آرشیف

2015-4-6

استاد شاه محمود محمود

سپهسالاران “غلامان” سلطان شهاب الدین غوری و مناقشات نظامی و تفوق طلبی ها !: قسمت دوم

ادامه قسمت اول:

فتوحات و سوقيات:
سلطان شمس الدين التتمش براى تحکيم امپراطورى غورى در هند تلاش زيادى نمود و جلو هر نوع خود سرى و قيام ها و مخالفت ها را گرفته و هر يک را در جايش خنثى ساخت. 
روى اين هدف در سال (٦٢٣هـ = ١٢٢٦م) به رنتهنبور ( جوزجانى، رنتپور ص ٤٤٥) لشکر کشيد و آن قلعه را که در حصانت و استحکام در تمام ممالک هندوستان شهرت داشت فتح کرد. جوزجانى درمورد اين قلعه آورده که: هفتاد و اند پادشاه بپاى آن قلعه آمده بودند و هيچ يک را فتح آن حصار ميسر نشد، بعد از مدت چند ماه بر دست بندگان او بفضل آفريدگار فتح شد. (۵۲)
سوقيات ديگر سلطان دهلى در سال (٦٢٤هـ = ١٢٢٧م) متوجه قلعه مندور ( فرشته: مندو ص ٢٣٥) پايتخت راجپوتهاى پربها را به فاصله پنج ميل به شمال جوده پور واقع بود(۵۳) شد سلطان التتمش آن قلعه را با تمامى ساحات کوه هاى سوالک به حيطهء ضبط خود در آورد و غنايم بى شمارى بدست آورد. 
امير روحانى که از افاضل و دانشمندان همان وقت بود و در اثر حملات چنگيز بطرف هند رو آورده و در دهلى  مى زيست شعرى سروده که خالى از دلچسپى نيست. 
خبــــــر اهـــــــل سمـــــا برد جبــــريــــل اميــن          ز فتح نامه سلطان عهــــد شمس الــــــدين
که اى مــلايکه قـــــدس آسمــــان هــــــــا را              بـــــدين بشارت بنــــديـــــد کُــله و اذيــــــن
که از بـــلاد ســـــــوالک شهنشــه اســــــلام             گشــــــــاد بـــــــار دگر قلـــــــعه سپــهر آيين
شهى مجاهد غازى کــه دست و تيغش را                روان حيــــدر کـــــرار مى کنـــــد تحسين(۵۴)
سلطان التتمش در حين پيروزى و جشن و بزم و شادى به مناسبت آمدن رسولان خليفه عباسى بود که خبر وفات ملک ناصرالدين محمود حاکم لکهنوتى به دربار سلطنت دهلى رسيد. سلطان شرايط تعزيت بجاى آورد و نام او را بر پسر خورد خود گذاشت (٦٢٧هـ = ١٢٢٩م).
وفات ناصرالدين محمود سبب گرديد تا بلکا پسر غياث الدين خلجى ( بلکا ملک حسام الدين بن عوض خلجى) از موقع استفاده برد لکهنوتى را متصرف  گرديد. سلطان التتمش با افواج مجهز خويش راه آن ولايت را پيش گرفت و در سال (٦٢٧هـ = ١٢٢٩م) آن طاغى (شورشى) را بدست آورد و تخت لکهنوتى را به عزالملک جانى ( فرشته: عزالملک  ملک علاءالدين خانى) مفوض گردانيد و خود در ماه رجب همان سال به دهلى برگشت. (۵۵)
در سال (٦٢٩هـ = ٣٢ ــ١٢٣١م) هندوان از مصروفيت هاى جنگى سلطان دهلى استفاده نموده قلعه کاليور (فرشته: گواليار) را از تصرف مسلمانان خارج ساخته و فتنه آغاز کردند. سلطان التتمش به آن طرف لشکر کشيد بنا به قول التتمش در اثناى اين سفر دختر خود رضيه را به رغم شگفتى و مخالفت درباريان به جانشينى منصوب کرد و حکومت گــــواليار را به وى سپرد. (۵۶) و چون در پاى قلعه کاليور سراپرده سلطنت نصب شد. ميلکديو فرزند بسيل جنگ را آغاز کرد. اما سلطان مدت يکسال (جوزجانى: يازده ماه) آن قلعه را محاصره کرد و هر روز محاصره را تنگ تر مى ساخت چنانکه ميلکديو (فرشته:ديوبل ص ٢٣٦) که والى آن قلعه بود از مقاومت خسته شد و در شب بگريخت. منهاج السراج مى نگارد که در روز عيد اضحى در برابر قلعه کاليور که شهر بر آن طرف است، داعى دولت منهاج السراج خطبه عيد و نماز فرمود و به تشريف گرانمايه مشرف گردانيد تا روز سه شنبه بيست و ششم ماه صفر سنه (٦٣٠هـ = ٣٣ــ١٢٣٢م) حصار فتح شد و به قدر هفتصد کسى (فرشته: سيصد نفر ــ ص ٢٣٦) را به در سراپرده سياست فرمود و بعد از آن امراء و اکابر چون مجدالملک ضياء الدين محمد جنيدى را امير داد و سپه سالار رشيد الدين على را کوتوالى فرمود و منهاج السراج به مرتبه قضا و خطابت و امامت و احتساب و کل امـــــور شـــرعى و تشريفات فاخر و انعامات وافر ارزانى داشت. (۵۷) ملک تاج الدين ريزه که دبير مملکت بود در فتح آن قلعه رباعى گفته و در سنگ دروازه قلعه کندند:
هر قلعه که سلطان سـلاطين بگرفت                         از عون خــدا و نصرت ديــــن بگرفت
آن قلعه گــوالــــيار و آن حص حصين                       در ستمــائـــه سنـــهء ثلثين بگرفت(۵۸)
سلطان التتمش بروز دوم ربيع الاول همين سال از پاى قلعه کاليور به دهلى مراجعت نمود. سلطان هنگام مراجعت غلامى را خريد موسوم به بهاء الدين بلبن که بعد ها به غياث الدين بلبن شهرت يافت و به سلطنت رسيد. (۵۹)
سلطان التتمش در سال (٦٣١هـ = ٣٤ــ١٢٣٣م) جهت فتح مالوه لشکر فرستاد و حصار شهر بهيلسان ( فرشته: بهيلسا. ص ٢٣٧) را اشغال کرد و بتخانه که سيصدسال بود تا آنرا عمارت ميکردند و رفعت آن بقدر صدوپنج گز بود (فرشته: ارتفاع ديوار آن سى گز بود. ص ٢٣٧) خراب کرد و از آنجا بطرف اجين نگر (اجين) رفت و بتخانه مهاکال را ويران نمود و تمثال بکرماجيت که پادشاه اجين بود که ١٢٠٠ سال عمر داشت و چند تمثال ديگر که از برنج ريخته بودند با سنگ مهاکال  به دهلى آوردند. (۶۰)
فرشته اضافه مى کند آنهمه تمثال و سنگ پيش  درب مسجد جامع دهلى در زمين فرو بردند تا لگد مال خلايق باشند. (۶۱)
 
