آرشیف

2015-6-21

محمد عالم افتخار

«تبار باوری» جهل ناگزیر و «گوهر»شناسی؛ دانش بینظیر است!

*ـ به جای لعنت فرستادن به تاریکی؛ شمع بیافروزید!
*ـ باید از تلویزیون اسماعیل یون و بیرونداد جنرال طاقت سپاسگذار بود!
*ـ بیائید؛ برای خان عبدالغفارخان تعظیم و دعای خیر کنیم! 
*ـ عصر؛ عصر گذار از تنگنای «تبار باوری» به فراخنای «گوهر اصیل آدمی» است!
*ـ همه؛ نیازمند «مدنی بودن» و «آگاهی داشتن از تاریخ» استیم!
*ـ برای آنکه جوانان برومند مان؛ مندیلا های عصر خویشتن بگردند!
 

عرض موضع و مرام:
با درود و سپاس و تحسین ویژه خدمت جوانان و اندیشمندان پر احساس و با درد و دور نگر و جهانی نگر!
چنانکه آگاهی کافی دارید؛ اخیراً پرده هایی بر افتاد و مردی صادق و رُک گویی آمد و از طریق امواج تلویزیونی موسوم به ژوندون که مالک ظاهری آن جناب معرف حضور شما؛ شاغلی اسماعیل یون می باشد؛ یک برنامه و ایدیولوژی و سیاست و کیاست اقلاً نیم قرنه را به شیوا ترین و همه جانبه ترین وجهی؛ برملا نمود.
این محترم؛ جنرال عبدالواحد طاقت میباشند که سابقهِ هم خلقی و هم پرچمی داشته و به نظر بعضی از ساده لوحان گویا انترناسیونالیست پرولتری بوده اند.
این محترم؛ وقتی از ایشان سوال میشود که چرا؛ کم و بیشی از مردم افغانستان؛ در برابر واژه «افغان = اوغان» زیاد راحت نیستند؛ می فرماید:
« من میخواهم (موضوع را) از ریشه بررسی کنم. افغان معنا دارد پشتون. و (آنان) درست میگویند که هویت افغانستان؛ پشتون است و پشتونوالی. پشتون اکثریت اتباع افغانستان و مردم آن میباشد. ( واژه) افغان؛ اطلاق بر پشتون ها میشود؛ پشتونها اختیار داران اصلی افغانستان استند و باشندگان اصلی آن. لذا؛ افغانستان یعنی پشتون ها و یعنی پشتونستان. ما که (عوض پشتونستان) میگوئیم: افغانستان؛ به خاطریست که تاجیک، هزاره، اوزبیک ، ترکمن …. همه را در آن شریک نمائیم. (درحالیکه) ما می توانیم بر فاریاب هم پشتونستان نام بگذاریم، بر مزار هم پشتونستان اطلاق نمائیم، بر بدخشان هم پشتونستان بگوئیم و بر (استان های) دیگر هم. مگر (در هرصورت) مملکت از ماست، ما بادار اصلی این ملک و بزرگ (این خطه) استیم!
عده ای نا اهل، ناخلف، حرامی و از جا های دیگر آمدگی که خود را در این نام پاک و مقدس شریک سازند؛ من هیچگاه قبول نمیکنم؛ رخصت استند؛ از کدام آدرس که آمده اند؛ به همان آدرس واپس بروند. ما (پشتون ها) مجبور میشویم با آنها همین کار را بکنیم؛ چرا که آنها از نام ما میشرمند؛ از هویت ما می شرمند؛ حتی از نام مقدسی که آن؛ افغان است، افغانیت است؛ می شرمند.
(شخص بغلی) بلی فرزند اصیل؛ پشتون است چنانکه استادان گرانقدر اشاره کردند؛ فرزندان اصیل این خاک پشتونها استند!»(1)

