آرشیف

2020-1-27

رفعت حسینی

روز داغ

( یک )
مردی زخویش پرسید :
[ آیا برای گفتنِ یک « نه !»
عُمری شبیه کهنه شدن ، باید
یا مهلتی به گونهء دیگر:
در دام های دانه فتادن
وبر شاخه های بادلانه نهادن ؟! ]
( دو )
بانوی خسته یی نالید :
[ . . . این گونه
بازورقی شکسته
زسرسام ودریای شب برآمدیم
در دشتِ روزِداغِ شقاوت رها شدیم . ]
( سه )
در چارسوی مصیبت پالید
ـ مردی که درد اوراشکسته بود ـ
رفتارِ دشنه را باخون
همواره پای بستهء سنت دید .
دوهزار وهفده
آلمان