سؤ قصد عليه سلطان:
يکى از وقايع مهم که در حيات وى رخ داد همانا سؤ قصد جمعيت اسمعليان بر جان وى بود. اين جمعيت در هر ولایت و کشوریکه زندگی داشتند علیه  سلاطین و وزرأ مخالف خویش به پا می استادند و تا ازبین بردن آنها پیش میرفتند٬ بنابران  تصميم براى از بين بردن سلطان نمودند. براى اين کار روز جمعه را انتخاب نمودند. هنگاميکه سلطان براى اداى نماز به مسجد جامع ميرود و مصروف عبادت مى شود. اين طايفه به رهبر ( نُور ترک ) بر وى با شمشير هاى آخته به مسجد ريختند و بعضى را کشتند سلطان توانست از مسجد بيرون شود. مردم بر در و بام مسجد بالا رفتند و با تير و سنگ مهاجمين را دور کردند بعد او و طرفدارانش اسير و به قتل رسيدند. (۶۲)
 فرشته سؤ قصد برجان سلطان را چنين آورده است: سلطان شمس الدين به طاعت و اطاعت مولع بود و روز هاى جمعه به مسجد جامع رفتى و به اداى فرايض و نوافل قيام نمودى. ملحدان دهلى، که سر کرده ايشان نور نام داشت، ازين معنى در تاب شدند و اتفاق کردند که سلطان را در حين اداى نماز، که خلايق به خود مشغول باشند به قتل آورند پس جمعيت کرده روز جمعه حربه ها برداشتند و به مسجد درآمدند و تيغ ها کشيده تنى چند را شهيد کردند حق سبحانه و تعالى، سلطان را از شر ايشان نجات داد(۶۳)
 
وفات:
در سال (٦٣٣هـ = ١٢٣٦م) عساکر و افواج خود را بطرف بنيان (بيانه) (فرشته: ملتان ص ٢٣٧) فرستاد، اين سفر بر سلطان نامبارک واقع شد و مريض گرديد و در هودجى که روى فيل بار بود  به دهلى مراجعت نمود. جوزجانى مى نويسد: روز چهارشنبه در غرۀ شعبان سلطان در عمارى نشسته و به دهلى آمد. بعد از نوزده روز چون مرض او قوى شد، در روز دوشنبه بيستم ماه شعبان (٦٣٣هـ = ٢٩ اپريل ١٢٣٦م) از دارفنا بداربقا رحلت کرد و مدت سلطنت او بيست و شش سال بود. (۶۴)  سلطان را در جامع کهنه دهلى به خاک سپردند. (۶۵)
 
 شخصيت و کارکرد هاى اجتماعى:
آثار دوره خودش و بعد از آن او را ستوده اند و عده هم غلو نموده است. يقيناً رسم تاريخ نويسى همان دوره ايجاب چنين قضاوت را ميکرد. بزرگوارى و استعداد کافى وى را نميتوان به آسانى بپوشانيم او در جوانى از عطوفت پدر محروم شد. به غلامى گرفته شد و مدارج عالى نظامى را يکى پى ديگر در دربار قطب الدين ايبک طى کرد. او به سبب توانايى هايش به عنوان مرد نظامى و سياسى از پائين ترين درجات اجتماعى به فرمانروايى رسيد و دولت مقتدر و منسجم ايجاد کرد. 
منابع تاريخى افزون بر لياقت، به عدالت خواهى او نيز اشاره دارند. چنانکه ابن بطوطه از تمهيداتى وى برآن آگاهى بى واسطه و سريع از شکايات مردم به تفصيل صحبت نموده است. ابن بطوطه که در غره محرم (٧٣٤هـ = ١٣٣٤م) به پنجاب وارد شــد و از آنجا جانب دهلى حرکت کرد. (۶۶)
التتمش را مردى عادل و صالح و کريم ميداند از جمله آثار خير او اين بود که در رد مظالم و احقاق حق مظلومين شدت عمل به خرچ ميداد و فرمان داده بود که هر کس مورد ظلم و تعدى قرار گرفت جامه اى رنگين برتن کند و چون مردم هند همه لباس سپيد مى پوشند  هر کس لباس رنگين داشت پيدا بود که بر او ظلم شده است و على الفور به شکايتش رسيدگى ميکردند. او بر در قصر خود مجسمه دو شيرمرمرين گذاشته بود و بر گردن آنها دو زنجير آهنين انداخته بود که بزنگى بزرگى منتهى مى شد شبها آنانکه مورد ظلم و تعدى قرار ميگرفت جرس را به حرکت در ميآورد و سلطان با شنيدن صداى آن فوراً فرمان رسيدگى صادر ميکرد. (۶۷)
التتمش گرايش هاى صوفيانه و تقيداتى مذهبى داشت. او سلطنت خود عطيه الهى ميدانست. حضور او در مراکز معتبر تصوف بخارا، عراق در وى تاثير گذار بوده است حتى بدايون نخستين مرکز حکومت وى نيز از مراکز صوفيان و تصوف بود. 
آمدن قاضى حميدالدين ناگورى در دهلى مجالس تصوف و صوفيانه رونق يافت  و به همين ترتيب فخرالدين عصامى وزير بغداد که سى سال در آنجا به منصب وزارت مشغول بود به سببى مايه رنجش و ملال خاطر او گشتند و به دهلى آمد. سلطان مقدم او را گرامى داشت و به اعزاز و اکرام به شهر آورد و منصب وزارت داد. 
وى به آبادى قلمرو خويش نيز اهميت ميداد از جمله آثار مشهور او حوض شمسى است. اين حوض را به عنوان مخزن بزرگى براى گرد آورى آب باران نزديک مصلاى دهلى ساخت (٦٢٧هـ = ١٢٣٠م)  که آب اهالى دهلى را تامين ميکرد. اين حوض شامل چند صفه در اطراف و گنبد منقوش و سنگى بزرگى در وسط بود. اين بنا از آثار معمارى امپراطورى غوريان در هند است. 
بناى مدرسه ناصرى به نام پسرش ناصرالدين  محمود بود که منهاج السراج  چندين سال مسؤل آن بود. مسجد جامع بدايون با کتيبه اى که نام او را برخود دارد. مسجد کوچک اوليا، مسجد عيدگاه دهلى يا شمسى ؛ عيدگاه از ديگر بناهاى است که به دستور او ساخته شده است. 
افزون بر آن، آنچه بر مسجد قوت الاسلام دهلى افزود نيز در خور توجه است گر چه سنگ بناى مسجد را که منار معروف قطب در آن قرار دارد، سلطان قطب الدين ايبک نهاد و التتمش آن را تکميل کرد. آرامگاه خود او نيز در شمال غربى همين مسجد با کتيبه هاى شامل خطوط زيبا و نقوش هندسى، نمونه بارز معمارى اسلامى هند است. 
دربار التتمش مجمع علما و اديبان و دانشمندان بود او به ادب پرورى شهرت داشت. اکثر دانشمندان و علما و اديبان  بر اثر حملات و هجوم چنگيز از آسياى مرکزى، افغانستان و فارس و حدود عراق فرار و به دهلى آمده بودند. ضمناً التتمش هر ولايت و شهرى را فتح  و تسخير مى نمود، دانشمندان آنجا را محترم مى شمرد و به دهلى مى آورد و بر رونق دستگاه  خويش مى افزود، از آن ميان مى توان قاضى منهاج السراج جوزجانی، سديد الدين عوفى که جامع الحکايات را به نام وزيرش، نظام الملک جنيدى نوشت(۶۸) حسن نظامى نويسنده تاج المآثر، سراجى سکزى شاعر، مؤيدالدين محمد خوارزمى جرجامى که احياء العلوم غزالى را براى التتمش به درى برگردانيد، فخر مدبر نويسنده آداب الحرب و الشجاعه را به نام سلطان التتمش نوشت، اشاره کرد(۶۹)
براى تنظيم امور نظامى خويش دسته اى از اميران ترک را با عنوان (( چهل گانى))  که به نظام شمسى معروف شد، ايجاد کرد. اينان سران افواج و سپاه و دولتمردان ديوانى او به شمار ميرفتند. (۷۰)
در پايان سخنان سلطان معزالدين محمد سام را در مورد وى مى آوريم که به سلطان قطب الدين ايبک گفت: او را نيکو دار زيرا يک وقتى خود را صاحب نام و نشان خواهد ساخت و بعدا  امر داد از غلامى آزادش کند. (۷۱) 
جوزجانى دارالملک او را شهر دهلى دانسته و بيرق او را در کنار راست لعل و کنار چپ سياه ميداند. فرزندانش سلطان رضيه، ملک جلال الدين مسعودشاه، سلطان ناصرالدين محمود شاه لکهنوتى، سلطان رضى الدين، سلطان ناصرالدين، ملک جلال الدين مسعود، ملک شهاب الدين محمد، سلطان علاء الدين مسعود شاه، سلطان غياث الدين محمدشاه، سلطان رکن فيروزشاه، سلطان ناصرالدين محمود شاه. (۷۲)
توقيع مبارک او: الکبرياء لله بود التتمش در پهلوى استعداد شخصى خودش، داشتن وزيرى به نام نظام الملک کمال الدين جنيدى که ممدوح محمد عوفى بود و نظام منظم و فرزندان، وزرا و ملوک امپراطورى غوريان را تحکيم و استحکام بخشيد. 
 
