آرشیف

2014-12-3

غلام رسول مبین

حقیقت را تاریخ بیان میکند!

به نام خداوند بزرگ و توانا:
این حقیقت است که حقایق را تاریخ بیان میکند، اما کدام تاریخ؟ آیا تاریخ خودش دست و پا دارد؟ نخیر، بل تاریخ یک تاریخ نگار و نویسنده موفق، توانا، دانشمند و واقع بینانه میخواهد. درست یادم نیست، شاید دو سال قبل ازینکه علاقه ی خاص به بودگاه بین المللی جام غور دارم، کتاب تحت نام " تاریخ تحولات غور از ثور 1357 به این طرف" به نویسندگی نویسنده ی توانا و موفق کشور ما جناب عبدالقدیر علم به چشمم خورد، من آن را تا جایی مطالعه کردم ولی نهایی نشده بود و از چاپ ویا عدم چاپ آن تا فعلا بنده کدام اطلاع ندارم، خیلی جالب و به جاه نوشته شده بود ولی بسیار درد آور و رنج آور بود که چرا این همه را خود شخصیت های غوری ما به میان آوردند و به جان همدیگر افتیدند تا اینکه آخرین بدبختی را در غور بیاورند؟. من این کتاب را گرفته و با داخل کمپیوتر خود ذخیره کردم که همین حالا تمام موضوعات آنرا دارم. 
اگر کتاب متذکره به چاپ رسیده باشد ازینکه اکثریت موضوعات را جناب آقای علم منحیث شاهد عینی ویا اینکه به طور دقیق و موثق نوشته اند برای ریشه یابی اختلافات سمتی و حزبی و بالاخره تا به اوج رسیدن آن به اختلافات ذات البینی بسیار مهم و ارزند است و درس عبرت است برای همه متنفذین و جوانان ولایت غور. بخاطریکه شهادت ناجوان مردانه و مرموز محترم عبدالستار حکیمی در چغچران برایم بسیار درد آور بود، خواستم که دوستان به طور خلاصه یک مروری بر آن داشته باشند. 
عرض حرمت
غلام رسول مبین
چغچران/غور
میزان 1392 هـ.ش.


نویسنده: عبدالقدیر علم

تاریخ تحولات غور از ثور 1357 به این طرف

این نوشته تا هنوز نهائی نشده و همچنین در حال اصلاح شدن است

شدت جنگ های قومی ومنطقوی در ولایت غور وشهادت ستار {حکیمی }بهار 1365 هـ ش:

