آرشیف

2014-12-12

دکتور محمد انور غوری

در قالِبِ بنگی

کاشتیم در رهـگذارِ مافیـا شاهدانه را
بتـۀ سبزینـۀ پُر شاخه و گلدار شد

اندک اندک رفت گلهایش بتاراج خزان
بنگِ گرد آلود چون فولاد در زنگار شد

گردِچرس ازبرگهایش ریختیم وکردیم خمیر
پختیمش گندیده قرصی بدبوی و مُردار شد

کردیمش مخلوط با سرگین خِرس وزهر مار
سگرتی اش ساختیم دردادیمش گلنار شد

بارفیقم چند نفس کش کردیم و بیخود شدیم
در نظـر ما را جهـان در پردۀ پـندار شد

کله ام پندیده رفت و غول گشتم گوئیا
عقلِ من زایل شد و دنیا بچشمم تار شد

آبِ بینی یی رفیقِ همنشینِ مـن کشال
کِرم شد چِلپای شد چِلپاسه شد شاه مار شد

یک سگـی خسپیدۀ ولگـردی با من آشنا
غُـره زد آشفته شد کابوس دید و هارشد

طفلِ معصومی که سگرت پیش چشمم می فروخت
گُربه شد گوسال شد گاومیش شد کفتار شد

حلـقـۀ انگشترِ طـلایی دستِ چپم
چنبرِ چرخِ فلک در دایرۀ پرکار شد

نغمۀ زنگ موبائیل از درون جیبِ من
کُدکُد مرغ عرعر خر هی هی پرکار شد

چشمِ مسؤلی که ما را دید و اقدامی نکرد
چشمِ اسپِ مُرده در خمیازۀ افسار شد

هیچ انسان اندرین حالت که ما هستیم مباد
هرکه چون ما چرسی و تریاکی شد بیمار شد
*******