٤ـ بهاء الدين طغرل معزى (٦٠٢هـ =۱۲۰۵م):
بهاء الدين طغرل از جمله غلامان سلطان معزالدين محمد سام بود شخص نيکو سيرت و به غايت منصف و غريب نواز و بتواضع آراسته بود فرشته او را ستوده مى نگارد که داراى اوصاف حميده و اخلاق مرضيه بسيار داشت. زمانيکه سلطان معزالدين محمد سام قلعه تهنکر را فتح کرد به ملک بهاءالدين طــغرل آنرا تفويض نمود. (۷۳)
جوزجانى اضافه مى کند که: حصار تهنکر که ولايت بهيانه بود چون فتح گرديد و تفويض فرمود، او آن بلاد را معمور گردانيد و از اطراف هندوستان و خراسان تجار و معارف روى بدو نهادند جمله را خانه واسباب مى بخشيد و ملک ايشان ميگردانيد تا بدين سبب نزديک او ساکن ميشدند. چون سکونت قلعه تهنکر او را وحشم او را موافق نيامد، در ولايت بهيانه، شهر سلطان کوت بنا کرد، و اندران جا سکونت ساخت و بطرف کاليور مدام سوار ميفرستاد، و بعد از آنچه سلطان غازى (شهاب الدين) از بالاى حصار کاليور بازگشت، او را فرمود: که اين قلعه ترا مسلم مى بايد کرد بدين اشارت بهاء الدين طغرل، فوجى از حشم خود بپاى قلعه کاليور ساکن کرد و به نزديک قلعه برد و فرسنگى حصار بنا کرد، تا سوار مسلمانان شب آنجا باشند و هر روز بپاى قلعه ميتازیدند.  (۷۴)
فرشته مطلب فوق را با تغيير نام کاليور به گواليار تعقيب مى کند که سلطان معزالدين متوجه قلعه گواليار شده و چون فتح آن به جبر و قهر مشکل مى نمود، قرار داد که مدتى به محاصره مشغول شده کار بر ا هالى حصار تنگ سازد و بگشايد. راى گواليار بر انديشه سلطان شهاب الدين آگهى يافته به ملازمت سلطان شتافت و پيشکش بسيار گذرانيده او را از آن اراده باز آورد و ليک طغرل بعد از رفتن سلطان به غزنين، در ولايت بيانه حصارى بنا کرد، آنجا سکونت اختيار نمود و هميشه به جانب گواليار سوارى فرموده آن نواحى را مى تاخت، چه که سلطان در وقت مراجعت از پاى حصار گواليار به ملک بهاء الدين طغرل گفته بود که اگر اين قلعه مفتوح شود، تو را مسلم شود. و چون بر آن سوارى ها و تاخت و تاراج نتيجه اى مترتب نشد. بى علاج گشته به دو فرسنگى گواليار حصارى محکم بنا فرموده و با جمعيت خود آنجا بود محاصره و حملات پى در پى مدت يکسال ادامه يافته و مردم محصور شده قلعه به تنگ آمده، رسولان با تحف  وهدايا نزد سلطان قطب الدين ايبک فرستاده، قلعه را به او تسليم نمودند و اين عمل شان عداوت ميان دو سپه سالار شهاب الدين غورى را مشتعل ساخت. اما طول نکشيد که طغرل درگذشت. (۷۵)
ملک بهاء الدين طغرل شخص نيکو اعتقاد بود و از وى در ديار بيانه ( بهيانه) آثار خير بسيار ماند، حصار سلطان کوت از ساخته هاى اوست.  
 
