسيدند و شهر را آذين بستند و آن پادشاه و ملوک و فرزندان طاب ثراه و ديگر ملوک و خدم و بندگان همه به خلعت دارالخلافت مشرف گشتند. (۴۶)  
هندوشاه گفتار جوزجانى را تائيد و مى نگارد رسولان عرب جامهء خلافت جهت سلطان شمس الدين آوردند. سلطان آنچه شرط اطاعت و ادب بود به جاى آورده جامه دارالخلافه عباسيان پوشيد و بسى خوشحال گشته اکثر امراء را خلافت ها داد و در شهر آيين بستند و کَـوْس شاديانه زدند. (۴۷)
خليفه عباسى با فرستادن خرقه و لوا براى التتمش، او را به حيث پادشاه هند شناخت با وجود آنکه خرقه و لواء خليفه صرف جنبه تشريفاتى داشت اما براى التتمش ارزش بسى مهم داشت که در هند هر نوع مخالفت عليه التتمش را حرام و دست سلطان را در هند قويتر ساخت. 
اين کار خليفه ارزش سياسى مهم داشت. گر چه فرستادن لوا و خرقه از طرف دارالخلافت براى محمود غزنوى و سلطان غياث الدين غورى سال ها قبل نيز صورت گرفته بود. اما اين خرقه و لوا در کشوريکه اتباع آنرا غير مسلمان تشکيل ميدهد، نه تنها جنبه سياسى داشت بلکه جنبه دينى و مذهبى آنرا از نظر دور نکنيم. 
فرمان خليفه سرو صدا هاى که التتمش غلام بود و نمى تواند به مقام سلطنت برسد خاموش ساخت و به سلطنت وى در جهان اسلام رسميت بخشيد. 
در مقابل، التتمش نام خليفه المستنصربالله را روى سکه نقش نمود و سکه جديد ضرب زد و اولين کسى است که سکه عربى خالص را بميان آورد تنگه نقره اى که ١٧٥ گرام وزن داشت، سکه مروج سلطنت دهلى گرديد. 
التتمش بعد ازين خطبه را بنام خود خواند و ساحه نفوذش از هند تا آسياى مرکزى حدود فارس گسترش يافت. (۴۸)
 
خلجى ها و سلطان التتمش:
شهادت سلطان معزالدين غورى سبب گرديد که سران سپاه و اکابر و امراء هر يک در مناطق تحت تسلط خويش استقلال خود را داشته باشند. گر چه قطب الدين ايبک توانست سرزمين وسيع را تحت سلطنت غورى دهلى گرد هم آورد و امپراطورى غوريان هند را که جديداً عرض اندام نموده بود، استحکام بخشد. 
اما بعد از مرگ سلطان قطب الدين، قسميکه ديديم چون تاج الدين يلدوز  و ناصرالدين قباچه و در داخل افغانستان مناقشات و زد و خورد ها بالا ى حاکميت بر فيروز کوه و باميان و غزنى و هرات بين خانواده شنسبانيه ادامه داشت. 
ملک هاى خلجى در بنگال که تحت حاکميت سلطنت دهلى قرار داشت بعد از مرگ قطب الدين، تعهدات خود را پشت پا زد و عليمردان خان خلجى سکه و خطبه بنام خود جارى ساخت. غياث الدين خلجى از وى پيروى نموده و استقلال خويش را قسماً اعلان کرد. 
غياث الدين خلجى يکى از زمامداران بزرگ غورى بود که مؤرخين اسلامى از لياقت و کفايت وى ياد نموده و فتح ولايات جاجنگر، کامروت و گور تماماً در اثر سوقيات موصوف انجام يافته بود. 
التتمش جهت انقياد دوباره آنها، در سال (٦٢٢هـ = ١٢٢٥م) لشکر به جانب لکهنوتى و بيهار کشيد و سلطان غياث الدين خلجى اظهار اطاعت نمود و به قول جوزجانى سى زنجير فيل و هشتاد لک مال بداد و خطبه بنام مبارک شمسى کرد. (۴۹ ) برخی این واقعه را چنین برشمرده اند که در سال ( ۶۲۲ ﻫ ق =  ۱۲۲۵ م ) به آن جا لشکر کشید و او را به اطاعت خود در آورد. سپس در آنجا به نام خود خطبه خواند و سکه ضرب کرد .
 وی برای استحکام قدرت خویش در آنجا، پسر بزرگش را سلطان ناصرالدین خواند و ولایت لکهنوتی را به او سپرد و خود به دهلی بازگشت.(۵۰) سرانجام ملک ناصرالدین محمود بر غیاث الدین پیروز شد. و او را به قتل رساند و از غنایم زیادی که به دست آورده بود برای بیشتر مردم و اعیان روشناس دهلی انعام فرستاد. 
در حاليکه هندوشاه در تاريخ فرشته اين رقم را سى و هشت زنجير فيل و هشتاد هزار تنگه نقره مى نگارد و پسر بزرگ خود را سلطان ناصرالدين خطاب کرده ولايت اَوَده را با چتر و دورباش به او مفوض ميگرداند و خود بطرف دهلى برگشت. ( ۵۱)
 
ادامه دارد….