وقتی جنگ های داخلی میگوئیم هدف این است که, تمام ولایت غور به آتش جنگ های داخلی میسوخت. این جنگ از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب ولایت امتداد داشت. جنگی خانمان سوزی که عدۀ زیاد را به کام مرگ فرو برد و هستی و دارائی مردم را به دست یغما سپرد. مصیبتی که جهنم دنیا را مجسم و از آخرت را مسلم ساخته بود. تقریبا اکثریت سرگروپ های جهادی به جنگ های گروهی , سمتی و قومی آغوشته بودند و انگیزۀ هیچ یکی ازین جنگ ها جز توسعه و گسترش ساحۀ حاکمیت و تسلط و جمع آوری عشر زکات و سورسات چیزی بیش نبود.
قتل مرموز میرزا غلام نبی خان در تولک * قتل صاحب خان در شهرک * حاجی رئیس در چغچران* و جنگ های یخن علیا و چهاردر در تیوره * و جنگ های سید ایوب در ساغر با ارباب عبدالرحمن و حاجی نیک محمد* وبرخورد های ملا احمد تاجدار در پسابند با جعفری ها ولایت غوررا به یک جنگ داخلی عمومی آماده ساخته بود. اما جنگی آنی با انگیزۀ کم و تلفات بسیار بالا در چغچران صورت گرفت که توجه خوانندگان را من حیث شاهد عینی به گوشه های آن جلب مینمایم.
انگیزه های که قبلا تذکر رفت دامنۀ اختلافات را در اطراف چغچران وسیع و وضعیت را نهایت پیچیده ساخته بود. همه اقوام و گروه ها بنام حزب و یا قوم با هم آمادۀ جنگ بودند. سائر بر خورد ها به مخالفت ها و دشمنی های بر میگشت که ریشه در گذشته داشت. اما این بار جنگ بین افراد روشنفکر, بیدار و از یک قوم و حتی فامیلی بدون سوابق دشمنی بود. جنگ بین کسانی در گرفته بود که همیشه بر یک دستار خوان نان میخوردند و بر وحدت و یکپارچگی خود زیر سایه قوم افتخار هم میکردند قوم سلطانیار با شاخه های خدایار والله یار و غیره. راستی این جنگ ها دربین ستار حکیمی آمر جهاد در چغچران و مخا لفینش که از قوم خودش بودند بیشتر تعجب آور بود. کسانیکه که همیشه با او بودند اما این بار با با شمشیر های آخته و تفنگ های به ماشه استاده آمادۀ جنگ با ستار حکیمی بودند. این درامۀ مصیبت بار را به این ترتیب که شاهد عینی ماجرا بودم دنبال مینمایم.
حمل 1365 که قصد رفتن به پاکستان را داشتم تصمیم گرفتم از راه هزاره جات و میدان و لوگر این مسافت را طی نمایم و در مسیر راه چغچران طبق پلان قبلی ستار حکیمی را که آمر عمومی حزب اسلامی در غور بود هم با خود همراه سازم.. اما وقتی از بند باین عبور کردم و به مناطق زرتلی رسیدم, شنیدم که کلانها در کتار سم تجمع کرده اند. علم مخالفت علیه ستار حکیمی را بر افراشته اند. من که از روابط ایشان اطلاع کافی داشتم این مخالفت را مانند مخالفت ه وناز های گذشته شان یک شوخی می پنداشتم, اما وقتی به کتار سم رسیم و با رؤسا و رهبران منطقه, چون تحویلدار عبدالأحد, ارباب محمد عثمان ,میرزا ابراهیم, خلیفه نظام الدین و غیره دیدار نمودم دانستم که مسئله جدی است و مردم قصد شورش و مخالفت علیه ستار حکیمی را دارند و مسائل در بین شان رخداده است. اما باتز هم آنقدر جدی نبود که تبعات بدی داشته باشد این مردم به من هم بسیار احترام و اعتماد داشتند و از دیدن من و همراهانم نهایت خوش شدند پسر کاکا هایم چون لعل محمد مسکینار که آدم خیر خواه و صلح جو بود و غلام حیدر که دعایش همیشه یکپارچگی أعضای حزب اسلامی بود با من همراه بودند. تصمیم گرفتیم تا موضوع را حل نکنیم طرف پاکستان نمی رویم باید موضوع حل شود که ستار خان هم با ما عازم پشاور شود. با مردم صحبت کردیم و گفتیم قابل تشویش نیست مردم کمال الدین مودودی را که خسر زاده ومعاون حکیمی بود در مخالفت با ستار حکیمی متهم میکردند که گویا ما به دستور مودودی عمل میکنیم اگر او امر کند ما سلاح خود را بزمین میگذاریم. اما مودودی که در منطقه نبود این موضوع را رد میکرد و خود را بیطرف میگفت .