٥ ـ تاج الدين يلدوز معزى:
تاج الدين يلدوز (٦٠٢هـ ــ ٦١٣هـ = ١٢٠٦ ــ ١٦ــ١٢١٧م) غلام سلطان معزالدين محمد سام بود و همين جهت او را المعزى ناميده اند.
از سال تولد او اطلاعى در دست نيست. هنوز کودکى بيش نبود که معزالدين او را خريد و مانند ديگر غلامان در دربار موصوف رشد يافت. در آغاز شهاب الدين غورى امارت کرمان (کرم) و سنقران ( درگرديز) را به اقطاع او داد و احتمالاً فکر ميشد که سلطان در آينده يلدوز را وليعهد خويش در غزنين نمايد. 
يلدوز که جاه طلب تر از ديگران بود بارى در سال (٦٠١هـ = ١٢٠٥م) شايعه قتل سلطان معزالدين و شکست غوريان سرزبانها افتاد. تاج  الدين يلدوز از فرصت استفاده کرد. براى تصرف قلعه غزنى اقدام نمود اما موفق نشد. برخلاف اين عمل تاج الدين يلدوز موجب هرج  ومرج در شهرها و ناامنى راهها گرديد. زمانيکه سلطان معزالدين غورى سالم به غزنى برگشت خواست تاج الدين را به نسبت اين عمل اش از بين بردارد اما با شفاعت امراى ترک، بخشيده شد. 
در سال (٦٠٢هـ = ١٢٠٦م) بنا بر حکم معزالدين غورى جهت سرکوبى قيام مردم تيراهيه در حدود سوزان و مکران (کرم) فرستاده شد که اين قيام با قساوت تمام سرکوب گرديد. (۷۶)  و در همين سال به سيستان رفت و آنجا را ويران کرد به خراسان بازگشت. (۷۷) 
جوزجانى در مورد يلدوز  مى نويسد که: او پادشاه نيکو اعتقاد بود و حليم و کريم و خوب خصال و وافرجمال  سلطان غاز ى معزالدين مرتبه او را بزرگ گردانيدى و سر بندگان ديگر سروَر کرد. چون بزرگ شد بمرتبه امارت و ولايت رسيد کرمان و سنقران او را داد به اقطاع و هر سال که سلطان را در سفر هندوستان اتفاق شدى به کرمان منزل بودى، جمله امراء  و خواص و ملوک را ضيافت کردى، و هر يک هزار کلاه و قبا به تشريف بدادى، و در باب حشم انعام فرمودى و به فرمان سلطان غازى، دختر او در حبالهء سلطان قطب الدين ايبک آمده بود و يک دختر ديگر در حباله ملک ناصرالدين قباچه بود. (۷۸)
پس از شهادت سلطان غازى معزالدين محمد سام در سال (٦٠٢هـ = ١٢٠٦م) امراء و اکابر اردوى سلطان قصد داشتند، برادر زاده او، سلطان غياث الدين محمود را بر تخت بنشانند، اما غياث الدين محمود به منطقه غور و فيروز کوه قناعت نموده و غزنين را به تاج الدين يلدوز گذاشت. 
چنانچه جوزجانى اين موضوع  را نگاشته که (( چون سلطان غازى شهادت يافت، ملوک و امراء ترک را خاطر و مزاج آن بود: که سلطان غياث الدين محمود از حدود گرمسير بطرف غزنين آيد و بر تخت عم خود بنشيند، و همگنان به خدمت او کمر بندند، اين معنى به حضرت فيروز کوه در قلم آوردند، و عرضه داشت کردند. که سلاطين باميان تعدى ميکنند و ملک غزنين طلب مى نمايند اين ملک را وارث توئى! و ما بندگان تو سلطان غياث الدين محمود جواب فرمود: که مرا تخت پدر و حضرت فيروز کوه و ممالک غور اولى تر، آن مملکت مرشما را فرمودم، سلطان تاج الدين را تشريف فرستاد و خط عتق داد، و تخت غزنين به حواله او کرد  (۷۹) تاج الدين يلدوز بعد ازين فرمان، زاولستان و غزنين را تصرف کرد و خزانه را از نزد مؤيد الملک وزير سلطان معزالدين محمد سام که با جنازه سلطان به غزنى آمده بود، بگرفت. (۸۰)
 
