آرشیف

2015-2-6

سیدآصف حسینی وطنیار

تــــــــــــــراژدی جنگ و صلح در افغانستان

ـ1ـ
ما به سرزمینی متعلق هستیم که آبادی آن بر روی ویرانه های مرگ بنا شده است.ما وارثان ارواح وهمسایگان اشباحیم چه آنکه هرکجا ی این خاک قدم بگذاریم گورستان است وناله ی مردگان اندام مان را به لرزه می اندازد.گویا مردان این سرزمین دیوار شان را برای ویرانی بنا نهاده اند ومادران فرزندان شان را برای مرگ زاده اند.
براستی که تاریخ این سرزمین را برستون های از استخوان نیاکان ما به فراز برده اند وما چون ارواح تشنه ایم که درسایه این دیوار ستم پناه گرفته ایم.
گویا افغانستان سرزمینی است ازجنس خاک وخاکسترکه آن را با خون سرشته است و ما فرزندان عصیان زده ی آدم، تبعید شده ی آسایش ونعمتیم که به روزمرگی زندگی دراین سرزمین معذبیم. مگر نه اینست که به هرکجای ازین دنیای وسیع که پناه می بریم مارا مجرم وقاچاق می خوانند وبا زنجیر وشلاق ودست بند وصورت کتک خورده واندام سیه شده باز مارا به این تبعیدگاه مان برمی گرداند؟
مگر نه اینست که ما حتی در کشور به ظاهر اسلامی ایران ،چون دوزخیان فراری از جهنم افغانستان،بالرزوترس تمام، زندگی در پست ترین جاهارا غنیمت می شماریم؟
مگرنه اینست که کسانی ازما که درکشورهای خارج راه یافته اند خودرا دربرابر ما بسان نجات یافتگانی می دانند که زنده درعالم بهشت رفته اند وبه جاودانگی رسیده اند.ومارا چون دوزخیانی می دانند که درگمراهی تمام درجهنم افغانستان می سوزیم ومی سازیم ونگاهی آنان به ما یا ترحم آمیز است ویا نفرت انگیز!؟
تعجب اینست که حتی نیاکان ما زندگی در این سرزمین را زندگی درمیان شعله های آتش خوانده اند. گویا که افغانستان سالها درجهنم جهالت سوخته اند وهم اکنون این کشور جهنمی خاموش را میماند که تاکنون آتش پاره های آن درزیر خاکستر مانده اند وبا اندک تند بادی این گدازه ها شعله برخواهد کشید.اگرافغانستان سرزمین دوزخیست ،آیا واقعا ما دوزخیان روی زمینیم؟
اصلا زندگی ما به معنی حال وجود ندارد ،«زندگی ما به فردا احاله می گردد وما به فردا علاقه مندیم فردای که امروز نمی شود ودرپی خود فردای دیگری دارد با وجود آن این فردا مرجع امید ماست فردا آهنگ یکنواخت وتنها آهنگ ماست، فردا نان خواهیم خورد فردا دفع ظلم خواهد شد، فردا آلام ومصایب ما کمتر خواهد شد، فردا دژخیمان ما دست از شکنجه وتعذیب ما خواهد کشید فردا صدای شلاقی که استخوانهای مارا خورد می کند شنیده نخواهد شد ما منتظران این فردا هستیم.» زندگی ما چیست که درمیان شعله های "جهنم" می خندیم،گریه می کنیم،می ترسیم،مأیوسیم،امیدواریم،میروئیم ونمو می کنیم،گل می دهیم،وپژمرده می شویم،لیکن لهیب این آتش سوزنده ما ابدیست مگر نسلهای آینده ما نیز دراین جهنم برای ابد خواهد سوخت؟
آیا شود بهار که لبخند مان زند؟
ازما گذشت ،جانب فرزند مان زند"      (کاظم کاظمی)
فرزندان مان مجرم و بدهکار به دنیا می آیند و قامت شان با نوازش شلاق قد می کشند.بالغ نشده به تکلیف می رسند.نان نخورده، نان آور می شوند. به جوانی نرسیده پیر می شوند وزندگی نکرده میمیرند.
تمام تقلای کودکان ما زنده ماندن است وتمام تلاش پدران ما بدست آوردن لقمه ی نانی است که آروزی کودکان ماست.
و حال تو کودکی را تصور کن که هر روز صبح از جاده مرگ وانتحار می گذرد تا به مکتب برسد. ودر جای می خواهد صلح و زندگی را بیاموزد که حتی میز وصندلی اش هرلحظه اشتهای انفجاردارد.
 
