آرشیف

2019-7-26

رفعت حسینی

دروغِ قاغ روده

در برگهء فیس بوکِ یک <عیار!!> افغانستان ، دروغی را پی بردم که من آنرا شاخدارنمیگویم بلکه قاغ روده میخوانم.

گویا احمد شاملوی ایرانی ،تنهاشاعرنبوده بل پژوهشگر وارسته نیزبوده ودرپیرامون شاه!!! حبیب الله کلکانی ونادروامان الله نیز سالیان بسیار تلاشها نموده ودر«وصفِ اوصافِ !!حبیب الله کلکانی»شاهکار!! ایجادنموده است.

درین برگه فیس بوک همچنان نکته هایی هست دروصف اوصاف پرچم وببرک ونجیب.

نشانی برگه این عیار

https://www.facebook.com/jelani.gulshanyar

.

وآن دروغ قاغ روده اینست:

احمدشاملو ونظریات تحقیقی اش درمورد حبیب الله کلکانی

جیلانی گلشنیار

Jelani Gulshanyar

احمدشاملو درمقاله ای تحت عنوان : (تاریخ حقایق پشت پرده را بازگومیکند ) نظريات تحقيقی اش را درمورد نادرغدار وحبیب الله کلکانی چنين ابراز نموده اند: 
نگارش اين بحث مبنی برآن نيست، که از اميرحبيب الله کلکانی روئين تن تاريخ ساخته شود ، بلکه مراد آنست تا بنياد ادعاهای خاکين وبرچسپ زدنهای 
ديرين ورشکست گردد ونيز نمائی ازجوهرذاتی حبيب الله ، که زيربار ناسزاگويی سرداران و دسيسه سازان درباری گورشده، درخشنده گردد. 
تاجاييکه تاريخ گواست،آن پدرکوهدامنی ! نام پسرش را نه "دزد" بلکه حبيب الله انتخاب کرده بود. 
پس آن پدربرنسل های آينده اين حق را دارد، که از هنگاميکه از فرزند ش ياد مينمايند،نامش راحبيب الله نوشته کنند. 
راستش وقتيکه مخالفين ، دربارهای محمد زاييان را که با صد بد نامی و هزاران زشت نامی در تاريخ های درباری و گاه گاه در نگارش های 
امروزين جلوه گر ميشود، می خوانم، چندان شگفت زده نميشوم . 
چرا؟ چونکه پادشاهان و اميران سده های معاصر ميهن درهر روز وهر ماه تلا شيد ند که چرخ تاريخ کشور را بر شالودۀ ، سجل و سوانح شخصی، 
فا میلی و قومي خويش بنا نمايند ، تا باشد که هوش و روان خواننده را بسوی خود ميلان داده باشند.