وقتی به قرار گاه ستار حکیمی رسیدم علاوه از افراد و اقوام خودش قوماندان اسحاق و جمع از مربوطین ارباب معاذالله از غرب چغچران پهلوی وی تجمع کرده بودند و شخص ابراهیم بیک هم دران محل حاضر بود من اول از ماجرا پرسیدم, ستار خان اظهار داشت افراد را که میشناسید علیۀ من به دستور مودودی بغاوت کرده اند من میخواهم ایشان را به زور خلع سلاح نمایم . گفتم همه شما حیثیت یک فامیل را دارید ضرورت به جنگ نیست و من در مسیر راه با مردم زرتلی که بامن معرفت و اطمینان کامل داشتند صحبت نموده همه ایشان اختیار را به من داده اند. ابراهیم بیک ازین پیشنهاد بسیار خوش شد گفت اگر جلو فتنه گرفته شود بسیار خوب است ما بخاطر صلح آمده ایم نه جنگ و کشتار .
مشکل کار اینجا بود که کمال الدین مودودی که بالای مردم زرتلی نقش داشت منطقه را ترک کرده بود به طرف قطس و غلمین رفته به بهانه بند بودن راه از اثر آب های زیاد به مجلس حاضر نشد و گفت من به هیچ طرف کار ندارم..به هر حال من از ستار حکیمی قول وقرار گرفتم به طرف کتارسم رفتم در انجا با موی سفیدان صحبت نمودم با هم قول و تعهد سپردیم که به هیچ صورت جنگ و بر خورد صورت نگیرد طرفین باید سنگر ها را تخلیه نمایند و هر کس به خانۀ خود برود مشکل اینجا بود که تحویلدار احد از جمعیت سلاح داشت و از کندیوال به زرتلی مهاجر شده بود مبخواست مردم از وی اطاعت کنند که این کار بالای ستار حکیمی بسیار سنگینی میکرد و همچنان ریاست عبدالرحمن قیچاق خسر و خسر بوره های حکیمی را مردم در منطقه قبول نداشتند آنها عمدتا حکیمی را به جنگ تحریک میکردند. شب بر گشتم موضوع را به حکیمی و ابراهیم بیک باز گو نمودم همگی قبول نمودند. فیصله چنین شد که مردم از سلاح که ستار خان از ایشان گرفته صرف نظر نمایند و ستار خان منطقۀ تسرقی را ترک نماید تا اوضاع نور مال شود. همه ما قرآن و دعا کردیم شب من با ستار خان خدا حافظی نمودم چون صبح وقت قصد رفتن به طرف پاکستان را داشتم . تا هنوز خواب نرفته بودم که ستار حکیمی آمد و گفت تو طرف پاکستان میروید دستکش های خودرا به من بده گفتم خوب است. میخواست قرآن شریفم را که در مدرسۀ ایوحنیفه جائزه گرفته بودم و در جیبم بود از من بگیرد گفتم نه پاکستان آمدی برایت میدهم اما حالا در راه تلاوت میکنم قبول کرد و با گرفتن دستکش ها با من وداع گفت.
وقتی صبح از خواب بیدار شدم و وضوء میگرفتم شخصی بنام خیر محمد نزدم آمد و گفت ستارخان شب به گز مه رفت و گفت اگر کدام فیر و یا جنگ شد قدیر علم را بگوئید طرف پاکستان نرود درین اثنا با خود گفتم چرا گزمه و جنگ موضوع فیصله شده باز هم جنگ ؟ درفکر بودم که صدای غرش توب و راکت گوشم را لرزاند گفتم چه مصیبت شد نزد ابراهیم بیگ رفتم پرسیدم قضیه چه هست؟ گفت به گمانم منا فقین در پی بد نامی ما اند, شب ستار خان را به گزمه طرف کتار سم برده اند که تا هنوز بر نگشته است. گفتم بیا که نزدیک برویم تا جنگ را متوقف و ستار خان را بر گردانیم وقتی نزدیک شدیم از شخصیکه همیشه با ستار خان بود پرسیدم حکیمی کجا هست؟در حالیکه صدایش می لرزید گفت حکیمی کشته شده و جسد آن به طرف دشمن افتیده کشیده نمیشود درین اثنا ابراهیم بیک با چشمان گریان گفت چه بد نامی چه مصیبتی.. هر چند کوشش کردیم جسد حکیمی به دست نیامد اما قوماندۀ جنگ به دست فضل حق نجات افتاده بود و جنگ شدت پیدا کرد در گوشۀ با ابراهیم بیگ و همراهان خود نشستیم و به این نتیجه رسیدیم در صورتیکه در منطقه باقی بمانیم همه رسوائی ها بنام ما ختم میشود و ما با دست خالی شاید قربانی این فتنه شویم پس بهتر است راه خود را پیش بگیریم و منطقه را تر ک کنیم….