چنانکه عزیزان؛ آگاهی دارند؛ این فرمایشات موجب برافروخته گی ها و واکنش های بسیار شدیدی در سراسر کشور گردید؛ البته عامل اینهمه تنش ها و خشم و خروش؛ خود همین جملات به تنهایی؛ نمیتواند باشد؛ این سخنان؛ به خاطری مهم و سنگین و فاجعه انگیز است که مسبوق به سوابق فراوانی است که از سیاست «کله منار» سازی امیر عبدالرحمن خان و «ناقل» گستری و پشتونیزه سازی اجباری نادرشاه و محمد گل خان مومند تا سرحد سیاست امحای قومی و «زمین سوخته» که طالبان در افغانستان به راه انداخته بودند؛ تجربه و اثبات گردیده است. 
و در سطح جهان؛ منجمله فاشیزم هیتلری در المان که طئ جنگ جهانی دوم به مرگ و زنده زنده سوختن بیش از پنجاه ملیون انسان در اروپا منجر گردید؛ با همین برتری پنداری و برتری طلبی قومی و نژادی؛ هستی و سامان یافته بود. سیاست تبعیض نژادی و آپارتاید سفید پوستان علیه سیاه پوستان و جنگ های نژادی و قبیلوی و مذهبی عدیده در سراسر جهان همه منبعث از همین جهل و جنون بشر ازخود بیگانه شده و خرد باخته بوده اند و میباشند.
بدینجهت اخطار و هوشدار روزنامه «ماندگار» نیز دقیقاً موضوعیت و جدیت دارد که:
«تجربه نشان داده است که یک رسانه در یک کشور توانسته با نشر یک کلمه سبب جنگ‌های طولانی نژادی گردد و نشرات تفرقه افگنانه و تحریک کننده آن سبب شود تا چندصدهزار انسان در چند ساعت از دم تیغ بگذرند. وضعیت واقعی اجتماعی در افغانستان هم از چنین حساسیتی متاسفانه برخوردار است و یک تلویزیون می‌تواند با تحریک اقوام و توهین اقوام و بی عزتی به آن‌ها و قرار دادن آن ها در برابر هم سبب یک جنگ بزرگ و مهار ناشدنی گردد… 
چنان که در سال ۱۹۹۴ نشرات نژادپرستانۀ رادیوی رواندا، منجر به کشتار حدود ۸۰۰ هزار توتسی رواندایی و هوتوهای میانه‌رو شد. خیلی دور نه همین نزدیک، شعارهای مظاهره‌چیان روز شنبه در کابل، خود نشان می‌داد که احساسات شمار زیادی از مردم به دلیل نشرات نژاد پرستانه و تفرقه انداز تلویزیون ژوندون جریحه‌دار شده است و نیز حضور گستردۀ مظاهره‌چیان بیانگر این موضوع بود و با توجه به وضعیت آشفتۀ سیاسی کشور، بسیار ممکن بود که دست‌هایی در این تظاهرات به کار می‌افتادند و باعث قتل و کشتار می‌شدند. اکنون هم تبِ این خشم پابرجاست!»(2)
خیلی هم عبرت انگیز میباشد که مبارزه و ایثار در راه محو افکار و اعمال تبعیضی و برتری خواهی و شوونیزم و فاشیزم و آپارتاید است که مورد اقبال و استقبال وجدان بیدار بشریت قرار دارد و نه برعکس آن. همین وجدان اصیل بشریت بود که تنها در افریقای جنوبی؛ مبارز نستوه و استوار علیه شوونیزم و آپارتاید نیسلون ماندیلا را به عسوه نادره بشری مبدل کرد و دانشمندان انسان شناسی او را یکی از محدود «انسان های کامل» روی زمین شناختند که اخیراً شاهد تجلیل حیرت انگیز جهانشمول و عالمگیر از یاد و خاطره و اندیشه و حماسه او بودیم.
*****
در اینکه سخنان جنرال طاقت و اندیشه و سیاست و عزائیم عقبی آن؛ در حکم تاریکی یک شب سیاه؛ حتی و قبل از همه؛ برای عامه مردمان نجیب پشتون افغانستان میباشد؛ شکی نیست (برای اینکه مردمان پشتون حتی در قرن گذشته قهرمان اندیشه سالم و سیاست و کیاست ماندیلا وار و گاندی وار چون خان عبدالفغار خان داشتند؛ هم اکنون نیز همه این مردم؛ جنرال طاقت و اسماعیل یون و حفیظ الله امین و ملاعمر و گلبدین حکمتیار نیستند!
لطفاً یاد داشت بسیار ارزنده روزنامه عصر نو را به ارتباط خان عبدالغفار خان؛ در پایان مرور نمائید *.) 
ولی آیا کافی است که سیاهی و تاریکی را صرفاً تقبیح و نفرین و محکوم کنیم؟
مسلماً که نه! در برابر تاریکی اقلاً باید شمع افروخت و در حد اکثر که " باید خورشید را مهمان کرد!»
نقطه عزیمت ما به سوی این روشنی آفرینی و روشنگری؛ در همان پرسش جانانه محترم پرتو نادری وجود دارد که این کمترین؛ طی مقدمه گونه قبلی زیر عنوان «سلام علی جان؛ غلام علیکم!!»(3) آوردم:
جناب پرتو نادری ضمن مقاله غرای شان در مورد (فرمایشات جنرال طاقت) می پرسند که:
"یک انسان باید چقدرغیرمدنی و ناآگاه از تاریخ باشد که بتواند یک چنین سخنانی را بر زبان راند؟"
و من بر این پرسش؛ افزودم که:
به نظر می آید که معنای متناظر این فرموده چنان است که در افغانستان ما؛ انسانها آنقدر ها مدنی و آگاه از تاریخ اند که در میان شان؛ پیدا شدن چنین یک آدم "غیر مدنی و ناآگاه از تاریخ"؛ از اعجب العجایب میباشد!
تصور میکنم؛ قابل درک است که من دارم؛ خاطرنشان میسازم که"چقدرغیرمدنی و ناآگاه از تاریخ"؟ بودن؛ چیزی منحصر به جنرال طاقت و همردیفان در تلویزیون ژوندون و بیرون از آن و به طور کل به سیاستکاران و روشنفکران … معین و معلوم الحال پشتون نیست؛ ما همه گان ـ حتی نه فقط در مقیاس افغانستان ـ در تیر رس این سوال سهمگین قرار داریم.
بدینگونه؛ لاقل در یک حد تعیین کننده؛ تاریکی ی مورد نظر ما؛ در واقعیتِ "غیر مدنی و ناآگاه از تاریخ" بودن مبتنی است!
وقتا «غیر مدنی» = تاریکی است پس روشنی؛ در مدنی بودن و مدنی شدن میباشد و و قتا که «ناآگاه از تاریخ» بودن؛ = تاریکی است؛ پس روشنایی؛ در آگاهی از تاریخ میباشد.
ولی اینجا به فرموده نلسون ماندیلا که در همان مقاله فوق الذکر نیز آورده بودم:
«موضوعات و تصمیم‌گیری‌ها در باره؛ پیچیده هستند و همیشه عوامل بسیاری دخیلند. مغز شاید دوست داشته باشد توضیحاتی ساده بیابد ولی توضیحات ساده با واقعیت سازگار نیست. هیچ چیزی آن طور که می‌نماید؛ آسان و ساده نمی باشد.»

بنده؛ حتی در عرایض مزبور تا آنجا پیش رفتم که این گونه بیانات و تلقیات و تحکمات؛ متأسفانه بیخ و بنیاد «خرده فرهنگی» دارد که غافلانه طی دورانهای نوزادی تا 8 ـ 10 ـ 12 سالگی بر ما بار میگردد و به ضمیر ناخود آگاه مان مبدل میشود. 
و به «خرده فرهنگ» ها نیز بلا استثنا صفت معادن زغال سنگ و نفت و گاز… را دادم چرا که بُنمایه های اصلی و سخت و سفت آنها در اعصار بدویت و توحش و بربریت ناگزیر تیره ها و طایفه ها و قبایل بشری شکل گرفته و نسل پی نسل به مانند ارث بیچون و چرا و نقد ناپذیر و مقدس؛ مداومت یافته است!