اگر بدون پيرايه سخن گفت، اين اميران وپادشاهان درهرجا، که مخالفين سياسی خويش را يافتند ، ازبرای کم زدن وزبون نشان دادن آنان با شيوه های
گوناگون نامردی و نامراوی دست زدند ودشمنان سياسی خويش را پست، 
خوار وبی نسب به جهانيان معرفی نمودند. ازبرای چنين کاری، هرامير وشاه، حاتم طايی گرديد و خزانۀ بيت المال گنج بی صاحب گشت. ازخزانۀ بيت المال به کيسۀ هر تاريخ نگاردرباری و به گلوی هرمداح بازاری سکه ها ريخته شد ، 
تا تاريخ يکنواخت قومی ، نوين گردد وسجل اميران رنگين.
برای نمونه، هرگاه به کتاب تاريخ مکاتب وليسه های که درزير چشمان وزيرمعارف وقت سردارمحمد نعيم به چاپ ميرسيد نگاه شود 
ملاحظه کرده ميتوانيد که درمغزهای نوجوان دانشجو، کوبيده ميشد که 
جواني که نادرشاه را ازپادرآورد، يک " غلام بچه " بود وآنهم غلام بچۀ که هويت پدرواقعی اش چندان هويدا نبود. 
باچنين سخنان کينه توزانه و دشمنانه ، دربار ودرباريان ميکوشيدند که در مغزهای دانشجويان شخم زنند وتخم بکارند که گويا انسان پدرداشته و 
دسترخوان پدر ديده هيچگاه نادرشاه را به آن دنيا گسيل نميداشت. 
بادريغ فراوان، از قلم دلدادگان و دلبران دربار تا کنون نخوانده ام که می پرسيدند و يا بپرسند که اگر پدر عبدالخالق چندان معلوم نبود و او بی نسب بود ، 
پس چرا تنها به جهت کردار آن عبدالخالق ، پدر، ماما و عموی او پس به پس سر زده شدند و کاسه سر دوستان عبدالخالق تک تک درکنج زندانها پوسانيده شد؟ 
بهمين گونه برای ساليان درازی، بلی گويان دربار! از برکت بدست آوردن کرسيهای سردولتی، و يا از ترس زورگويی سرداران،رساله ها نوشتند. 
و کتاب ها چاپ کردند، که گويا حبيب الله کلکانی "دزد" بود 
بخاطريکه حبيب الله کلکانی را بيشتر در ديده ها کم زده باشند و در تاريخ نا چيز جلوه داده با شند ، در گفتگوها ناميد نش"بچه،سقو". 
در نيافتم که سقو بودن چه عيبی داشته است ؟ آيا سقوی نمودن هزار بار 
شايسته تر نمی نمايد، نسبت به اينکه از برکت آب جبين و آبلۀ دستان مردمان، زنده گی طفيلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت ؟ 
ندانستم که سقو بودن به مراتب پسنديده تر نمی نمود و نمی نمايد نسبت به اينکه چون تيمورشاه زنباره و بسان دوست محمد خان چاکر انگريز و مانند شاه شجاع نوکر فرنگ بود ؟ 
فخر می بايد به قناعت آن سقو و "سقوی ها" که با نان جوين و سفرۀ خشکين سا ختند، ليکن هرگزغذای رنگين درکاسۀ زرين انگريز نخوردند . 
نيکا شهرا ! که چنين آب آوربلند همت در دامان خود خوابيده دارد. 
اگرازجفا ها ييکه زورگويان به تاريخ کشور روا داشتند، بگذ شت، نکتۀ اساسی در پيش چشمان می ايستد که بعضی درباريان در نگارش خويش جستان 
و شتابان داوری نموده و حبيب الله را شتابزده و يکسره"دزد سر گردنه" قلمداد نموده اند، در حاليکه برخلاف گفتار درباريان محمد زايی و فرزندان، آن 
انگور پروردۀ کوهدامن "دزد سر گردنه" نبود، روستايی بود ساده گو، جوانمرد بود وساده رو، کاکه بود و راستگو، ناخوان بود مگرپخته گو. 
بسا ارزشهای پايمردی و وفاداری را که خوانندۀ خراسانی کنونی 
درتاريخ ، تشنه وارجستجو ميکند ، درکاروکردار حبيب الله ميتوان سراغ نمود. همان ارزشهای ساده، مگر 
نايابی را ، که بسا شاهان و اميران معا صرکشورکم وبيش فاقدش بوده وبرای بدست آوردن آرمانهای زير ناف وسر شکم ، خراسانيان را بي سواد ، زندگی را دوزخ، خراسان را چو حصار نای زندان تنگ و تاريک نگهداشته بودند.
هيچ دوران را بهتر از زمان حکومت حبيب الله کلکانی نميتواند یافت. باید گفت که هرگاه جهت ارزيابی ومقایسه باحکمران های پیشین وپسین، شخصيت حبيب الله کلکانی قرار گيرد. 
سرشت مرد را در آن روزگار بايد به آزمون گرفت که در روی کرسی قدرت زانو زده بود. 
همان کرسی که از بهر بدست آوردنش يک شهزاده و با سواد(زمانشاه) چشمان برادر خود را کور کرد، و ديگری شيرعليخان در زندان ، روان فرزند را نابود کرد، و آن ديگری امان الله گلوی عم را در ارگ تادم مرگ توسط غلامآن خود فشرد……….. 

