آرشیف

2019-5-27

محمد عالم افتخار

سلامی و پیامی و کلامی !؟!….

سلامی  و  پیامی  و کلامی !؟!....

 
 
به پیام های پرسشدار عزیزان که ده ـ دوازده روز اخیر از هرسو فرا میرسید؛ و در حالاتی قادر نبودم شخصاً جواب و ادای احترام کنم؛ اینک باکمال حرمت و عزت ابراز قدر دانی میدارم. مریض بودم که حرفی ندارد ولی با سپاس از افاقه های هستی و لطف نوامیس حیات و علم و سیانس و دستاورد هایش؛ دیگر جور و زنده استم.  
"کفر" واقعی و پُرمعناست بر اعلا نگویم که اگر در زمان و شرایط متفاوت و خاصتاً ماقبل (بفرض در عمر پدرم) بودم؛ گپ خلاص بود! همین!
 
************
تا یادم نرفته عید رمضان و روزه داری و حشو و زواید آنرا برایتان تهنیت عرض میدارم. اینها و مماثل هایش در قبایل و مردمان مختلف؛ به حیث سنن نیاکان و ارثیه های معنوی پیشینیان وجود دارد و در مقام نام ها و کلمات؛ همه استعاره ها و اسطوره ها استند. در آنها به دنبال معنا و "حقیقت معنایی" و چیز هایی شبیه این نباشید که همانند دویدن "عقب نخود سیاه" است. وانگهی بسی از سنن و عنعنات؛ رفته رفته به شدت سیاست زده و تجارتی و ریایی گشته اند تا جاییکه تنها بر ضعفا و بی قدرتان تحمیل و تعمیل میگردند.
پس چی میتوان کرد؟
همان حرمت گذاری بی غل و غش و خویشتن را همرنگ و همروی و همخوی "جماعت" ساختن و برپا داری بهترین نیکو داشت های ممکن و شرکت شادمانه در همچو نیکو داشت ها.
به ویژه روز هایی همانند رمضان و عید؛ زمان مناسب دعوا و مناظره حق و ناحق خصوصاً بی مایه یا تُنک مایه به راه انداختن در ملای عوام مثلا در شبکه های مجازی نیست؛ همین! توجه فرمایید این کدام «حکم» نمی باشد فقط یک نتیجه گیری از سه سال تحقیقات میدانیِ اینجانب در هندوستان و سایر تتبعات عمری ام در مذاهب و مناسک عالم میتواند بود!
 
*************
 
قصه جالب و مهمی شنیدم از ملاقات کسی با یک شخصیت سیاسی وزین و معروف!
 
«… تا به محضر رسیدم مرا در آغوش گرفته بسیار بوسید و بعد گفت: پُشتم خیلی دق شده بوده است.
کارم با اشاره ای اجرا گردید ولی با شله گی برای افطار نگهم داشت. پس از بگو مگویی به شکایت از مولوی معلوم الحالی پرداختم که بسیار بد دهان است؛ موعظه ها و بیاناتش دروغ و دسیسه بر اشخاص و غیر شرعی است.. حتی «آب طهارت» خود را به زنان و مردان ساده میفروشد که دوای بی اولادی است؛ درد زایمان را کم میکند و نوزاد ها را خوشروی و تیزهوش میسازد…
 
بی اختیار از جا بلند شد. گفت: بیخی از موضوع غافل شده بودم.
به دستگاه های دم دستش تماس هایی داد تا کسی آمد.
گفت: هله نفرِ مالی ره بگو؛ این همی حالی 5 لک روپه گرفته میره پیش مولوی …… مره بگویه مصروفیت هایش اجازه نداد که به دست بوسی بیایه. همی پیسه ره چطو که دلتان میخواهه ختم و خیرات کنین و به مساکن بتین.
به شدت از آنچه گفته بودم پشیمان شدم و حتی ترس ورم داشت.
جناب … وضح ذهنی مرا خوانده گفت:
خفه نشو؛ این همی ملای بد دهن آب طهارت فروش؛ نقد 1500 خر قیضه و پالان کده داره؛ حساب سیاهی لشکریشه از گپ های خودیت بگی. کتی همی دهن بدیش نیم منطقه ره ده اختیاریت قرار میته. بدون ازو ملا همیشه «زینه» ایست که از سر ازو به قدرت اصلی میرسی!
 
بعد به پُرس و پال از من در باره اینکه حکومت اشرف غنی اول جوزا ختم شد؛ مردم ها دری باره چه بگو مگو دارند؛ شروع کرد و گپ هایمان خود مانی شد!»
(از اینکه نتوانستم بیشتر از این کلمات نامرغوب قصه را تغییر دهم سخت معذرت میخواهم؛ با یکی دو تصرف دیگر، قصه؛ نیروی اثرگذاری اش را از دست میداد!)

ادامه مطلب در اینجا