اینها یعنی اینکه من به سطوح و شکلیات و احساسات؛ تأکید و تکیه ندارم؛ یعنی اینکه بینش «خرده فرهنگی» تیره ای و طایفه ای و قومی و قبیلوی انگیزنده و محرکم نیست و حتی الامکان «مدنی» و «آگاه از تاریخ» حرف و حدیث میآورم و به شهادت سند بزرگ و برجسته که در سراسر جهان قابل دسترس میباشد؛ یعنی کتاب «گوهر اصیل آدمی» و انبوه مقالات و شرح و تفصیل و نقد و بررسی ایکه در مورد؛ روی صفحات سایت های فراوان انترنیتی وطنی مان قرار دارد؛ جهانبینی و فلسفه و دکتورینم بر «گوهر» بشر معطوف است و نه بر «تبار» او!
علاوه بر اینها؛ میتوانم با صراحت کامل و احساس سربلندی عرض کنم که من؛ منحیث یک فرد از افراد افغانستان؛ پشتو و پشتون و تا حدودی «پشتونوالی» را به معنای کامل کلمه «زندگی کرده ام!»
طی عمر شصت و چند ساله ام؛ در محیط های تعلیمی و کاری از جمله در تفحصات پترول شبرغان و مطابع دولتی کابل؛ و در محلات زیستی چندین گانه ام از جمله دهه ای در مکروریان سوم کابل؛ پشتون های زیادی از بهترین دوستان و همنشینان و همکاران و آموزگارانم بودند که از ردیف آنها در کتاب ها و آثارم؛ از تعدادی یاد؛ و خاطراتم از ایشان درج شده است منجمله شاد روان فدامحمد دهنشین، استاد میر اکبر خیبر، شهید دکتور نجیب الله، دکتور غلام حیدر حبیب باختری و …
بزرگترین و روانی ترین مورد اینکه خانم و عشق و همسر محبوبم پشتون است و آنهم به لحاظ پدر از سدوزایی های قندهاری و به لحاظ مادر از پشتون های آخوند زاده لوگر میباشد.
پس از کودتای 7 ثور 1357 که بنابر تعلقات جناحی تحت پیگرد باند خون آشام حفیظ الله امین؛ قرار گرفتم؛ به طور اساسی دوستان و رفقای پشتونم منجمله از میان «خلقی ها» کمک کردند تا به دام نیافتاده تلف نگردم.
تحت شرایط استبداد طالبانی و تفتیش عقاید فراتر از انگیزیسیون آنها؛ بازهم از مساعدت های سازنده دوستان پشتونم برخوردار بودم. در یک نمونه برجسته؛ با سه تن از پشتون های کوچی و مالدار که شناخت و سابقه ای با ایشان نداشتم؛ در یک سفر تجارتی از شبرغان مرکز ولایت جوزجان تا قلعه نو مرکز ولایت بادغیس عازم گردیدم و قرار بود که پی مال التجاره به هرات نیز برویم.
اما در همین شباروز؛ حادثه نامنهاد کودتا یا بغاوت ضدطالبانی در هرات مطرح شده بود و به این بهانه؛ مردان هزاره و سایر اهالی که چهره و سیمایشان شباهت هایی با هزاره ها داشت؛ تحت پیگرد پولیس مخفی و علنی طالبان بودند و دستگیر شدگان را سرنوشت های وحشتناکی تهدید میکرد.
در قلعه نو؛ پشتون های همسفرم با چندین تن از اقارب یا آشنایان شان در ملاقات شدند و در عین حال مرا به ایشان معرفی کرده در یکی دو مهمانی که صورت گرفت؛ همراه با خودم بردند.
سرانجام با در نظر داشت اوضاع در هرات؛ همه به این نظر و تصمیم رسیدند که همراهانم به خاطر به خطر نیانداختن من که کم و بیش سیمای هزاره مانند داشتم؛ از سفر به هرات و خیر و سود و برکتش صرف نظر نموده به شبرغان برگردند و امانتی (یعنی من) را صحت و سلامت به فامیل تسلیم بدارند که دقیقاً هم چنان شد.
جنت مکان پدرم نیز دوستان بسیار خوب پشتون داشت و در یورت ها و محلات غالباً صحرایی آنها رفت و آمد و نشست و برخاست میکرد. تقریباً همه ساله نزدیک های زمستان شتر های پربار هیزم و بته و قروت و روغن زرد وغیره آنها عقب دروازه کلبه ما درنگ مینمود؛ ایشان شباروزی مهمان ما میبودند و بعد خوش و خرم با مقداری تولیدات باغی ما عودت می نمودند. من با شور و شوق زیاد نوجوانی؛ چندین بار بر این شتر ها سوار شده و باری هم به فاصله قریب یکروزه راه با آنها طی منزل نموده ام.
تا جاییکه حافظه ام یاری میکند؛ حتی باری هم نشده که در کودکی و نوجوانی بر من از پشتو و پشتون و هکذا از سایر اقوام کشور تبلیغ و تلقین سوء شده باشد؛ اینگونه بختیار بودم و استم که عاری از عصبیت های قومی و قبیلوی و مذهبی و…بزرگ شده و حیات به سر برده ام.
از همان خوردی به زبان و هنر و موسیقی و ادبیات پشتو عشق و علاقه ویژه داشتم و زبان پشتو را (بدون کورس پشتو) تا سرحد نوشتن شعر و نثر در آن؛ فرا گرفته بودم.
بر عکس؛ من از همتبار های خودم سخت ترین جفا ها کشیده ام و از حسن اتفاق؛ بارزترین و برجسته ترین سند در یکی از زمینه ها هم روی انترنیت وجود داشته و قابل دسترس میباشد که عبارت است از «خیانت، شر، فساد و قطاع الطریقی در مسند قضا»(4) و یاد دهانی های سالیانه زیاد آن خدمت جناب عبدالسلام عظیمی قاضی القضات جمهوری اسلامی افغانستان.
آخرین این عرایض عنوان دارد: "قاضی القضات افغانستان و «برهان قاطع» مافیای پنجشیر"(5) که همه را میتوانید روی صفحات ویژه مقالات من در سایت های آریایی، وطندار، رسانه نور، خاوران وغیره و نیز به طریق سرچ در گوگل و دیگر موتور های جستجو بیابید. 
و حتی در رابطه با همین موضوع و معضل؛ من از ملا نورالدین ترابی وزیر عدلیه و مقامات عدلی آنوقت طالبان پشتون؛ حسن تفاهم و پیشامد خیلی ها درست دیده ام و میتوانم قاطعانه عرض کنم که اگر یک ماه دیگر؛ حکومت طالبان بیشتر می پائید؛ حق من احقاق گردیده بود ولی به زور حکام و قضات همتبارم طی 12 سال گذشته لگدمال تر گردیده و به جایی رسید که حتی قاضی القضات کشور نتواند یک سطر پاسخ به کاربران ملیونی انترنیت بدهد!
بدینگونه من هیچگونه؛ انگیزه و محرکی ندارم که به دلیل تبار غیر پشتون داشتن؛ وارد بحثی شوم که در آن؛ خدا ناخواسته کوچکترین بی احترامی به خلق حقیقتاً بزرگ و بزرگوار پشتون کشورم گردد. معیار من در این امر خطیر فقط و فقط ناموس علم و آگاهی و منافع و مصالح حقیقی ـ و نه توهمی ـ امروز و فردا و فردا های وطن و مردمم میباشد که کلیت آن نه بدون پشتون متصور است؛ نه بدون تاجیک و نه بدون هزاره و اوزبیک و ترکمن و سایر برادران و خواهران برابر حقوق و برابر مقام و برابر منزلت مان که منجمله توسط بزرگترین مؤمن بهای مشترک مان دین اسلام و قرآن مبینش؛ ارشاد و تسجیل شده است و آخرین کشفیات علم و ساینس نیز؛ مؤید و مصدق آن میباشد.