باييست ديد و ارزيابی کرد که در آن هنگام که حبيب الله بيسواد روی همان کرسی سرخور تکيه زده بود، در مقايسه با ديگر اميران پيشين و پسين، اوچگونه فرمانروايی کرد.
آنگاه در باب حبيب الله در دادگاه تاريخ ميتوان سنگين و همه جانبه سخن آورد و بنيا د ين بيطرفانه نگاشت با در نظر داشت اين اصل، حبيب الله که درب مکتب را نديده و از انديشه خيلی پخته و ديد رسته برخوردار نبود، روش بسا کارکرد هايش و شيوه کشورداريش، بيک کاکه خراسانی همسان می نمايد. 

بگونه نمونه نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی: 
همان صفت از خود گذری، داشتن وفا، نگهداشت حرمت 
زنان و پاس سخن پروردگار داشتن که پله به پله و کتاب به کتاب در ادبيات فارسی- دری درج است، در کردار حبيب الله بمشاهده ميرسد. 
دم نقد، اين رويداد های تاريخی ميتواند حبيب الله را در ديدگاه خواننده يک 
جوانمرد استوار وپايمرد پايدار- جوانمرد وپايمردي، که آب انگور وبوی گندم سرمست وچشم سيرش بار آورد ه بود: 
زمانيکه حبيب الله قدرت سياسی را در کابل گرفت، بگفته، مرحوم قاسم رشتيا يک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بود. آن کوهدامنی ، 
نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان دختران جوان رسد، 
بلکه پاسدار آبرو و عزت شان گرديد. در همين هنگام شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکرمی کشيد و برای گرفتن تخت و 
بدست آوردن سر حبيب الله کمر بست. حبيب الله درحاليکه حريفش را با تمام 
قوت در قندهار يافت، ازخوهران جوان امان الله وسيلۀ سياسی نساخت. آنان را جهت خرد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت. 
اقارب دختران را خواسته وهرخواهر جوان امان الله را بدست هر 
قوم و خويش شان سپرد. چنين حرمت گذاشتن به زنان و زنان دشمنان و چنان خودگذری را بجز در حبيب الله کلکانی، در کدام امير و شاه در تاريخ کشور ميتوان سراغ کرد؟ 
درتجليل جشن آزادی کشور امير حبيب الله کلکانی به پيشگاه مردمش بی آلايشانه گفت:« استقلال نه ازمن است ونه ازامان الله، بلکه ازشما ولس ا ست»

اين گفتارناب اميرحبيب الله کلکانی درتاريخ ناياب است. نگاه شود در تاريخ کشور، آيا شاه ويا اميری بجزآن برنای کوهدامن يافت، که چنان بی آلايشانه 
وچنان فروتنانه حق وجان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد؟ 
به جزحبيب الله کلکانی، ديگر مردی را چنان اقرار و گفتاردرتاريخ نيابيد!
افزون بر گفتار بالا، درجشن آزادی کشور، حبيب الله به گسيل پيامی فرمان داد، که تا به امروز هيچ قدرتمندی درتاريخ انسان فرمان نداده است. 
درهمان جشن آزادی او پيام تبريکی به امان الله خان درروم مخابره نمود 
وازاينکه آزادی کشور تحت رهبری اش گرفته شده بود،به آن شاه تبريک گفت اينگونه کردار را گويند سخاوت وفتوت، يعنی" کاکه گی.