ـ2ـ
 درحوادث اجتماعی آنگاه که دیوارعدالت فرومی ریزد ومردم  درزیر آوار فجایع، هستی خود را درکام نابودی می بیند،فقط به رهایی  می اندیشد نه چگونه رهای ونه بعد از رهای را.ودراین حالت است،مردمی که سالها خشم خودرا اندک اندک فروخورده اند دربرابر وضعیت دهشتناکی که دارد روزگار او را به تاریکی وسیاهی می کشاند،باقامت استوار قد برمی افرازد وطغیان می کند،ودست به عصیان می زند.
ازدید زیبایی شناختی اینگونه نهضت ها وانقلاب ها نهایت زیبا وخالصانه به نظر می رسد ،اما ازمنظر جامعه شناختی این گونه نهضت ها هرچند که درذات خودش زیباست ولی درپایان این واقعه جز گردو غبارانبوه معرکه،که آسمان  زندگی را غبار آلود می سازد،دیگر چیزی به چشم نمی رسد. اهل نظراینگونه خیزش ها را انقلاب برمبنایی علت می دانند نه برمبنایی معرفت و دلیل. زیرا یگانه عامل انقلاب دردی است ناشی از سقوط دیوار عدالت بر روی سرانسانها نه انقلاب فکری در اندرون سر انسان ها.
انقلاب وجنبش های سه دهه افغانستان از این گونه بود. وآنچه که براین مردم آمد یک تاریخ وحشت و استبداد بود وسر انجام عصیان گری مردم نه از سر بیداری که از سر ناچاری. ازین رو بود که انقلاب افغانستان چون خون شهدایش برزمین رفت و پامال تکتازان طغیانگر شد و در این سامان عصیانگری وخشونت پیشه واندیشه شد. وما که از خشونت می گریختیم یک عمر در دام خشونت مانده ایم.
بر همین منوال در طول سه دهه ی پیوسته ، تمام جریان های سیاسی به انگیزه مبارزه مسلحانه تشکیل وظهور یافته و یگانه راه رسیدن  به قدرت سیاسی را از راه خشونت و سرکوب گری  می دانسته است. این جریان ها هرچند یکی پی دیگر به شکست مواجه گردیده اند و از هسته‌ ٔ قدرت رانده شده اند اما هر کدام به گونه یی تا به امروز در وجود افراد و یا هم گروه ها و جریان های سیاسی جدید خود را ابقاء کرده اند و در مواردی، به عنوان عوامل بالفعل جنگ و یا هم عوامل بالقو هٔ تشدید منازعه، حضور شان را تمثیل کرده اند.
از همین جاست که وقتی سخن از صلح و آشتی به میان می آید گروهی با آن موافقند اما گروه دیگر مخالف. چه آنکه فلسفه وجودی این گروه ها از طریق جنگ وخشونت بوده است و لاجرم بقای خودرا هم در فضای جنگ وخشونت می بینند. در چنین وضعیتی آوردن صلح خیلی دشوار خواهد بود چون که خشونت برای این طیف تبدیل به عادت و عصیانگری یک فرهنگ مسلط شده است. ازین رو فرهنگ تفاهم ودیالوگ سخت نا خوشایند و صلح بر خواسته از این حالت، سخت نا پایدار خواهدبود. زیرا صلح پایدار بر خاسته از حس همدیگر پذیریست نه همدیگرنشینی و سازمانی. وگرنه تا حال صدها نشست و سازمان صلح وآشتی بر این کشور شده است ولی هر کس بر همان راه خود بوده   و در مسیر خود رفته است.
نتیجه عملی جنگ وخشونت ومبارزه مسلحانه در افغانستان این شده است که اکنون یگانه راه رسیدن به منافع اجتماعی وسیاسی از طریق خشونت وعصیان تلقی می شود واین باور به یک گفتمان مسلط وتأثیر گذار تبدیل شده است. توجه بیشتر دولت به ولایات نا امن وفراموشی ولایت های امن، خود بدین معناست که حق خواهی از طریق خشونت یک فرهنگ مسلط  واثر گذار شده است. از این رو صلح پایدار وقتی اطمینانی خواهد شد که فرهنگ باج و خشونت جای خودش را به روش مدیریت ومدارا بسپارد. واین وقتی شدنیست که صلح وآشتی تبدیل به یک اندیشه وانگیزه شود. وبر همین مبناست که صلح پایدار تنها در آشتی و یانابودی یک گروه مخالف مسلح خلاصه نمی گردد. ازهمین جاست که مشکل افغانستان تنها گروه طالبان نیست بلکه مشکل اندیشه طالبانیست. در حقیقت اندیشه طالبانی ریشته طالبانست . حضور وفعالیت طالبان در ولایت های مشخص دقیقابه همین معناست. زیرا اندیشه طالبانی در نهاد همین قوم وتبار نهادینه و جاودانه شده است.وگرنه، خودشان را زنده زنده انتحار نمی کرد. ودولت نمی تواند ویانمی خواهد این همه مردم را سر به نیست ونا بود کندو حس قوم وتباری نیز اجازه این کار را نخواهد داد. چه آنکه دولت خودش پاره تن همین ایل و تبار است.
  