ده صبح حمل 1365 از راه گنداب عازم دولت یار شدم با دوستان خود مشوره نمودم میرویم به جای غلام ربانی فرزند حاجی رئیس بخاطر چای و نان و لحظۀ دم کشیدن, وقتی به دروازۀ خانه آن رسیدم کس به خانۀ شان نبود و گفتند ربانی طرف لکۀ مزار و خیر بید رفته ما هم راه خود را گرفتیم طرف گرماب رفتیم در مسیر راه به نصر الله سر حدی سر خوردم با وی چای و نان صرف کردم از کشمکش های منطقه پرسید من همه ماجرا را به وی باز گو نمودم موصوف بخاطر حکیمی اشک ریخت و گفت این واقعه یک دسیسۀ بزرگ بود و ضایعۀ جبران نا پذیر از خود بجای گذاشت کاش چنین نمی شد.. به همه حال شب به گرماب بودیم فردا به طرف لعل و از ان جا به پنجاب رفتیم در پنجاب ارتباط تلیفونی با گر ماب تآمین بود رفتم که از گرماب موضوع را معلومات بگیرم تلیفونی گفت طبق راپور که رسیده تا هنوز سی نفر در کتارسم به قتل رسیده غلام ربانی فرزند حاجی رئیس تحویلدار عبدالاحد و ارباب عثمان نیز از جملۀ مقتولین میباشند. من گفتم عصر همان روز من به کتار سم بودم ربانی به آنجا نبود بعد ها معلوم شد که تحویلدار عبدالاحد که از جمعیت اسلامی و شخص تند خوی بود غلام ربانی را به مجلس خواسته بود که ا ونا وقت شب ناخبر دربین جنگ ها افتید و سر انجام قربانی این حادثه شد .او خودرا تسلیم کرده بود بعدا از طرف انجینر رسول وفضل حق نجات با جمعی همرا هانش تیر باران شدند. این فاجعه بسیار ساده اتفاق افتاد..
اینکه چه کسی و چه انگیزۀ ستار حکیمی را به سنگر برد و چه کسی قاتل ستار حکیمی است تا هنوز روشن نیست آنچه روشن است این است که ستار حکیمی درسنگر روبروی خانه های کتارسم در حالی هدف گلوله قرار گرفت که لادسپیکر به دستش بوده و مردم را به تسلیمی دعوت میکرده.. بعضی گفتند که او بخاطر به سنگر رفته که نا وقت شب به وی اطلاع دادند که طرف مقابل نیرو های زیاد را جمع کرده از جمله غلام ربانی و نفری اش از دولتیار وارد کتار سم شده اند. او هم از ترس به حملۀ پیشگیرانۀ دست زده و برخی چیز های دیگر و در مورد قاتل وی نیز حرف های ضد و نقیض گفته شده بعضی میگویند افراد خودش فیر کرده اند و برخی جانب مقابل را قاتل میگویند به همه حال این فاجعه بسیار آنی و بدون تدبیر صورت گرفت و تنها تلفات داشت . احتمالا دستگاه جاسوسی دولت هم در قضیه دست داشت چون با شنیدن این خبر غرش توپ های شادیانه و خوشی فضای چغچران را گرفته بود. به همه حال من از پنجاب به طرف پاکستان رفتم و در آنجا رسالۀ را بنام زندگی نامۀ حکیمی نوشتم و یک فاتحه هم بنام آن در مسجد ورسک پیشاور گرفتیم.. کمال الدین مودودی که خسر زادۀ حکیمی بود از من رنجیده بود که چرا از من در محافل نام گرفته شده. اما من آنچه را نوشته ام یک سر مو اضاف کم نیست چون حادثۀ پر تلفات بود باید واقعبینانه تحریر میشد.
بعد از حادثۀ قتل ستار حکیمی و جمع دیگر مسئلۀ جهاد و مقاومت در چغچران تقریبا ختم شده بود آنچه سر زبانها بود جنگ های داخلی بای بقه و عمله و سردارها در دولت یار. و جنگ های شدید بین رئیس عبد السلام خان و ابراهیم بیک در غرب چغچران حمله مردم مرغاب در غلمین تا کاسی و جنگ های مردم چهار سده با مردم شویج و لفرا بنام جمعیت و حزب وغیره. همه این جنگ ها به دنبال خود چور و چپاول داشت. این جنگ ها که تا سقوط دولت خلقی ها ادامه یافت تلفات و خسارات سنگین مالی و جانی از خود بجای گذاشت. سلام خان از حمایت مردم چهارسده اوشان و کمنج شهرک برخوردار بود و ابراهیم بیک را اقوام عینی شهرک و دولت پشتیبانی مینمودند.. جنگ های قوم زه رضا و اقوام میری دوامدار در بین مردم پخش میشد و سالها دوام کرد که در جریان جزئیات این جنگ ها نیستم. این جنگ ها را جنگ مجاهدین سلام خان با ملیشه های ابراهیم بیک میگفتند هر چند ابراهیم بیک هم از مجاهدین بود اما فرزندانش به حکومت پیوستند و پای او را هم تا کابل کشانیدند.