جنگ بخاطر اشغال غزنى:
شهادت سلطان معزالدين غورى چنان نا به هنگام بود که تمام امراء غورى را در يک تنگنا قرار داد، جانشينی  سلطان، جنگ و نبرد ميان عم زاده گان، برادرزاده و غلامان يا بندگان را سبب شد. درين هنگام اختلافات که بين امراء و اکابر سلطان که جنازه او را حمل مى نمودند در پشاور  بوجود آمد، عده اى تلاش داشتند جنازه را به باميان و يا غور و عده ديگر مى خواستند آنرا در غزنى دفن نمايند. 
فرشته مى نگارد که: خواجه مؤيد الملک بن خواجه محمد سجستانى امراء و سران سپاه را با خود متفق ساخته در محافظت خزانه که چهار هزار شتر بار بود از ايشان قسم و سوگند گرفت و غلامان سلطان شهيد را که مى خواستند خزينه را تاراج نمايند به تهديد و تخويف مانع آمد و جنازه آن شاه جم جاه را برداشته به حشمت و عظمت هر چه تمامتر متوجه غزنين شد، خاطر خواجه مؤيدالملک و امراى اتراک به سلطنت غياث الدين محمود بن سلطان غياث الدين محمد بود و امراى غور در سرخيال سلطنت بهاء الدين سام داشتند از اين سبب چون به حوالى فرشاور رسيدند، بين الفرقين مخالفت تمام به ظهور رسيد. خواجه مؤيد الملک راهى که به کرمان نزديکتر بود مى  خواست روانه شود چه که تاج الدين ايلدگز (يلدوز) که يکى از غلامان سلطان شهاب الدين بود و نهايت اخلاص به سلطان غياث الدين محمود داشت در آنجا بود، مى خواست خود را به او رساند و امراى غور اراده داشتند که از راهى سير کنند که به باميان نزديکتر باشد تا خزانه را به بهاء الدين سام و اصل نمايند و بر سر اين مقدمه نزديک بود که شمشير در ميان يگديگر نهند و کار ضايع سازند. خواجه مؤيد الملک پيش امراى غور رفته، ملايمت بسيار نمود و به دلايل و براهين خاطر نشان ايشان کرد که مناسب آن است که از راه شنوران (شنوار) و کرمان روانه بايد شد و آنگاه از راه شنوران متوجه غزنين شدند و از قبايل افغان و کفار تيراهيه (تيراه) زحمت بسيار کشيده، چون به نواحى کرمان رسيدند، تاج الدين ايلدگز (يلدوز) به استقبال محفهء سلطان بيرون آمد. همين که نظرش بر محفه افتاد از اسپ فرود آمده زمين ادب ببوسيد و بعد از آن دامنه محفه را برداشته کالبد سلطان به نظرش در آمده، دستار از سرش برداشته و پيراهن دريده، گريه و زارى آغاز کرد و ماتم را تازه ساخت. (۸۱)
بالاخره  بتاريخ بيست و دوم شعبان همان سال محفه سلطان شهاب الدين را به غزنى آورده و در حظيره اى که براى دخترش ساخته بود دفن نمودند خزاين زر و نقره و جواهر از او به جا ماند عبارت از پنج صدمن الماس و ديگر نقود و اموال که از قياس خارج است و همين خزانه و اموال يکى از عوامل بود که امراء و سلاطين غورى را بجان هم انداختند. 
قبل از همه سلطانان باميان، علاء الدين محمد و جلال الدين على پسران سلطان بهاء الدين سام باميانى باستدعاء امراء غور چنانچه سپه سالار سليمان شيش و سپه سالار خروش و ديگر معارف دارالملک غزنين از طرف باميان به غزنى آمدند. 
علاء الدين محمد سام باميانى که برادر بزرگتر بود به تخت نشست و امراء حاضر از ترک و غورى همه در بيعت او آمدند، و خزانه غزنين که از کثرت اموال و نفايس گنج قارون را ده يک محصول خود شمردى، جمله بطريق مناصفه قسمت کردند. سهم جلال الدين باميان که برادر خورد تر بود دوصدو پنجاه حمل شتر از زراعين و مرصيعنه و ظرايف زر و سيم برسيد که بطرف باميان برد. (۸۲)
وزير مؤيد الملک که وضع را بدين منوال ديد و هدف ای را که مى خواست سلطان غياث الدين محمود را جانشين، سلطان شهيد بسازد عملى نگرديد، با امراء ترک که در غزنى بود متحد شده و ملک تاج الدين يلدوز را به آمدن غزنى دعوت نمودند. و مکاتيب به کرمان (کرم) فرستادند. تاج الدين يلدوز که منتظر چنين فرصتى بود، خود را زود تر از آنچه که فکر ميشد به دروازه هاى غزنين رسانيد، علاء الدين باميانى به جنگ بر آمده اما به نسبت عدم همکارى امراء ترک، شکست خورد و با جمله امراى شنسبانيه و غورى اسير گرديد. ( رمضان ٦٠٢ هـ = ١٢٠٦م).
تاج الدين يلدوز  به غزنى آمد. و جمله ملوک شنسبانيه که اسير شده بود اجازه داد تا بطرف باميان بروند. اما جلال الدين باميانى جهت استخلاص برادر و اشغال دوباره غزنى حشم ملک غور و باميان و افواج لشکر بيغو از وخش و بدخشان جمع کرد و غزنى را اشغال و برادر را مجدداً به تخت غزنى بنشاند و خود طرف باميان رفت. 
ملک تاج الدين براى بار دوم با لشکر خود از کرمان عزيمت غزنين کرد. علاء الدين درين دفعه امراء و ملوک غور را عليه تاج الدين فرستاد و از تاج الدين يلدوز عساکر خود را به سپه سالارى ايتگين تاتار مقابل شان در قسمت شنغران قرار داد. اين نبرد به کاميابى يلدوز تمام شد. و خود را به حصار غزنى رسانيد. علاء الدين باميانى خود را در قلعه محصر ساخت و مدت چهار ماه اين محاصره بطول انجاميد تا جلال الدين برادرش از باميان به حوالى غزنى رسيد، امراء ترک مقابل او قرار گرفتند، جلال الدين منهزم و گرفتار شد، او را به پاى حصار غزنى آوردند و قلعه را فتح کردند. هر دو برادر اسير گرديد اما ملک تاج الدين يلدوز هر دو را عهد داد وبه طرف باميان فرستاد و غزنى را مرکز حکمروائى خويش ساخت. 
غياث الدين  محمود از کوتاه شدن دست پسران برادرش از غزنين خشنود شد اما چون تاج الدين يلدوز به  نام او خطبه نخواند، ميان آنها اختلاف افتاد. ضمناً برخى از سپاهيان يلدوز نيز به غياث الدين محمود پيوستند زيرا اطاعت نکردن او از غياث الدين محمود ناراضى بودند. (۸۳)
 
جنگ لاهور:
تاج الدين  يلدوز کسى نبود که با حکمروائى غزنه و کرمان (کرم) قناعت نمايد و در پهلوى آن خود را مستحق تر از ديگران ميدانست تا جانشين سلطان شهاب الدين باشد. روى اين ملحوظ تاج الدين يلدوز بعد از سرو سامان دادن غزنى راه پنجاب را پيش گرفت مى خواست لاهور را اشغال کند بين طرفين در حدود پنجاب جنگ بوقوع پيوست، ملک يلدوز منهزم  گرديد بطرف کرمان گريخت و سلطان قطب الدين ايبک به بهانه نخواندن خطبه به نام غياث الدين محمود به غزنى حمله کرد و قلعه آنجا را گرفت و قسميکه در بخشى قطب الدين ايبک ياد آور شديم، سلطان مدت چهل روز در غزنين بود و درين مدت به عشرت مشغول شد. قطب الدين که براى اولين بار دست به خوش گذرانى ميزد، امراء و اکابر غزنه در خفا از تاج الدين يلدوز دعوت نمودند تا به غزنى بر گردد. قطب الدين ايبک از راه سنگ سوراخ به جانب هند رفت و يلدوز برا ى بار سوم غزنى را ضبط کرد. 
 
