آرشیف

2015-5-14

Gulrahman_faraz

تولد من، مژدهٔ برای ائتلاف مردم مجاهد افغانستان!
من درست در صبح هشت ثور سال 1371 چشم به جهان گشودم و نوید ائتلاف را در بین مردم مجاهد افغانستان، به پدرِ بزرگوار و مجاهد ام "جهادوال" هدیه دادم! (اتفاقاً قدم نیکی داشتم)، قصه می کنند که در همان لحظۀ تولدم، مجاهدین حوزۀ حضرتِ خالد حضور گرم ام را در این دنیای عجیب که میتوان از هر لحظۀ حیات اش لذت برد با فیر های شادیانه و عرض مبارکباد برای پدرم استقبال نمودند! و همان صداقت دوستی ها موجب شده بود تا پدرم نام یکی از مجاهدینِ دوست اش را که (مولوی گل رحمان) نام داشت و در آموزش امور اسلامی و اسلامی ساختن جهاد، مجاهدین را کمک می کرد، نامم را بنام وی یعنی "گل رحمان" بگذارد (گرچند تا هنوز نتوانستم در فرجام عملی اندیشۀ پدرم که همانا کسب علم دین و مولوی شدن مثل مولوی گلرحمان بود موفق شوم، اما از خدا امید است و در عملی کردن اش تلاش خواهم کرد)، از نامم خوشی ها و رضایت مندی ها دارم چون با کلمۀ آغاز می شود ( گل) که حس طراوت بهار را پیام میدهد و با کلمۀ (رحمان) طول می یاید که از صفات بارز خداوند متعال بحساب می آید! از دورۀ طفولیت ام چندان یادِ در ذهن ندارم اما فقط اینرا میدانم که طالبان رژیم افراط گرای شان را در همان وقت حاکمیت می کردند و همیشه ما کودکان آن دوره را با تلاشی خانه ها آماج سرکوب فکری قرار می دادند و اضطراب افراد افراطی و دهشت افگن از همانجا به ذهنم پر و بال زدن را آغاز نمود. به هر حال کودکی بود و گذشت، معمولاً سرکوبی ها غلبه می خواهد که در وجود خود غلبه را علیه فشار ها، سرکوب ها و اضطراب ها حس می نمودم. بعد از فرا گیری دروس مذهبی در نزد ملای دهکدۀ "بادگاه" به مکتب ثبت نام نمودم و تعلیمات ابتدایی و متوسطه را در فضای باز، خشک، بی تعمیر همان دهکده سپری کردم و بعد که تازه یازده سال از تولدم گذشته بود عازم کابل گشتم و در اینجا دروس آموزش لسان انگلیسی را فرا گرفتم که از دو منبع معتبر انگلیسی هر یک انستیتیوت زبان انگلیسی مسلم، آموزشگاه لسان انگلیسی نشنل صاحب دیپلوم ام ، همزمان با آموزش لسان انگلیسی، شاگرد لیسۀ حبیبیه هم بودم که از هر لحظه حضورم؛ از هر دوست صمیمی ام، از هر پند استادانم….! خاطرات بسا نا فراموش شدنی دارم! در جریان فراگیری دروس فوق، همیشه میخواستم بزرگ اندیش باشم و بخاطر تظاهر ساختن اندیشۀ بزرگ در وجودم تخلصی را برایم مناسب دیدم که همیشه مرا به بزرگ اندیشی فرا میخواند و خاصیت یادآور را دارد، یعنی وقتیکه من فکرم به تخلصم متوصل می شود همیشه ذوق عملی آرزوهایم را در ذهنم می پرورانم که آن کلمۀ پر انگیزه "فراز" می باشد.
بعد از ختم دوره های آموزش لسان انگلیسی و فراغت از مکتب رهسپار غور شدم و در آنجا ازدواج کردم (گر چند کلیه عزیزان که با ایشان گفتگو داشتم، ازدواج را قبل از وقت به نقص هر دو طرف می نگرند و عواقب اش را ناگوار بررسی می کنند اما من تا این لحظه و جریان زندگی ام، اندک ترین نا خوشنودی از زندگی جوره یی ام ندارم و حتی مجردی را یک بار سنگین و قرض بزرگ بالای شانه های هر مجرد می بینم که ازدواج آن بار را سبک کرده و انسان را مایل وسیع اندیشیدن، به زندگی فکر کردن، از زندگی لذت بردن….! میکند اما هر کس دلش و بایسکل اش!) و فعلاً حاصل ازدواج ام یک پسر دوست داشتنی بنام "سروش" که سمبول خنده، اخلاص، تربیت، پیشگامی، اجتماعی و برازندگی است، می باشد.
