آرشیف

2019-9-2

محمد عالم افتخار

«ترس از دانستن» هر فرد و ملتی را بیچاره می سازد!

برای مقابله با بیماری های کمر درد و زانو درد و گرفتگی های عضلات؛ پی دارو میگشتم. 
صاحب دواخانه؛ قسم غیر عادی از جا بلند شده و مرا در آغوش کشید و به آرام چوکی کنارش به نشستن وادارم کرد.
خلاصه؛ آشناهای دیرین بر آمدیم. 
در جریان گفت و شنودیکه پیش آمد؛ گفتم: پس از گرفتاری به این تکالیف؛ وادار شدم تا مطالعات و جستجو هایی هم در مورد تندرستی و نا تندرستی و بیماری ها و عوامل و درمان های آنها بکنم؛ به تلخی دریافتم که من و همچو من ها؛ تا کدام اندازه از دانش ها و اطلاعاتی که در زمان ما هست و حتی مفت و ارزان دست یافتنی است؛ پرت و بیخبر استیم و الا چه به آسانی میتوانستیم «طبیب خود باشیم» و مهمتر از آن؛ مانع ناتندرستی و درد و مشقت شده موفقانه «وقایه به از تداوی» را عملی گردانیم!
 به شوخی گفت: " آخر به سخن خودتان؛ «تـرس از دانستن» داریم؛ پدر میراثی و عرفی و شرعی!"
باز هم تنها شما بوده اید که در مورد خودتان و دردتان تحقیق نموده اید؛ دیگر ها خصوصاً که جور هم نباشند و راه و چاره را هم ندانند؛ مگر به مدد حضرت عزرائیل؛ از کدام  نکته آگاهی یابند؟
همین است که هرکه هرچه نسخه بپیچید؛ کورکورانه پیروی میکنند؛ آسان گرفتار مواد مخدر و زهری میشوند و اگر امکانات داشته باشند؛ هی پاکستان و هندوستان میدوند و اگر احیاناً جور هم شوند؛ نمیدانند که چه به چه بود؟ مانند حاجی صاحب ها؛ که همین امسال نود میلیون دالر را از این وطن بدبخت بُردند و به پای بُت شیطان و دهن ابلیس ریختند تا گناه هایشان را بتکانند!!!
اینکه گناهی بود و نبود و ریخت و نریخت؟؟!!… گُم کنید؛ میگویند: 
«خری از روی خری؛ به خری گفت که خری!»
 شاید همه ما در همین ضرب المثل؛ گم و گور شویم!
آشنایم که عمری از هم دور افتاده بودیم؛ تحصیلات بلند طبی و دوایی کرده  و بر علاوه خیلی ها تجربیات از بیماران و مردمان فکراً بیمار و گرفتار؛ خرمن نموده بود. بسی بحث و فحص جالب و جذاب و کشال راه انداخت تا حدیکه توپ بایسکیل من از هوای داغ "پنچر" شد!
او کتاب ها و مقالات مرا تا اندازه غیر قابل باور؛ خوانده بود و حتی چیز های بسیار قدیمی را که من گم و تلف کرده بودم؛ محفوظ داشت و حاضر شد غرض کاپی و استنساخ به من بدهد.
درین ضمن از یک مقاله زمان اقامتم در هند؛ یاد آور شده افزود که اگر دساتیر همین مقاله را خود در مورد خود عملی میکردید؛ حالا مشکل کمتر میداشتید!
و خواهش کرد که آنرا بازخوانی و تجدید نشر نمایم.
محتوای این نوشتار فراموشم شده بود و تنها شکل مغشوشی از عنوان آنرا؛ در گوگل سرچ کردم که  خوشبختانه در صفحه ای از ویبسایت وزین «آوای زنان افغانستان» پیدا شد؛ منتها مهمترین تصویر مطرح را در خود نداشت. در ادامهِ جستجو به متن کامل دست یافتم که اینک خدمت تقدیم میگردد و قصه شنیدنی درد و دارو و درمان باشد به بعد؛ انشاءالله!

ادامه مطلب در اینجا