فتوحات تاج الدين يلدوز:
تاج الدين يلدوز در دوره حکمروائى خويش چندين بار بطرف غور و سجستان لشکر کشيد و ملوک و امراء نامزدکرد. يک بار به مدد سلطان غياث الدين محمود سپاه فرستاد تا به دروازه هرات. به سبب مخالفت حسين خرميل، که ملک هرات بود و با سلطان محمد خوارزمشاه همدست شده و تابعيت او را پذيرفته بود تا بالاخره از عساکر غور وغزنى منهزم گشته و هرات به اختيار غياث الدين محمود قرار گرفت.
تاج  الدين يلدوز بطرف سجستان لشکر فرستاد و سيستان را محاصره کرد اما ملک تاج الدين حرب که ملک سيستان بود صلح کرد و دوباره برگشت اما در حين راه، ملک نصيرالدين حسين امير شکار با او مخالفت کرد و بين شان زد و خورد روى داد که در نتيجه نصيرالدين شکست خورد و بطرف خوارزم رفت. اما مجدداً به غزنى آمد. 
هنگاميکه در سفر هندوستان امراء و ملوک ترک غزنين اتفاق کردند خواجه مؤيد الملک وزير و ملک نصيرالدين امر شکار را شهيد کردند (٦١١هـ = ١٢١٥م)
يلدوز در نبرد ديگرى که با خوارزمشاه داشت و خوارزمشاه از طريق طخارستان خود را به غزنى رسانيده بود و توانسته بودند تا سرحدات راه هندوستان گرديز و دره تیراهيه بمفاضه را اشغال نمايند. در حدود (٦١٢هـ = ١٢١٦م) سلطان محمد بن تکش خوارزمشاه که سراسر خراسان، باميان، طخارستان را اشغال نموده بود از تاج الدين يلدوز خواست به نام او سکه بزند و خطبه بخواند. قتلغ تگين ، سپه سالار يلدوز وى را به قبول خواست خوارزمشاه توصيه کرد اما بعداً به يلدوز خيانت کرده و در غياب وى غزنين را به خوارزمشاه تسليم کرد. (شعبان ٦١٢هـ = ١٢١٦م) تاج الدين يلدوز به طرف هند رفت و بنا به قول جوزجانى از راه سنگ سوراخ به جانب هند منهزم برفت و به لاهور آمد. (۸۴) 
تاج الدين يلدوز  لاهور را از داماد خود ناصرالدين قباچه گرفت و بطرف دهلى لشکر کشيد. اما در سال (٦١٢هـ = ١٧ــ١٢١٦م) در محلى به نام بداون در حدود تراين با شمس الدين التمش روبروگرديد. که يلدوز درين نبرداسیر و بعدا کشته شد و مدفن او در بداون در کنار نهر سوتيه وجود دارد مدت ملک او نهُ سال بود. (۸۵)
 
پایان سخن :
سلطان شهاب الدین غوری بعد از استقرار در غزنی متوجه بقایای غزنویان درلاهور گردید و برای این منظور آماده سوقیات وسفربری شد .معزالدین محمد غوری برخلاف دیگران که از طریق تنگه خیبر به جلگه سند حمله میبردند٬ نرفت . بلکه محمد غوری از راه گردنه گومل پیش رفت. در سال ۵۷۸ هـ ق = ۱۱۸۲م فرمانروایان محلی سند باجگزاری محمد غوری را گردن نهاد.اما شهاب الدین غوری در صدد پایه گذاری کشوری در هند بود و تنها به خاطر ثروت این سوقیات را راه نیاخته بود.موصوف دریافته بود با در دست داشتن نواحی غنی و پرثروت بالای دره سند و پنجاب٬میتواند حاکمیت خویش را در هند وسعت دهد.
در سال ۵۸۱ هـ ق = ۱۱۸۵ م لاهور تصرف وآخرین بازمانده گان غزنوی را از بین برد .این پیروزی شهاب الدین را تشجیع نمود تا سوقیات خویش را به جلگه رود گنگا و سلطان نشین های راجپوت به پیش ببرد.. با شکست راجای هندی پریتوی راج دهلی و اجمیر را گشود اما در سال ۶۰۳ هـ ق = ۱۲۰۶ م هدف سؤقصد قرار گرفت وبه شهادت رسید . اما برخلاف گذشته این امر باعث عقب نشینی نیرو های افغانها نگردید بنأ محمد غوری ( شهاب الدین ) مصمم بود که متصرفات خود در هند را حفظ کند و جانیشنان او به این سیاست ادامه دادند .
با اردوکشی سلطان شهاب الدین غوری هندیان فهمیده بودند که نیروی جدید وارد صحنه سیاست هند شده است اما هیچگونه کنجکاوی وجود نداشت . گویی هندیان پذیرفته بودنددر زمینه سیاست این فاتحان تازه وارد برفرمانروایان محلی شان برتری دارد انها نمیدانستند که این تازه واردان تغییر بزرگی در فرهنگ واقتصاد هند میاورند . 
قطب الدین ایبک پس از سلطان شهاب الدین غوری با توانمندی بیشتر به سوقیات خویش در هند پیش رفت و  با تصرف سرزمینهای تحت تسلط چایوهان ها ( چوهانها ) و استقرار در گوالیار و دوآب شمالی پایه های سلطنت خود را استوار ساخت .
 اما حرکات علیه هندیان و تعصب شدید قطب الدین آیبک در مسلمان کردن هندوها و سپس تخریب معابد هندوها به دست التتمش باعث رشد تعارض ساختاری در جامعه هند شد و این تعارض، حوزه های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در بر میگرفت و بعدها برای حکومت های مسلمانی که در هند تأسیس شدند، مشکل ساز گردید.
شاید اگر التتمش برخلاف اسلافش نسبت به هندوها تسامح مذهبی نشان میداد، مجبور به آن همه لشکرکشی و صرف هزینه های گزاف نبود. به هر حال، التتمش از تخریب معابد هندوها غنایم زیادی به دست آورد، اما برای یک حکومت در درجه اول ثبات سیاسی و اجتماعی حائز اهمیت است.  نسبت به هرمسئله دیگر در تاریخ هند . 
به نظر میرسد التتمش خطر دو مسئله فوق را درک کرده بود و در صدد بود از راههای دیگر سایر اقشار اجتماع را از خود راضی نماید، مثلاً تلاش او برای اجرای عدالت و رد مظالم، بهترین دلیل است بر این که او میخواست عوام را از خود راضی کند از طرف دیگر او با لشکرکشی های پی درپی علیه مخالفانش غنایم زیادی را به دست میآورد که سپاهیانش را به خوبی از آن بهره مند میساخت به همین دلیل است که در طول بیست وشش سال و اندی حکومتش، از ناحیه این دو گروه با شورشی مواجه نشد.
این دوره است که تعداد زیادی از دانشمندان و افراد باسواد بخاطر نجات خویش از دست کشتار های دسته جمعی چنگیز  راه هند را پیش گرفت و به مناصب بلند راه یافتند یکی از آنها مهناج السراج جوزجانی بود که در آغاز در خدمت ناصرالدین قباچه وبعدا به دربار التتمش راه یافت . انتخاب او به عنوان قاضی القضات دهلی، مهمترین دلیل توجه و علاقه التتمش به امور فرهنگی است. نورالدین محمد عوفی نیز در زمان التتمش در دهلی اقامت داشته و کتاب جامع الحکایات را به نام وزیر التتمش؛ یعنی نظام الملک، محمد بن ابی سعید جنیدی نوشته است.(۸۶)  بنابراین، التتمش با ارج نهادن به علما و دانشمندان، نام نیکی از خود در تاریخ به جای گذاشت. وجود دو کتاب ارزشمند جامع الحکایات عوفی و طبقات ناصری به عنوان دو اثر از دوره سلطنت التتمش به حکومت التتمش ارج و منزلت میبخشد.
سلاطین غوری در هند  به امور عمرانی نیز اهتمام ورزید. در زمان وی مسجد قوت الاسلام (مسجد جامع دهلی) که قطب الدین آیبک آن را ساخته بود، توسعه یافت و منار بزرگ قطب به آن اضافه شد.( ۸۷) لازم به توضیح است که سیاستهای فرهنگی و اجتماعی شمس الدین التتمش، بیشتر در ارتباط با مسلمانان بوده و نحوه برخورد فرهنگی، اجتماعی و مذهبی وی با هندوها بسیار متفاوت بوده است.
 زمینه های مقاومت علیه مسلمانان شکل گرفت. حکومت سلاطین دهلی و شمسیان هند ازاین امر مستثنا نبود، به گونه های که در سراسر دوره سلاطین دهلی، قدرت امرای بومی هند در مناطقی که از مرکز نظامی افغانها دور بود ادامه داشت و آنها در شورشهایی که از داخل و خارج از حکومت علیه سلاطین دهلی صورت میگرفت، نقش داشتند؛ مثلاً بعد از مرگ قطب الدین ناحیه گوالیور به دست هندوها افتاد.
بازماندگان سلطان شهاب الدین غوری در هند با وجودیکه سالیان متمادی خطبه را با نام معزالدین محمد غوری نگهداشتند بعدا بنابر حقانیت خویش از ذکر نام او خودداری نمودند ضمنا برای اثبات حاکمیت  و آزادی خویش نام خلیفه بغداد را افزودند.  ضمنا بعد فاصله بین غور و دهلی سبب شد تا در مراودات رسمی از غور متابعت کرده در غیر آن هر کدام مستقلانه عمل مینمودند .
 