معرفی کوتاهی قاضی عبالستار حکیمی:
عبدالستار حکیمی فرزند علی دوست حدود سالهای 1334 خورشیدی در منطقۀ بادگاه واقع در 15 کیلومتری شرق چغچران دیده به جهان گشود. او یگانه فرزند پدر بود و درطفلی از پدر صغیر مانده است. تیز هوشی, ذکاوت با شوخی و سر سختی از خصوصیات طفلی آن بود. او مکتب ابتدائیه را تا صنف ششم به مکتب ابتدائیۀ بادگاه به پایان رسانید . در سال 1349 از مکتب بادگاه فارغ گردید . بعد از امتحان بهار سال 1350 خورشیدی وارد مدرسۀ عالی ابوحنیفۀ کابل گردید. شخصی متعهد متدین و بیدار بود. به فعالیت های سیاسی بسیار علاقه داشت و هر هفته در محبس دهمزنگ به دیدار رهبران نهضت اسلامی که اسیر بودند میرفت. با کمال الدین مودودی که خسر زاده اش بود همصنفی بود و عبدالقادر امامی غوری نیز در ابوحنیفه با وی هم صنفی بود. او معلومات آفاقی کافی در مورد اسلام سیاسی و تاریخ اسلام داشت. تمام کتاب محمد در شیر خواره گی نوشتۀ حسن هیکل را از حفظ داشت. و به نوشته های صلاح الدین سلجوقی عشق می ورزید. کتاب تجلی خدا در آفاق و انفس نوشته صلاح الدین سلجوقی همیشه در الماری اش بود. به همه حال در بین شاگردان مدرسۀ ابوحنیفه محبوبیت زیاد داشت. در سال 1356 هش از صنف چهاردهم مدرسه یکجا با مودودی فارغ گردید و به حیث معلم در مکاتب اطراف چغچران مصروف وظیفه بود که تحول ثور 1357 رخداد و عرصه زندهگی را بر وی تنگ کرد. او را همگی میشناختند. طوریکه قبلا اشاره شد او کمتر سازش میکرد و از نظر خود تنازل نمیکرد, لذا نمیتوانست با خلقی ها که هر روز به ضد شان شعار میداد کنار بیاید. او هم مانند سائر هموطنان بهار 1358 ساحۀ معارف را ترک من حیث مجاهد مخالف دولت در کوه ها سنگر گرفت<نورمحمد نوری, فضل حق نجات<رسول فگار از صاد سیا, محمد شاه مجیدی و کمال الدین مودودی از همسنگران تحصل کردۀ ای وی بودند. او مربوط به حزب اسلامی حکمتیار بود و همیشه مسئولیت های بزرگ را در میدان جهاد ایفای کرده بود در مسائل دینی و مذهبی تنگ نظر نبود و اما در مسائل قدرت و امکانات سختگیر بود. با وصفیکه از حزب اسلامی پیروی میکرد از رهبری حکمتیار خسته بود و خاطرات تلخ از رهبری آن داشت خصوصا سالهای 1364 تا 1363 تا در پشاور پاکستان……… او در حمل در اثر بر خورد با اقوام خود به شهادت رفت روحش شاد و خاطره اش گرامی باد.1365