تبار و تبار باوری و تبار پرستی در آئینه آگاهی تاریخی:
جهت ورود مؤفقانه به این موضوع؛ الزامی است که نخست بر کلید واژه «آگاهی تاریخی» اتفاق نظر پیدا نمائیم. واقعیت این است که بخش عظیم معارف و شناخت و تصور شناخت؛ در عالم بشری؛ اساطیری میباشد. علت آن است که بشر اولیه و متقدم ممکن نبود که به دقت ساینس کنونی؛ اندیشه و محاسبه و معرفت داشته باشد. 
از جمله این بشر؛ نمی توانست تشخیص دهد که زمین کروی است و به دور خود و به دور خورشید می چرخد لذا ناگزیر بود که معرفت خود را در زمینه؛ روی شکلیات و حدسیات بنا نماید؛ زمین را اصل عالم و مرکز عالم بپندارد و خورشید را چرخان به دور آن؛ و حتی نه چرخان به دور زمین (چونکه زمین مسطح پنداشته میشد!)؛ بلکه همانند فانوسی که در قوس نیم دایره خیمه آسمان بالا و پائین میشود. افسانه های مردمان مختلف در این و سایر زمینه های مشابه بیحد متنوع و متکثر میباشد.
ولی حقیقتی که طی سه چهار قرن اخیر بشر معاصر به آن دست یافته است فقط یکی و در همه ملل و محلات جهان همسان و همگون است و آن اینکه زمین کروی است و همراه با 8 سیاره دیگر و اقمار شان هم به دور خود و هم به دور کره بسیار بزرگ و آتشین خورشید می چرخد که شب ها و روز ها و فصل ها و هزاران پدیده اعجاز آور طبیعت؛ از همین نظم و نظام منبعث میگردد.
بشر متقدم عین باور و پنداشت را در مورد «تاریخ و آگاهی تاریخی» نیز به ناگزیر؛ قایم کردند؛ وقتی دیدند؛ خط پیدا شد و امکان نوشتن و به یادگار ماندن سرگذشت ها؛ به وجود آمد؛ این نقطه را «مبداء تاریخ» گرفتند و بر ماسبق آن؛ نام «ماقبل التاریخ» نهادند. و این به اصطلاح تاریخ هم شد عبارت از کارنامه های چه بسا دروغین و سرشار از مبالغه و اغراق رؤسای اقوام و مشران قبیله ها و نهایتاً پهلوانان و پادشاهان و جهانگشایان.
در حالیکه بعد ها علم و منطق و تجربه اثبات کرد که تاریخ؛ تمامی سرگذشت نوع بشر؛ از نقطهِ صفری وقوع موتاسیون یا جهش تعیین کننده گذار از«اوتوماتیسم غریزی» به کسب اختیار و توان انتخاب و اِعمال اراده؛ در این موجود حیه میباشد و نه به کشف و اختراع خط و نه به هیچ تحول دیگری در درازای عمر حدوداً 5 میلیون ساله نوع بشر.
و برای کشف و دریافت اوضاع و جریانات در زمانهای که خط و صورت های اولیه آن رسامی و نقاشی؛ وجود نداشته است فنون و شگرد های باستانشناسی و فوسیل شناسی و بیوتکنولوژی وغیره پیدایش یافته و کار بردی شد که حتی دوران موجودیت خط را نیز به چالش کشید و نواقص و ناتوانی ها و سر در گمی آنرا؛ یا رفع و دفع کرد و یا کاهش داد و اصلاح نمود.
بنابر این محقق شد که مبداء تاریخ بشر؛ جز لمحه هستی یابی گوهر اصیل و یگانه آدمی؛ چیز دیگری نمی تواند باشد. این گوهر مسلماً تا حد بالای تعیین کننده گی؛ یک مفهوم و حقیقت ژنتیکی است معهذا کارکرد آن؛ با تمامی گوهر های سایر موجودات حیه تفاوت و تمایز بی سابقه و بی نظیر دارد و در تقابل و تنازع با محیط ایکوسیستمی و خرده فرهنگی به مراتب بیش از همه دورانهای موجودیت حیات در عالم؛ مواجه بوده از محیط طبیعت و اجتماع بیشترین اثر می پذیرد و بر محیط اجتماعی و طبیعی زیاد ترین اثر میگذارد.
بنابر این تاریخ بشر؛ از حالت «تاریخ ملوک و خوانین و پادشاهان و جهانگشایان» به در آمده میلیون ها سال پیشتر در دل جوامع تیره ای و طایفه ای و قبیلوی و گله های بشری ی بدون « ملوک و خوانین و پادشاهان و جهانگشایان» امتداد پیدا کرد.
به این اساس؛ این درست و کامل و کافی نیست که ما حل مسایل عدیده پیش روی خود را محضاً از تاریخ های اغلب فرمایشی ی درباری و استبدادی و استعماری؛ طلب نماییم؛ هرچند که حتی همین تاریخ ها هم گواه قانع کننده و مدار حکم آنرا به دست میدهند که مدعیات شؤونیست های قبیلوی ای مانند اسماعیل یون ها و جنرال طاقت ها و همانند هایشان؛ هیچ سنخیت و پیوندی با همین تاریخ ها هم ندارند. محضاً به جهت تفنن و تفریح به مواردی از این دست هم باری؛عنایت توجه بفرمائید:
مرحوم عبدالحی حبیبی در تاریخ مختصر افغانستان (صفحة248) مینویسد:
((حدود حکمرانی میرویس از فراه و سبزوار و سیستان گرفته تا پشین و دامنه های کوه سلیمان و شمالاً تا غزنی میرسید و بر قبایل ابدالی و غلجی متساویاً حکم راندی و بلوچان نیز با وی امداد و یاوری کردندی. وی لقب شاهی را قبول نکرد و در جرگه یی که اقوام قندهار او را به تقدیر خدمت های بزرگش به شاهی خویش میبر داشتند، به مردم چنین گفت:
نه خدمت نمودم که شاهی کنم به تخت شهی کج کلاهی کنم
نزیبد مرا شاهی و سروری سر افرازم از افسر چاکری
مرا بس که گویند قومـم (پدر) ندارم طمع گوهر و سیم و زر
همین افسرم به که خدمت کنم شمارا چو فرزند خود پرورم
نه دیهیم شاهی بود درخور م شما را همی کمترک چاکرم 
مرحوم حبیبی می افزاید، چون میرویس از جهان رفت، مردم بر تربتش چنین نوشتند:
