آرشیف

2014-12-27

مسعود حداد

خـــــسته ام

زنیرنگ جهان داری خسته ام 
زنرخ روز بازاری خسته ام

نسیه برمن بود،نقدینه برخصم
زاعــطای کــردگاری خسته ام

جهل وظلمت فکرماراتیره ساخت
از آئین دین مداری خسته ام

تحمل کردن بیداد تا کی
از صبوری،بردباری خسته ام

با نعــرۀ تکــبیر آدم کُشـــند
از گروه انتحاری خسته ام

گاه خودی وگه برادرمیشوند
ازچنین خویشی براری خسته ام

می فروشدعزوآبروی وطن
از رئیس بی وقاری خسته ام

هیــچ نآمـد آن بهـــار آرزو
ازچنین دیررس بهاری خسته ام

روز مارا شام ساخته روزگار
از جفای روزگاری خسته ام

مسعود حداد
31 می 2013