آرشیف

2019-9-2

رفعت حسینی

جنایات نامبرداران شعر پارسی

چندی پیش اشرف غنی را بدوسبب متهم به رذالت تاریخی نمودند: اعطای لقب علامه به احمدعلی کهزاد وچرا سیاف رییس لویه جرگه صلح شد.

مگراین داوران ، درباره سیاستمداران گذشه همانندمحمودغزنوی وخانواده اووعلیشیرنوایی وسلطان حسین بایقرا ،به خاموشی سرتسلیم فرودآورده اند.

وازبرخی کارهای ناشایست شاعرانی چون عطاروبیدل ومولوی وجامی وابوسعیدابوالخیر، که بی فرهنگی بوده است وتزویروبهتان، چیزی نمی گویندونمی نگارند.مگرخودرا[روشنفکرونکته دان ]می انگارند.

وسپس لاف زدن روشن فکرانه آغاز میشود وپتاق پرانی تحلیل پردازانه.

… بگونه نمونه :

یک.

نخستین بانوی شاعر درزبان پارسی رابعه (بلخی !)میباشد. که نژاد وخونِ خراسانی! داشت وزادهءآزادهءبلخ باستان ! بود.وی درحدودسالهای۹۱۴ تا۹۴۳ ترسایی میزیست.

این افتخار بزرگی برای بلخ وسرزمین افغانستان است. اروپا درین زمان درخواب خرگوشی خودبود.

/

مگراین روشن فکر!! ،به بیماری کاهلی آگاهانه!! فراموشکاری! مبتلاست. بروشنی ودرستی بیان نمی دارد که :

رابعه ، مادرشعرپارسی!، درحقیقت عرب !است و دختر کعب القزداری می باشد. پدرش کعب ازیک سرزمین عربی! به سوی بلخ آنوقت آمد. وسپس حکمفرمای بلخ گشت .

رابعه لقب <زین‌العرب> داشت!!

واین روشنفکرآگاه به ناآگاهان درس نمی دهد که : درپیرامون کعب القزداری واینکه چرا وازکجا بشمال افغانستان آمد وچگونه زمامداربلخ ونواحی وابسته بآن شد، پژوهش نمایندوبخوانند.

رابعه عاشق دلبرجوانی دربلخ ،بنام بکتاش بود وچون شعرمینوشت،وشیفتهء شعرعربی بود،گاهگاهی سرودهای دلبرانه یی برای معشوق خویش ،بپارسی ،میسرود.

برادررابعه ،حارث ، پس ازینکه حکمران بلخ گشت،این رابطه عاشقانه رانمیتوانست بپذیرد که خواهرش ، با مردی !،عشقبازی نماید.

بنابران ، برمبنای شیوه تفکرجامعه بلخ ،به حق این بانوسرتسلیم فرود نیاورد و رابعه را، بسیاربسادگی، نابود کرد.

دو.

ونیزاین عیارواستادِ!روشن فکرِ! تاجک،سخن راستین دومی را نیزبیان نمی دارد که :

فرید الدین عطارنیشاپوری ،که لقب شیخ را نیزبسویش پرتاب نموده اند،وابوسعید ابوالخیروجامی هروی، نخبگان ِ فرهنگ تزویردرلسان پارسی ،دروغ میگفتند که رابعه باورمند عرفان اسلامی!بود وعشق رابعه را به بکتاش عشق مجازی! میدانستند. و متذکر!میشدند که عشق حقیقی رابعه ، الله بوده است نه بکتاش.

رابعه بلخی عارف وارستهءاسلامی بوده است!

درکتابفروشیها،کتابخانه هاودرانترنت، نبشته های گوناگون درپیرامون زندگی رابعه می یابید که بیشترینه وبسیاری ازآنها اکادمیک نیستند. <بیمار!> گونه هستند، برای بیماران روانی.

ازآنجمله درمتن های کلاسیک پارسی چنین می خوانید:

«

عطار نیشابوری نیز داستان زندگی رابعه را در الهی نامه خویش در چهارصد و اندی بیت به نظم آورده و نقل قول ابوسعید ابوالخیردربارهٔ رابعه بلخی و عرفان وی را چنین بازگو می‌کند:

ز لفظ بوسعید مهنه دیدم

که او گفتست: من آنجا رسیدم

بپرسیدم زحال دختر کعب

که عارف بود او یا عاشقی صعب؟

چنین گفت او که معلومم چنان شد

که آن شعری که بر لفظش روان شد،

ز سوزِ عشقِ معشوقِ مجازی

بنگشاید چنین شعری به بازی

نداشت آن شعر با مخلوق کاری

که او را بود با حق روزگاری

کمالی بود در معنی تمامش

بهانه بود در راه آن غلامش

شیخ ابوسعید ابوالخیر قدّس اللّه تعالی سرّه گفته‌است که: «دختر کعب عاشق بود بر آن غلام، اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او می‌گوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.» روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت، سرِ آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد گفت: «ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم، بر تو بیرون دادم که طمع می‌کنی؟» شیخ ابوسعید گفت: «سخنی که او گفته‌است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد»[۵] 

رضاقلی‌خان هدایت، داستان رابعه را تحت عنوان بکتاش‌ نامه در کتاب منظوم گلستان ارم خویش در دوهزار و ششصد و اندی بیت به نظم درآورده. مبنای داستانی که رضاقلی‌خان نقل می‌کند، همان شعر عطار است که تصرفاتی در داستان کرده و قصه پردازی

عطار توانایی رابعه در سرودن شعر را چنین توصیف می‌کند:

بلطفِ طبعِ او مردم نبودی که هر چیزی که از مردم شنودی، همه در نظم آوردی به یک دم بپیوستی چو مروارید در هم چنان در شعر گفتن خوش زبان بود که گوئی از لبش طعمی در آن بود

خاتم الشعرا، شیخ عبدالرحمن جامی، در تذکرهٔ نفحات الانس از رابعه در بخش زنان صوفی نام می‌برد و باز با استناد به گفتار شیخ نموده‌است و بخش‌هایی از ذوق خویش بدان افزوده. وی در مجمع الفصحاء دربارهٔ رابعه بلخی چنین می‌گوید:

رابعهٔ مذکوره، در حسن جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیدهٔ روزگار و فریدهٔ هر ادوار، صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارِسِ میدان تازی و فارسی بوده‌است. احوالش در نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفان مسطور است و در یکی از مثنویات شیخ عطار، جمعی از حالاتش نظما مذکور. اورا میلی به بکتاش غلامی از غلامان برادر مفرد به هم رسیده و انجامش به عشق حقیقی کشیده، بالاخره به بدگمانی، برادر او را کشته و حکایت اورا فقیر نظم کرده و نام آن را گلستان ارم نهاده، معاصر آل‌سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو می‌فرموده.[۶]»