برسر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگهِ مردان جهان خواهد بود 
استاد حبیبی در صفحة 257 همین کتاب پس از شرح به پادشاهی برداشته شدن احمد شاه ابدالی مینویسد: ولی خود وی در مُهر خود که شکل طاؤوسی داشت عبارت (الحکم الله یا فتاح احمد شاه دُر دُران) را منقور نمود …. بر مسکوکات طلا و نقره و مسی او و نشان رسمی دولت احمد شاهی شمشیر دو دم و خوشهِ گندم و ستاره، نقش بود و بر برخی (یعنی حصه ای از آن) این بیت نیز بود:
حکم شد از قادر بیچون به احمد پادشاه 
سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا به ماه
(مگر نه اینست که عیناً مانند زمان میرویس نیکه؛ زبان دولت و دربار و لشکر و بازار و پندار و رفتار احمد شاه بابا فارسی بود و نه بطور مطلق پشتو! و احمد شاه نیز از شائیبه و مرض تعصبات قبیلوی حداقل بخاطر مصالح حکومت و امپراتوری اش دوری میگـزید و الا حتی آهنگین تر هم میشد اگر به جای ((احمدشاه دُر دُران)) مینوشت: ((احمد شاه د مرغلرو مرغلری !!)) و نیز حتی به کسانی مانند بختانی صیب نیازی هم نبود، خود احمدشاه شاعر بوده، حداقل مانند صفرمراد ترکمنباشی میتوانست عوض شعر فارسی مندرج در مسکوکات و نشان و پرچم امپراتوری مصراعی از خود و یا به فرمان خود به پشتو بسازد و آنجا بگذارد ولی لا اقل بخاطر اینکه به قول صابرشاه کابلی او «شهنشاه خراسان» بود و زبان مسلط و مسلم و معظم خراسان؛ فارسی بود و نه چیز دیگر، چنین نخواست و نکرد!)
در صفحة 287 همین کتاب استاد حبیبی میخوانیم :
«امیر دوست محمد خان (از پسران پاینده محمد خان و برادر صمیمی تر سردار فتح خان) نخستین امیر دودمان محمد زایی و مشهور به (امیر کبیر) است که بر مسکوک روپیة نقرة او این بیت نقش بود:
سیم و طلا به شمس و قمر میدهد نوید وقت رواج سکه پاینده خان رسید
… بعد از فوت امیر دوست محمد در هرات؛ ولیعهد و پسر او امیر شیرعلی خان اعلان امارت داد … و سکه زد به این سجع:
جمال دولت پاینده قسمت ازلیست وصی دوست محمد، امیر شیر علیست
مرحوم استاد عبدالحی حبیبی در صفحة 298 همین کتاب مینگارد:
((امیر (عبدالرحمن خان) در اداره داخلی شخص دلیر و ستیزه جوی و اداره چی نیرومندی بود که در خونریزی و کشتار مخالفان نظیری نداشت. اما دلاور و مدبر و از اوضاع جهان واقف بود و نیمه سوادی هم داشت چنانچه کتابی به نام "پند نامه" به فارسی نوشته و تاج التواریخ را هم در حضورش به امر او نگاشته اند. 
(چرا امیر آهنین پشتون «پند نامة دنیا ودین» را با «نیمه سواد خود» به زبان فارسی نوشت، چرا به قولی یک قسمت مهم تاج التواریخ را همچنان، و به قولی متن کامل آنرا به امر و در حضورش به فارسی نوشتند و چرا از میرویس نیکه و احمد شاه بابا تا این آخری؛ همه به فارسی مینوشتند، سخن میگفتند و سکه میزدند و هکذا مجموعة قرارداد ها، فرمان ها، نامه ها و قبر نبشته ها به فارسی است، زبان دولت و دربار امیر حبیب الله و امیر امان الله نیز همچنین بود. اعلیحضرت محمد ظاهر سلطان چهل سالة کشور کلمه یی از پشتو را حتی به درستی تکلم کرده نمیتوانست و سردار بزرگ داؤد خان علی هذا القیاس . 
پس فارسی دری؛ اساساً زبان «کلان فرهنگ»، زبان معنویت قدیم و جدید و زبان شخصیت باستانی و معاصر این دیار و زبان رسمی تمامی امیران و پادشاهان پشتون بوده آنچنانیکه زبان رسمی طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، غوریان، سلجوقیان، مغولان، تیموریان، گورگانیان وغیره بوده است. 
حتی کلمات «افغان» و «افغانستان» هردو کلمات و ترکیبات فارسی دری است، گذشته از پسوند «ستان = استان» که مطلقاً فارسی میباشد خود کلمهِ افغان کلمهِ فارسی دری است. متکی بر اسناد مؤثق تاریخی و نیز حکم علوم زبانشناسی، لهجه شناسی و فلالوژی؛ همسایه گان فارسی زبان این نام را بر قبایل پشتون متوطن شده در دامنه های کوه سلیمان داده اند.)
استاد حبیبی در صفحة 314 تاریخ مختصر افغانستان پیرامون سید جمال الدین افغانی چنین مینویسد: «یکی از ممثلان این حرکت فکری (نهضت مدنی خروشان شده در اطراف افغانستان) سید جمال الدین بن سید صفدر کنری است (1315-1254ق) که جهاد خود را برضد سه عامل بدبختی (استعمار ـ استبداد ـ خرافات) از افغانستان آغاز کرد و در هند، ایران، ترکیهِ عثمانی و مصر نهضت های جدید فکری و اصلاحی آورد و شهرت بین المللی کسب کرد و او را نخستین پرورندهِ فکر جدید و بیداری افغانستان و ممالک شرق توان گفت.»
صرف نظر از اسم پدر سید جمال الدین افغان (سید صفدر) که یک نام تیپیک سادات اهل تشیع میباشد؛ سید جمال الدین شدن در میان درهِ کنر مخصوصاً یک و نیم قرن قبل اگر نه از محالات، از معجزات است! 
متأسفانه و بسیار با دریغ و درد شرایط خرده فرهنگی و تعلیمی و تربیتی و نیز امراض دوران طفولیت و بزرگسالی بویژه در دره های پشتون نشین کشور حتی تا همین امروز طوریست که به قول آقای سید عسکر موسوی تنها میتواند «ملای لنگ و ملای کور» تقدیم جامعه و جهان کند نه نوابغی مانند سید جمال الدین!!
