آرشیف

2019-5-7

غلام رسول مبین

حاجی بابا !

حاجی بابا !

بنام آنکه جان سامان ازو یافت

من نوجوانی بیش نبودم که پدر کلانم را در نیمه های شبی ماه میزانِ 1385 از دست دادیم. خانواده ی ما، به پدر کلانم "حاجی بابا" خطاب میکردیم. حاجی بابایم ستونِ استوارِ از عبادت، مردمداری و تصوف در خانواده و دهی ما بود. وی در نوجوانی پدر و مادرش را از دست داده بود. در عنفوانِ جوانی یگانه برادرش را که محمد اسماعیل نام داشت را نیز از دست میدهد. موصوف یگانه فرزندِ خانواده بوده است که در کنارِ کاکایش مرحوم الحاج آقا محمد با این همه مشکلات و مشقاتِ زندگی دست و پنجه نرم کرده و به قله های بُلندِ از قدرت، سیاست و مردمداری رسید. 
رژیم ها، انقلاب ها، ایتلاف ها و دورانهای سخت و دُشواری را سپری کرده بود. باوجود اینکه زد و بندهای سیاسی و مردمی چه در سطح ملی و محلی، با همان تحصیلات خصوصی و دانشِ فکری که داشت، توانست که با شخصیت های بزرگ سیاست و جماعت هم در سطح محلی و ملی همردیف و همرکاب گردد. 
وی را هیچگاهی ضعیف و ناتوان در مقابل برخوردهای سیاسی و مردمی نیافته بودم. هرزگاهی که "رو به سوی مسجد" مینهاد و میرفت، کوشش میکردم که از گامهایش پیروی نمایم، چون میدانستم که این راه انسان را به صراط المستقیم وصل میکند و عبادتگاه جایی است برای خلق پیوند بین خالق و مخلوق. رو به سوی مسجد کردن و گام به سوی مسجد برداشتن، ازآن مردانِ خداست. مردانِ که تعهدشان در مقابل خداوند توام با تعبُد و تقواست.
اما، دریغا که من ازین همه داشته ها و ظرفیت هایش استفاده های درست و کاملِ نتوانستم. وی ما را زود ترک کرد و به ضیافتِ پروردگارش شتافت. جاییکه، مکانیکه، سوییکه همیش در سجاده و نیایش به یادش بود. وی رفت، حالا که من در جوانی ام، خویشتن را تنها، ضعیف و ناتوان حس میکنم، کاش زنده میبود تا با زور و بازویش میتوانستم که این راه ناتمام را به اتمام برسانم و از مشوره های و ایده های نیکویش استفاده های بهینه مینمودم. راهیکه هر انسانی میخواهد به پیماید، راهش عبادت بود، سیاست بود، مردمداری و کیاست بود. 
عزیزان و بزرگان زیادی را در کنار خود داریم، با ایشان میبالم، اما کاش میبود که کمبودی اش را با این همه درد و رنج احساس نمیکردم.
هرگاهیکه به خانه ی ما میآمد، بعد از ادای هر نمازی، چهره اش را تلاوت قران مجید منورتر و روشنتر میساخت، چونکه زندگی ما قبل از یاددهانی من از او جدا بود. پدرم در جوانی خانه اش را جدا کرده بود، من از آن دوران ها چیزی به ذهنم نیست.
مطمیینم، اگر حاجی بابا، زنده میبود. هیچگاهی راهی را که من میپیمایم، سیاست و سرزنشم نمیکرد، حتمن بازوی میشد برای ادامه و توفیق این کار. وی اهلِ معامله نبود، بلکه حامی مصالحه بود.
صادقانه میگویم، این سطور را به سختی نوشتم، به یادش هستم، چرا که تا آخرین لحظه ی مرگ، مرحوم به یاد الله بود.

بادرود
غلام رسول مبین
چغچران، غور
17 ثور 1398 هـ.ش.