آرشیف

2017-6-20

محمد عالم افتخار

جنبش های «تغییر»؛ نیروی محرکهء تکامل تاریخ و ترقی انسانیت است!

میدانم خیلی ها از این عنوان گرفتار تعجب میشوند؛ چرا؟
نخست به دلیل اینکه آنان با مقولات و ترمینولوژی مشکل دارند.
دوم اینکه سیر زنده گانی بشری را؛ منحیث مراحل دایماً تحول یابنده و تکامل پذیر مد نظر گرفته نمیتوانند و چه بسا آنرا در معاق سکون و رکود و جمود دایمی تصور کرده تغییر و تحول را «شر و آشوب» می پندارند و یا هم خیال میکنند «دوران های طلایی بشریت» در گذشته و عصر این و آن «سلف» محترم و مقدس بوده است و تغییرات حادث شده در جوامع؛ چیز های قهقرایی و ضاله استند!
 اینجا بدون اینکه وارد جدال منشاء انسان و فرگشت و تطور و تکامل فیزیکی و اجتماعی و فرهنگی میلیونها ساله همنوعان مان شویم؛ فقط بر این حقیقت مسلم تکیه می کنیم که اصل «تغییر» در زنده گانی بشری محقق است نه اصل سکون و رکود و جمود!
اگر تغییر و پویایی در حیات عمومی بشری؛ اصل نمی بود؛ هنوز آنچه که موجود دوپا روی زمین است؛ مانند آدم های اولیه بر جا میماندند مثلاً در حالتی از حالات عصر تاریخی ی حجر.
اگر تغییر و پویایی در حیات آدمیزاده گان اصل نمیبود؛ هنوز همه مردان مانند «هابیل»؛ عاجز از دفاع جان و مانند «قابیل» نادان تر از زاغ؛ می بودند (طبق قرآن)؛ و یا همانند دیگر طرفه های اساطیری در کتب مقدسه.
ولی آیا اصل تغییر؛ منوط به خواست و اراده و تلاش و مبارزه و حتی محاربه انسانهاست یا چیز مجرد و انتزاعی؛ یا هم مانند فصل های سال از طبیعتِ ماورای بشری ناشی میشود؟
 برای آنکه حتی الامکان به ساده گی؛ به کُنه موضوع راه یابیم؛ باید بیش از پیش روشن کنیم که هدف از تغییر و تلاش انسانی برای تغییر و نیز سکون و جدال برای سکون و حفظ وضع موجود؛ چه ها میباشند؟
 
آنچه بشر از دست بشر؛ کشیده و میکشد:
تا جائیکه علوم باستانشناسی، جامعه شناسی، روانشناسی و تاریخ ساینتفیک مبرهن داشته و تسجیل کرده اند؛ پیش از اینکه تضاد های طبقاتی در میان گله ها و اجتماعات انسانی آشکار شود و حاد گردد؛ نوع بشر تنها با ناملایمات و سوانح و بلایای طبیعت مواجه بود و با آنها؛ چه فرداً فرداً و چه در گروه های منسجم و دارای ضوابط  تقسیم کار؛ می رزمید و از موجودیت و ارزش و نسل خویش دفاع می نمود و صد البته که درین جریان؛ قربانی ها میداد.
ولی با انقسام یافتن جوامع به طبقات و اقشار دارای منافع و امتیازات متضاد؛ جبههء دیگری بر روی توده های بشری گشوده شد که عبارت بود و عبارت است از مبارزه با نابرابری ها و بی عدالتی های اجتماعی؛ یعنی علیه ستم و بیداد و توهین و تحقیر و استثمار و استعباد اکثریت های مطلق توسط اقلیت های کوچک (و حتی ظاهراً توسط  فرد یا افراد قدر قدرت)!!!
مسلماً پیامد های روانی ی حوادث و سوانح و تموجات و توفان ها و انواع ضربات بر بشر که توسط خود طبیعت اعمال شده و میشود؛ پُشت سر هم و بر روی هم انباشته شده؛ مانند کلاف سر درگم بی پایان روان (و فرهنگ) بشری را به آفات و امراض و تروما ها…ی بیحد و حصری مواجه گردانیده و میگرداند که جای بحث آن اینجا نیست؛ و اما آنچه بشر از دست بشر در طول اعصارِ جوامع طبقاتی کشیده؛ غالباً به ضریب نجومی؛ کمپلکس های متراکم بار آورده و موجب رسوبات انفجاری پیشبینی ناپذیر در روان قبایل و عشایرِ به ویژه سخت ستمدیده و محرومیت کشیده و تحقیر شده گردیده است.
البته تضاد ها و تناقضات و خود خواهی و بیش خواهی های جباران حاکم بر توده های بشری؛ میان خود شان که حتی به جنگ های جهانی کشیده و میکشد؛ از این مفهوم و تعریف؛ بیرون است و با اینکه خیلی ها موجبات بدفهمی میگردد؛ اینجا به آنها پرداخته نمیتوانیم.
بدون آن نیز؛ باید اذعان داشت که بحث حرمانها و مظلومیت ها و نامرادی های توده مردم خصوصاً به گونه تاریخی و فرهنگی ـ روانی؛ بحثی کوچک نیست و رسیده گی به آن با فرض اینکه قسماً در توان من هیچمدان هم باشد؛ در حیطهء سلسله مقالات جاری نمی گنجد؛ با اینکه کتاب ها و مقالات نشر شده و نشر نا شدهء بنده؛ همه به نحوی از انحا پیرامون آن دور می زند؛ معهذا من هنوز «اندر خم یک کوچه ام».
ولی به خاطری که بالاخره اکنون و اینجا؛ کاری باید کرد؛ صرف روی دو مقولهء تهدابی؛ اندکی مکث مینمایم و این مقولات که بخصوص در معارف دینی خیلی برجسته گی دارند؛ عبارت اند از:

 ادامه مطلب در اینجا