آرشیف

2014-12-28

محترمه حسینی

سوگ شقـایــــــق

  

سحر شد ناگهـان خون اززمین جست
وماه شیشه ای آرام بشکت
سحرشد نا له گلها درآمد
پس از آن صبر دریا هم سرآمد
تمام ابر ها درهم طنیدند
یتیمان مزه غم را چشیدند
قناری با دلی آشفته افتاد
 ونرگس هم به یادش نغمه سرداد
یکی از قاصدکها روبه او کرد
وگوی آفتاب با خون طلوع کرد
شقایق را محرابش شکستند
 به چشم کودکانش  گریه بستند
به ناگه آسمان داد وفغان کرد
بغرید وزمین   را بی زمان کرد
تمام کودکان درغم نشستند
برسوگ شقایق دیده بستند