ـ3ـ
و حال از آنچه گفته آمد پیداست که؛ اگر صلح را به معنای خشکانیدن ریشه های جنگ و از میان برداشتن همه عوامل منازعه معنا کنیم، تازه درخواهیم یافت که آوردن صلح در افغانستان با چه چالش بزرگی روبروست.
از عمده ترین عوامل نا امنی وبی اعتمادی در افغانستان همیشه خود دولت ها بوده است. یکی از عوامل تشدید و ادامه‌ء ‌‌جنگ در افغانستان نابرابری های سیاسی و اجتماعی و برخوردهای تبعیض آمیز در برابر گروه های قومی،‌ مذهبی و فرهنگی در طول سال های متمادی بوده است. زدودن این تضادها تنها از عدالت اجتماعیست. مشی دولت فعلی پیوسته بر سیستم امتیاز به خشونت استوار بوده است. مصرف میلیون ها پول برای تشکیل وتداوم کمیسیون صلح وآشتی،شورای عالی صلح و جرگه صلح وامتیاز به مناطق نا امن خود از این نمونه  وبهترین دلیل برای کارآیی منطق باج وخشونت است.
منطق باج وخشونت نه تنها در افغانستان که در نظام بین الملل نیز پذیرفته شده است. بدین جهت است که پاکستان ـ برای تأسیس طالبان و قتل هزاران انسان در افغانستان ومنطقه ـ نه تنها سرزنش که  تا هنوز باج های کلان گرفته است. از جهاد وجنگ داخلی تا جنایت طالبان، پاکستان ازخون ما نوشیده و از این بحران همیشه از کشور های جهان امتیاز دریافت کرده است. با آن که حمایت پاکستان از طالبان یک راز باز است و پاکستان مانع بزرگی برای صلح در افغانستان، ولی بازهم پاکستان همیشه در نزد هرم قدرت در آمریکا دست بالا را برای سمت و سو دادن مسایل افغانستان دارا بوده است.
طالبان کسانی نیستند که خواسته های مغایر با منافع سیاسی پاکستان داشته باشند. بلکه در راه رسیدن به اهداف پاکستان جهاد میکند. از این رو حکومت پاکستان هیچگاه طالبان را نابود نخواهد کرد بلکه از آن استفاده بهینه خواهد کرد چه آنکه پاکستان برای طالبان بسیار هزینه کرده است.
کشورها برای نفوذ ودخالت در افغانستان روش های متفاوت دارند. شوروی برای دخالت در افغانستان روشنفکر ساخت ،پاکستان وعربستان طالب ساختند ودر آخر آمریکا از هردو گزینه بهره بردند. پس از جنگ با کمونیست ها این بقایای عرب بود که با پاکستان یک بازی دیگر به راه انداخت و طالبان را به وجود آورد. واینک آمریکا همبازی پاکستان است و قاعده بازی در دستان آمریکاست.و اکنون آمریکا دامنه این بازی را در خود افغانستان نگه داشته و ازسرایت آن در  منطقه جلو گیری کرده است. و این استراتژی طوری ما هرانه طراحی شده است که افغانستان هیچ راه وچاره ی جز تبعیت از قانون این بازی را ندارد. چه آنکه افغانستان در این صحنه دست خالیست و در دو سر باخت نشسته است. ولی آمریکا هم در صورت پذیرش حضور دایمی وهم بالعکس برنده خواهدبود. واین آشکار است که در صورت بیرون رفتن از افغانستان طالبان را به صحنه باز خواهند برگرداند وبه همین خاطر هم تا هنوز نگهداشته است. و در این صورت اذهان مردم نا خواسته قضاوت می کنند که آیاپایگاه دایمی آمریکا به سود شان خواهد بود ویا پایگاه دایمی القا عده و طالبان؟
 
سیدآصف حسینی(وطنیار)