بعد از ختم کشمکش های ازدواج، سرِ زدم به تیم بازسازی ولایتی PRT مقیم در غور تحت رهبری کشور لیتوانیا و در آنجا بعد از مصاحبه و گفتگو به صفت مترجم تقریر و تحریر برگزیده شدم و حدوداً سه سال را در آنجا گذشتاندم که از هر لحظه اش خاطرات و پند ها بجا مانده است. بعد از مراسم انتقال مسئولیت تیم بازسازی ولایتی غور که خزان 1392 بود (در آغاز همان سال در دانشکدۀ زبان و ادبیات انگلیسی، دانشگاۀ کابل کامیاب شده بودم و بنا بر مشکلات و جبر روزگار، همان سال تاجیل گرفتم) دست به آغاز فعالیت های فرهنگی زدم و موفقانه توانستم نشریۀ را نوع ماهنامه تحت نام "اندیشۀ عصر نوین" فعال بسازم که تا هنوز در گزارش دهی ماهوار اش موفق بوده است، بعد از آن در بهار 93 به کابل آمدم و ادامۀ تحصیلات ام را از دانشگاۀ کابل و دانشکدۀ زبان و ادبیات، رشتۀ انگلیسی آغاز کردم، در لابلای دروس دانشگاه ام در انستیتیوت لسان های خارجی FLI مصروف تدریس لسان انگلیسی بودم و با نشریۀ های ملی و محلی نیز با دادن مقالات همکار بودم و همین عشق ورزی به فعالیت فرهنگی ام مرا نگذاشت که به یک نشریه اکتفا کنم و همان شد که نشریۀ دومی را تحت نام "فراز اندیشان" تاسیس کردم که شمارۀ اول این نشریه قبل از قبل به دسترس عزیزان علاقمند قرار گرفته است.
امروز نشان دهندۀ گذشت 23 بهار زندگی است که جز از انجام فعالیت های فوق، بسته نمودن روابط دوستی و خواندن کتاب چیزی دیگری انجام نداده ام، حال هم خدا را شکر گذارم که برایم ذهنِ را اعطا کرده است تا همیشه بکوشم برای منحرفان راهِ را که میدانم نشان دهم، چشم را اعطا کرده است که میتوانم از رنگارنگ بودن دنیای عجیب دیدن کنم و هر ذرۀ آن را بحیث سوژه برگزینم، گوش را اعطا کرده است که دو کلمه بشنوم و دهن را اعطا کرده است که یک کلمه بگویم…! خلاصه همه چیز را دارم! با اهمیت ترین داشته ام را در اجتماعی بودنم می بینم که این خلاقیت موجب شده است تا توجه افراد را در برقراری روابط دوستی بین خودم و ایشان به زود ترین وقت برقرار کنم (البته قابلیت انجام این مورد را هر کس ذاتاً در وجود خود دارد اما ویژگی بارز من همانا ادامه دادن و طولانی ساختن این برقراری های ارتباطی است)!
در آخر! با آمدنِ روزیکه بنیاد وجودِ من در این روز گذاشته شده است، میخواهم برای کلیه دوستان (همانطوریکه 8 ثور، روزِ رخصتی است) عفو عمومی اعلان کنم و از ایشان با اینکه همۀ انسان ها از خودشان کاستی و کمی دارند مرا هم به حیث یک انسان نا کامل قبول نمایند و از هر عمل خلاف که از من سرزده است، چشم پوشی کرده و نادیده بگیرند!
نوت: من سالروز تولدم را دوست دارم و اتفاقا این روز یکی از روز های است که کلیه افغان ها بدون شناخت سطحی و کلی از من، از آن تجلیل به عمل می آورند که خود مایۀ خوشی است!
آرزو ام از کلیه دوستان، درک کلی ام، احترام به اندیشه ام، بارز سازی نکات ضعف ام، ارایه توصیه ها برایم، اهدا کتاب ها….! است نه گل، لباس، کیک…وغیره! که هرکدام همان خواسته ها برایم عالم علم، بطری انرژی و جایزه اعتبار را می بخشد.
با حرمت
گل رحمان فراز