آرشیف

2015-3-16

مسعود حداد

سـتـایـش بـهـــــار

بهاری را ستایم من
که ازمرگ درامان باشد
نریزد خون درایامش
حریم روح وجان باشد
مسلمان را کند تکفیر
به کافر دین بار آرد
به مسجد می خورد مردم
به میخانه انار آرد
بهاری را ستایم من
که با طوفان درآویزد
به حلقومِ گل وبلبل
زشبنم شرب ومی، ریزد
زپروانه چنان ترسد
زغن ازباغ برخیزد
بهاری را ستایم من
که آسمانش صفا باشد
سکوت جهل برچیند
فضایش پر صدا باشد
قناری های باغ او
همیشه در هوا باشد
بهاری را ستایم من
که تخم صلح بکارد او
تهی دستان در آغوشش
به جنگ نفرین دارد او
بهار من چنین باشد
بهار من چنان باشد
ولی آن طفلک مظلوم

درآن صاحب نان باشد

مسعود حداد
14 مارچ 2015