با اینکه اساساً خود سید جمال الدین که حسینی و اسدآبادی و حتی رومی و استانبولی هم تخلص می کرده است؛ زمینهِ این ابهام و مغالطه را ایجاد نموده چون به آن نیاز داشته اما شله گی کور کورانه و متعصبانه عده ای از دنیا بی خبر وعده ای مغرض و مفتن درین عر صه قابل اغماض نیست. 
در حدود اسناد و قرائینی که تا کنون به دست آمده و برداشت عقلایی از مندرجات کتاب تحقیقی مستقل استاد حبیبی در باره سید جمال الدین، «فرهنگ جامع سیاسی»، «افغانستان در مسیر تاریخ»، «افغانستان در پنج قرن اخیر» و کتاب مستقل «حکیم مشرق زمین ـ سید جمال الدین افغان» وغیره؛ سید جمال الدین اقاربی در همدان ایران داشته و بالخاصه در قزوین ایران تحصیلات انجام داده است .او خیلی زود به اندیشه جهان وطنی اسلامی گرویده و بر آن غنا بخشیده است که در نتیجه؛ دانش و جسارت اجتهادی اش؛ او را از چوکات محدود تشیع و تسنن و امثالهم فراتر قرار داده است. 
چون عرصه اولین فعالیت هایش در حدود پنج سال افغانستان بوده بنابرین تخلص «افغان» برگزیده که احتمالا علاوه بر ملاحظات دیگر؛ هدف از اتخاذ این لقب زدودن نسبت تشیع از خودش باشد که مسلماً او را در سیر اهداف و فعالیت های فراملی و جهانی اش خاصه در سرزمین های سنی مذهب محدود میساخت و متضرر میکرد. 
بدبختانه افغانستان از این چشمهِ جوشان دین و دانش و سیاست (و منطق و فلسفه که بعد تر آنهارا در «جامع الازهر» مصر تدریس میکرد) به علت جهالت و خانه جنگی های پایان ناپذیر رجاله های محمد زایی و سیستم خانخانی قبیلوی بهرهِ ممکنه را برگرفته نتوانست.
رویهمرفته سیدجمال الدین که قبل از رفتن به اروپا زبان های فارسی وعربی و ترکی میدانست و در اروپا زبانهای انگلیسی و فرانسوی را فرا گرفته با مشاهیر آنزمان اروپا مراودات و مناظرات فراوان داشت؛ ( وقادر بود زبانی چون ترکی را طی شش ماه؛ تمام و کمال یاد بگیرد) هیچ نشانه ای برجا نگذاشته است که به پشتو سخن گفته و چیز نوشته باشد!
به فرض محال اگر امروز هم سید جمال الدین زنده شود، جایی در رده های چون صدارت و وزارت افغانستان قبایلی ندارد که خیر، بلا فاصله زیر سنگباران فتاوی تکفیر گران لنگ و کور و جور خورد و خمیر میشود و سر و کارش با جهال «تغریب» ستیز و «علمانیه» ستیز… چمپاته زده بر کرسی های قدرت و قضاوت میافتد. کما اینکه هزاران فرزند و شاگرد و وارث راستین سید جمال الدین منجمله از پشتون های سالم و یا کمتر مریض با دنیایی از دانش و تخصص و تجربه گوناگون در داخل و خارج کشور همین اکنون با عین سرنوشت رو برو اند. 
بر علاوه؛ این حقیقت سرسخت و خاره یین که نادره محقق معاصر در میان فرزندان پشتون کشور مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی آثار وزین، پر ارج و ثمرهِ زحمات عمری خود چون تاریخ تفصیلی و چندین جلدی افغانستان قبل و بعد از اسلام، تاریخ مختصر افغانستان و تقریباً کلیه تألیفات مهم خود را به زبان فارسی دری نگاشته و مانند وی ده ها محقق، مؤلف و نویسنده و شاعر نامور پشتون چه در گذشته و چه در همین اواخر هرچه بیشتر به فارسی دری مینویسند و یا ترجمه و تألیف میکنند، و به فارسی دری نطق و خطابه و موعظه میفرمایند؛ حاکی از چه چیزیست؟
ولی تمام اینها؛ به این معنی نمیشود که گویا تاجیک ها و اقوام غیر پشتونیکه به فارسی دری تکلم میکنند؛ «صاحبان اصلی افغانستان» تلقی گردند؛ فقط به این معنی است که همه اقوام و قبایل افغانستان یک برابر فرزندان اصیل افغانستان میباشند و هیچ قوم و قبیله بر اساس قوانین اساسی افغانی و بشری (به شمول عرف ها و باور های پشتونوالی) و به حکم تاریخ (درمعنای محدود کلمه) بر دیگری برتری و تفوق نژادی و ژنتیکی ندارد.
در افغانستان پنجهزار ساله که هرگز به جغرافیای کنونی محدود نبوده؛ صرف حدود دو و نیم قرن است که امیران و شاهان؛ پشتون نسب و پشتو زبان بوده اند و آنهم به قراریکه دیدیم زبان دولت و دربار شان یکسره پشتو نبوده است و خود نام «افغانستان» هم بر سرزمین ما اساساً طی معاهده روسیه تزاری و انگلیستان منحیث منطقه حایل بین متصرفات هردو امپراتوری گذاشته شده و سپس معمول و مشهور گردیده تا اینکه در سال ۱۳۰۲(90 سال قبل) در قانون اساسی شاه امان الله توسط زعامت مستقل کشور به تصویب رسیده است! 
شکی نیست که مؤسس واحد سیاسی افغانستان امروزی؛ احمدشاه درانی میباشد ولی احمدشاه بابا نام کشور را «افغانستان» نگذاشته و خویشتن را «امیر خراسان» می خوانده است و این خطه رسما تا 100 قبل هم عموماً «خراسان» نام داشته و گهگاه نظر به استیلا های محلی ملوک طوایف؛ به اسمای امارت کابل، امارت قندهار، امارت هرات، امارت بلخ وغیره نیز یاد میشده است.