زیر نویسها :
۱ –  خواندمیرـ غیاث الدین بن همام الدین الحسینی٬ حبیب السیر فی اخبار افرادالبشر٬ج ۴ ٬تهران٬ ۱۳۳۳٬ ص ۶۰۵.
۲ ـ جوزجانی ـ منهاج السراج ٬طبقات ناصری ٬ تصیحح و تحشیه از پوهاند عبدالحی حبیبی٬ج اول٬ ۱۳۴۲ ٬ص۳۵۴.
۳ ـ دهخدا ـ علی اکبر٬لغت نامه ٬ تحت نظر دکتر محمد معین ٬ تهران ٬ ۱۳۴۱ ٬ص ۳۶۳.
۴ ـ لین پول ـ استانلی٬ طبقات سلاطین اسلام٬ ترجمه: عباس اقبال ٬تهران ٬۱۳۱۲ هـ ش ٬ص ۲۶۵.
۵ ـ جوزجانی ٬ اثر در پیش گفته شده ٬ ج اول ٬ ص ۴۱۶ .
۶ ـ جوزجانی ٬ ایضا٬ ص ۴۱۹.
۷ ـ جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۱۱ -۴۱۲.
۸ ـ  هروی ـ خواجه نظام الدین احمد٬ طبقات اکبری٬ ج اول ٬ایشیاتیک سوسایتی بنگال ٬ص ۵۷. جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۴۴.
۹ ـ جوزجانی ٬ ج اول ص ۴۰۴ . هندوشاه در تاریخ فرشته هم این تاریخ را مورد تایید قرار میدهد . رک : هندو شاه ٬ تاریخ فرشته ٬ تحشیه وتعلیق از داکتر محمد رضا نصیری ٬ ج اول ٬ تهران ٬ ۱۳۸۷ ٬ ص ۲۱۴ .
۱۰ ـ  شاملویی ـ حبیب الله ٬ تاریخ ایران ٬ تهران ٬۱۳۴۷  ص ۳۵۹ ٬ ضمنا رک : حبیبی ٬ تاریخ مختصر افغانستان ٬ کابل ٬ ۱۳۴۶ ٬ ج اول ٬ ص ۱۶۳
۱۱ ـ  جوزجانی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۳ .
۱۲ ـ  ثابت ـ محمد ابراهیم ٬ سلطان شهاب الدین غوری ٬ کابل ٬ ۱۳۴۴ ٬ ص ۸۹ ـ ۹۰ .
۱۳ ـ  هندوشاه ٬ تاریخ فرشته ٬ تعلیق داکتر نصیری ٬ ج اول ٬ ص ۲۱۴ .
۱۴ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ص ۴۱۰ -۴۱۱.
۱۵ ـ جوزجانی٬ ایضا٬ ص ۴۱۶.
۱۶ ـ  قزوینی ـ حمدالله  بن ابی بکر بن احمد بن نصر مستوفی٬ تاریخ گزیده ٬به کوشش داکتر عبدالحسین نوایی ٫ ج اول ٬تهران ٬ ۱۳۳۹ هـ ش٫ ص  ۳۶۹.
۱۷ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۲۱۷.
۱۸ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۴۱۷ .
۱۹ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۲۱۷. ضمنا رک :  جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۱۷ـ ۴۱۸ .
و  هکذا : حکمت ـ علی اصغر٬ سرزمین هند٬ تهران ٬ ۱۳۳۷هـ ش ٬ ص ۴۶ . نهرو ـ جواهرلعل ٬ نگاهی به تاریخ هند ٬ ج اول ٬ ترجمه : محمود تفضیلی ٬ ج اول ٬ تهران ٬ ۱۳۶۱ هـ ش٬ ص ۴۲۲.
۲۰ ـ  جوزجانی ٬ ایضا٬ ص ۴۱۷. همچنان رک : هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ص ۲۱۹ ـ ۲۲۰ ـ ۲۲۲ـ  ۲۲۳ ـ ۲۲۴.
۲۱ ـ جوزجانی ٬ ایضا ٬ ۴۱۷.
۲۲ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۲۲۴ . جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۱۷.
۲۳ ـ میرحسین شاه ـ پوهاند ٬افغانها درهند ٬ کابل ۱۳۴۵٬ ص ۷۴.
۲۴ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٫ ج اول ٬ص ۴۱۳.
۲۵ ـ جوزجانی ٬ ایضا٬ ۴۱۵ ـ ۴۱۶.
۲۶ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول٬ ص ۲۲۶.
۲۷ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۴۱۷.
۲۸ ـ  سنگ سوراخ در حدود نه (۹) كيلومتري غربي سنگماشه و لسوالی جاغوری ولایت غزنی قرار دارد . كه داراي حدود ۳٬۸ كيلو متر مساحت بوده كه از طرف شمال با سيازمين و ابروشان و از طرف غرب با جاله و پيدگه . و ازطرف جنوب با خركوش و كته سنگ و از طرف شمال شرق با جودري محدود گرديده است .
۲۹ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۲۲۵ .
۳۰ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۴۱۸ .
۳۱ ـ هندوشاه ٬ اثرقبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۲۳۰
۳۲ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۴۱۹.
۳۳ ـ جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۱۹.
۳۴ ـ خواندمیر ـ غیاث الدین ٬اثر قبل الذکر٬ ص ۶۱۱.
۳۵ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۴۱۹.
۳۶ ـ جوزجانی ٫ ایضا ٬ ص ۴۲۱.
۳۷ ـ  جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۲۱ .
۳۸ ـ جوزجانی٬ ایضا ٬ ص ۴۴۰.
۳۹ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٫ ج اول ٬ ص ۲۳۱ ـ ۲۳۲ . جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۴۱ ـ۴۴۲ .