عبدالحی حبیبی درکتاب مشروطیت آخرین اظهارات شاه امان الله خان را درموقع قطع جنگ وبرادرکشی چنین خلاصه می کند که فشرده ای ازآن را با هم می خوانیم:اکنون ثابت شد که دشمنان می خواهند دربین قبایل ما فساد وجنگ اندازی وما بدست خودیکدیگر خود را بکشیم وسبب این عمل ناجایز من خواهم بود که برای باز ستانی تاج وتخت من،کشت وخون روی خواهد داد.شما ملت عزیزم زنده وافغانستان باقی خواهد ماندولی روسیاهی ابدی،مسئولیت این هنگامه ناشایست بنام من ثبت می شود درحالیکه من از روز اول شاهی خود تعهد سپرده بودم که برای سعادت ووحدت شما مردم کارکنم.اکنون می بینم که شما درجنگ قبیلوی گرفتار می آیید…….یک اودر زاده من در پاره چنار رسیده«مقصودش ازمحمدنادر است»ودیگر برادرروحانی من درهمین جا نشسته«مقصودش از نورالمشایخ مجددی است» وجنگ خانگی را در میدهند ولی من مرد این کارنیستم.توصیه من به شما این است که باهم کنار بیایید واستقلال خود را نگه دارید وطن خود را به دشمنان خارجی مگذارید.ومن باید بروم تا باعث ویرانی کشورنشوم. 
حكومت حبيب الله كلكانی بیش از چند ماه دوام نياورد و محمد نادر خان، سپه سالار امان الله، كه به علت مخالفت با امان الله خان از وزارت كنار گذاشته شده بود و به عنوان سفير به پاريس رفته بود به افغانستان برگشت.
نادر خان در ظاهر با وعده استقرار دوباره حكومت امانی و در باطن در پی تاج و تخت پا به ميدان سياست گذاشت.
روحانیون و سران قبایل بزرگ پشتون حمايت خود را از نادر خان و آمادگی خود برای سرنگون کردن سلطنت کلکانی را اعلام کردند.
محمد نادر که با حمایت سران قبایل سمت جنوب به افغانستان بازگشته بود، با تجدید سپاه و بعد از چند جنگ خونین، سر انجام در 25 میزان 1308 خورشیدی بر کابل مسلط شد.
صدیق فرهنگ در "کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر در مورد فتح کابل از سوی سپاه نادر خان چنین نوشته است: "سپاه نادر که از اقوام سمت جنوبی بودند به محض ورود به کابل به غارت اموال دیگر اقوام پرداختند و این حادثه در ذهن باشندگان شهر که چند ماه پیش نظم و نسق لشکر سقاوی را در هنگام ورود به کابل، با خود داری ایشان از تجاوز به دارایی مردم، به چشم خود مشاهده کرده بودند، انتباه خوبی در باره دستگاه جدید به جا نگذاشت."
حبیب الله که در ارگ جبل السراج پناه گرفته بود با پا در میانی شمس الحق مجددی مورد عفو نادر خان قرار گرفت و نادرشاه به تعهدی که در حاشیه قرآن نوشت، قول داد که آسیبی به حبیب الله و یارانش نرساند.
حبیب الله و 17 نفر از یارانش در 30 میزان مهر 1308 خورشیدی به سپاهیان نادر تسلیم شدند ولی نادر شاه به قول خود وفا نکرد و آنها را به مردان قبایل جنوب که به تازگی کابل را فتح کرده بودند، سپرد.
لشکریان پیروز نادرخان، حبیب الله و یارانش را پس از شکنجه با گلوله کشتند و اجساد آنها را برای چند روز در چمن حضوری کابل به دار آویختند.
محمد صدیق فرهنگ معتقد است که: " قتل حبیب الله و همراهان او به این شکل اشتباه بزرگ نادرشاه بود، زیرا نه تنها او را در اذهان عامه به صفت یک شخص پیمان شکن و حتی سوگند شکن معرفی کرد، بلکه با دادن حق مجازات افراد یک قوم به قوم دیگر، حثیت دولت را در انظار عمومی تنزل داد و تخم نفاق و بدبینی را در بین اقوام بذر کرد.
نویسنده:عبدالواحد فیضی
مأخذ:سایت وزین سپیده دم
گزینش:جیلانی گلشنیار