فصل اول

آگاهی نوین تاریخی و مراحل سه گانه توحش، بربریت و تمدن:

(ادامه بحث را انشاء الله در آینده خواهید خواند؛ ولی اکنون توجه عزیزان را به برنامه بسیار مهم و سازنده تلویزیونی محترم شفیع عیار با فرنام «کارت های هویت و نژاد پرستی» در افغانستان معطوف میدارم.

http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=lfbmaOYn3cw )

++++++++++ 
 

رویکرد ها:

1 ـ لینک ویدیوی فرمایشات جنرال طاقت در یوتیوب:

http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=x7pToNHPC0w

2 ـ این متن از ستون اخبار آریایی مورخ 4 شنبه 20 قوس اقتباس شده است.

3 ـ http://www.kokchapress.com/index.php/reporting-and-analysis/13127-«-سلام-علی-جان؛-غلام-علیکم-».html

4 ـ http://www.ariaye.com/dari6/ejtemai/eftekhar.html

5 ـ http://www.ariaye.com/dari9/siasi2/eftekhar8.html

* ـ

نیاز جامعه پشتونی؛ عبدالغفارخان یا یون؟
خان عبدالغفارخان برای پشتون‌ها از عشق و اخوت و برادری می‌گفت، ولی ملاعمر و یون از کینه و دشمنی و نفرت. 
روزنامه عصرنو: چند روز پیش، جنرال عبدالواحد طاقت، همراه با اسماعیل یون، مردم افغانستان را توهین کرد و اقوامِ غیرپشتونی کشور را «حرام‌زاده» خواند. در حالی که انتظار براین بود که جامعة پشتونی کشور در برابر سخنان توهین‌آمیز طاقت و یون واکنش نشان داده و مسوولیت این ‌دشنام‌های ناشایست و ننگ‌بار را به عهده نگیرند، اما برخلاف توقع، پشتون‌های ما یا سکوت کردند و یا هم با دشنام‌سالاران همنوایی نشان دادند. من وقتی این وضعیت را دیدم به یاد خان عبدالغفارخان افتادم؛ کسی که روزگاری «گاندی مرزها» خوانده می‌شد. خدایش بیامرزاد، او اگر زنده می‌بود جداً ترجیح می‌داد که همگام با فعالان مدنی و جوانان و روشن‌فکران کشور علیه سخنانِ تفرقه‌برافگنِ طاقت و یون اعتراض نماید و جنبشی را علیه برتری‌خواهی‌های قومی از متنِ جامعة پشتونی ایجاد کند. خان عبدالغفارخان، یکی از رهبران جنبش خشونت‌ پرهیزی در میان پشتون‌ها بود. او در سال 1988، در سنِ 98 سالگی در خانه‌اش در نزدیکی پشاور درگذشت. سال‌ها پس از مرگِ خان عبدالغفارخان دیده می‌شود که هنوز جایش در میان پشتون‌ها خالی است، هنوز باید خان عبدالغفارخانی باشد که آن‌ها را از خشونت و زورگویی، به سوی گفتگو و خشونت‌ پرهیزی، و از ترویج ادبیات نفرت و مخاصمت به سوی آیین عشق و محبت فرا بخواند. به نظر می‌رسد که هنوز جامعة پشتونی به عبدالغفارخانی نیاز دارد که ارزش‌ها و ذهنیت‌ های آن‌ها را نقد نموده و برای‌شان از تساهل و تسامح و هم ‌دیگرپذیری بگوید. 
خان عبدالغفار خان در بارة پشتون‌ها می‌گفت: «پشتون‌ها به شدت نیازمندِ تغییر رسوم ضد اجتماعی خوداند، تا از طغیاناتِ خشونت‌بار خود جلوگیری کنند، و رفتارِ خوب پیشه نمایند». او برای پشتون‌ها، درس‌های خشونت‌ پرهیزی می‌داد و می‌گفت: «من به شما سلاحی خواهم داد که پلیس و ارتش قادر نخواهند بود در برابرش بایستند. این سلاحِ پیامبر است، اما شما از آن آگاه نیستید. این سلاح بردباری و درست‌کاری است. هیچ قدرتی در جهان نمی‌تواند در برابر آن بایستد.»
خان عبدالغفارخان، در میان پشتون‌ها دینی را تبلیغ می‌کرد که پیامش اخوت و برادری بود. او می‌گفت: «دین من حقیقت، عشق و خدمت به خدا و بشریت است. هر دینی که در جهان آمده، با خود پیام عشق و برادری آورده است. آن‌ها که به بهروزی هم‌نوعان خود بی‌اعتنایند، آن‌ها که قلب‌های‌شان خالی از عشق است، آن‌ها که معنای برادری را نمی‌دانند، و آن‌ها که نفرت و دشمنی را در قلبِ خود پناه می‌دهند، چیزی از معنای دین نمی‌دانند».