۴۰ ـ جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۴۴. هندوشاه ٬ ایضا ٬ ۲۳۲ .
۴۱ ـ هندوشاه ٬ ایضا ٬ ص ۲۳۳ ـ ۲۳۲ .
۴۲ ـ هندوشاه ٬ ایضا ٬ ۲۳۳.
۴۳ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۴۴۶ ـ ۴۴۷ .
۴۴ ـ میرحسن شاه ـ پوهاند٬  اثر قبل الذکر٬ ص ۹۱.
۴۵ ـ  هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۲۳۴ ٬ پوهاند میرحسین شاه ٬ اثر قبل الذکر٫ ایضا ٬ ص ۹۲. هروی ـ خواجه نظام الدین احمد٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ص ۵۸ .
۴۶ ـ  جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۴۴۷ .
۴۷ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۲۳۶ . همچنان رک : ابن بطوطه ٬ سفر نامه ٬ نرجمه محمد علی مؤحد ٬ تهران ٬۱۳۷۰٬ ص ۱۹۷ .
۴۸ ـ لین پول ـ ستانلی٬اثر قبل الذکر ٬ ص ۷۳ .
۴۹ ـ جوزجانی٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ص ۴۴۵.
۵۰ ـ سهروندی ـ یحیی بن احمد بن عبدالله٬ تاریخ مبارک شاهی ٬ کلکلته ٬ ۱۹۳۱ ٬ ص ۱۹.
۵۱ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۲۳۴ .
۵۲ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۴۴۶ . پوهاند میرحسین شاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ص ۹۳.
۵۳ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ص ۲۳۵ ـ ۲۳۶ .
۵۴ ـ هندوشاه ٬ ایضا ٬ ص ۲۳۶.
۵۵ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ایضا٬ ص ۴۴۸.
۵۶ ـ نهاوندی ـ عبدالباقی٬ مآثر رحیمی ٬به کوشش محمد حسین هدایت ٬ کلکته ٬ ۱۹۲۴ ٬ ص ۳۰۱.
۵۷ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ۴۴۸ ـ ۴۴۹.
۵۸ ـ هندوشاه ـ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۲۳۷ .
۵۹ ـ میر حسین شاه ٬ اثر قبل الذکر ٫ ص ۹۵.
۶۰ ـ جوزجانی٬ اثر قبل الذکر٬ص ۴۴۹ .
۶۱ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ۲۳۷.
۶۲ ـ میر حسین شاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ص ۹۵ .
۶۳ ـ هندوشاه ٫ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۲۳۹ .
۶۴ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ص ۴۴۹ – ۴۵۰ .
۶۵ ـ فصیحی ـ احمد خوافی ٬ مجمل فصیحی٬به کوشش محمود فرخ ٬مشهد ٬۱۳۴۰٬ ص ۳۰۸.
۶۶ ـ ابن بطوطه ٬ اثر قبل الذکر ٬ ص ۴۰۴ .
۶۷ ـ ابن بطوطه ٬ ایضا ٬ ص ۴۳۶٬ میر حسین شاه ٬ اثر قبل الذکر٫ ص ۹۶.
۶۸ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ص ۲۳۸ .
۶۹ ـ صفا ـ ذبیح الله ٬ تاریخ ادبیات در ایران ٬ تهران ٬ ۱۳۳۹ ٫ ص ۱۰۱ – ۱۰۳ .
۷۰ ـ برنی ـ ضیاالدین ٬ تاریخ فیروزشاهی ٬ بنگال ٬ ۱۸۶۲ ٬ ص ۳۰۰.
۷۱ ـ میر حسین شاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ص ۹۶.
۷۲ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۴۵۱.
۷۳ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص۲۲۸ .
۷۴ ـ جوزجانی ـ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ۴۲۱ .
۷۵ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۲۲۹ .
۷۶ ـ ابن اثیر ـ عزالدین علی بن محمد٬ الکامل فی التاریخ ٬ مترجم عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت٬ ج ۹ ٬ تهران ٬ص ۲۷۱ ـ ۲۷۲ .
۷۷ ـ نامعلوم ـ مؤلف ٬ تاریخ سیستان ٬ به کوشش محمد تقی بهار٬تهران ٬ ۱۳۱۴ ٫ ص ۳۹۲.
۷۸ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۴۱۱ .
۷۹ ـ  جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۱۲ .
۸۰ ـ خواند میر ٬ اثر قبل الذکر٬ ص ج دوم ٬ ص ۶۰۸.
۸۱ ـ هندوشاه ٬ اثر قبل الذکر٬ ج اول ٬ ص ۲۱۵ ـ ۲۱۶.
۸۲ ـ جوزجانی ٬ اثر قبل الذکر ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۸.
۸۳ ـ جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۱۹ . خواندمیر٬ اثر قبل الذکر ٬ ج ۲ ٬ ص ۶۱۰.
۸۴ ـ جوزجانی ٬ ایضا ٬ ص ۴۱۳ .
۸۵ ـ جوزجانی ٬ ایضا ٬ ۴۱۳ .
۸۶ ـ هندوشاه ـ محمد قاسم ٬ تاریخ فرشته ٬ نولکشور ٬ هند٬ ۱۲۲۳ـ ۱۲۱۸ هـ ق٬ ص ۶۷.
۸۷ ـ سراج عفیف ـ شمس الدین ٬ تاریخ فیروزشاهی ٬ ولایت حسین ٬ تهران ٬ اساطیر ٫ ۱۳۸۵ ٬ ص ۳۱۴ .