اعتقاد خان به عدم خشونت و برابری و برادری انسان‌ها چنان عمیق بود که حتا تحسین گاندی و نهرو را برانگیخته و موجبات شگفتی آن‌ها را فراهم نموده بود. جواهر لعل نهرو می‌گوید: «شگفت‌آور بود که چگونه این پشتون (خان عبدالغفارخان) ایدة عدم خشونت را در مقام نظر بیش از اکثرما پذیرفت». گاندی در بارة غفارخان می‌گوید: «برای او کافی است دریابد که برای پشتون هیچ رستگاری وجود ندارد، مگر از طریق پذیرشِ تمام و کمال عدم خشونت. او به این واقعیت که پشتون جنگجوی ماهر است، افتخار نمی‌کند. او شجاعت وی را تحسین می‌کند اما گمان می‌کند که او با تشویق بیش از حد تباه شده است. او نمی‌خواهد پشتون خود را مانند اوباش جامعه ببیند. معتقد است که پشتون در استثمار و جهل نگاه داشته شده است. می‌خواهد پشتون از آن ‌چه هست شجاع‌تر شود و از او می‌خواهد به شجاعتِ خود معرفت حقیقی را بی‌افزاید. او فکر می‌کند که این تنها از طریق عدم خشونت به دست می‌آید».
بله، امروزه جای خان عبدالغفار خان در میانِ پشتون‌ها خالی است، جای او را طاقت‌ها و یون‌ها پر کرده‌اند. خان عبدالغفارخان، اگر رفیقِ شفیق و یارِ راستینِ گاندی و نهرو بود، طاقت و یون هوادار سرسخت هیتلر و موسولینی بوده و در عالم ارواح با آن‌ها بیعت کرده اند. خان عبدالغفارخان اگر در کنار قرآن کریم، «بهاگوادگیتا را عمیق و با احترام مطالعه می‌کرد»، اما طاقت و یون حتا تحملِ شنیدن واژة «دانشگاه» و «دانش‌کده» را ندارند. اگر کیشِ خان عبدالغفارخان، کیش محبتِ و عشق و برادری بود و حتا از هم‌صحبتی با «سیک» ‌ها لذت می‌برد، مانفیست یون، کتاب «سقاوی دوم» است که فتوای پاک ‌سازی قومی و کوچ اجباری را صادر می‌کند.
خان عبدالغفارخان نیاز امروزی جامعة پشتونی است. پشتون‌ها شدیداً به رهبری ضرورت دارند که برای‌شان از صلح و آشتی و خشونت ‌پرهیزی گفته و آن‌ها را از جنگ و فقر و بدبختی نجات دهد. آن‌ها به کسی نیاز دارند که برای‌شان از تساهل و تسامح و برادری بگوید. نیاز فوری پشتون‌ها، رهبرانی مانند خان عبدالغفارخان است، نه یون و ملاعمر. خان عبدالغفارخان علیه کلیشة پشتونِ جنگجوی می‌رزمید، اما ملاعمر و یون برای ترویج آن می‌رزمند. خان عبدالغفارخان برای پشتون‌ها از عشق و اخوت و برادری می‌گفت، ولی ملاعمر و یون از کینه و دشمنی و نفرت.
خان عبدالغفارخان، خدمت‌گذار راستین پشتون‌ها بود. او می‌دانست که رسوم، عنعنات و ارزش‌های که امروزه در میان پشتون‌ها موجود است به شدت ضد اجتماعی اند و نخستین قربانی آن‌ها خود پشتون‌ها خواهند بود. او تلاش کرد با ایجاد «جنبش خادمان خداوند» علیه کلیشة پشتون جنگجوی مبارزه کرده و از پشتون اعادة حیثیت کند. اما ملاعمر و یون، با اقداماتِ بنیادگرایانه و فاشیستی‌شان، دوسوی دیورند، مناطق پشتون‌نشین، را به مرکز وحشت و دهشت و تروریسم جهانی مبدل ساخته اند. مناطقِ پشتون‌نشین امروزه در سطح جهانی بدنام گردیده است. پشتون‌ها برای اعادة حیثیتِ از دست‌رفته‌ی‌شان به کسی ضرورت دارند که با نقد رسوم ضداجتماعی‌شان، غرور کاذب و دروغین‌شان را بشکند، نه به نویسندگانِ درباری‌ای مانند روستا ترکی که با ردیف‌کردن چند دروغ تاریخی، موجبات غرور و خودبرتربینی کاذب شان را فراهم کند.