آرشیف

2019-8-26

رفعت حسینی

تازه های غم

 

تازه های غم

 

 

قصه کن یار !

 

*

 

سربکن

 

باران را میفهمی ؟

 

وبه یک ابرِمسافر

 

تازه های غم خود را می گویی ؟

 

*

 

لحظه هایی ، آسمان را، درسکوتت جاری میسازی؟

 

به درختی ، برادر میگویی؟

 

*

 

وچرا ژرف وغمین است زمانی یک شب؟

 

و زچی ذهنِ پیام آوروبیداری دارد؟

 

وبه فکرت می آید

 

که به نابودی می اندیشد!؟

 

*

 

گاهِ دلشادی باغی را می فهمی؟

 

یاکه اندوهش را؟

 

*

 

در بهاری که زمین از بارانی

 

تازگی را می نوشد

 

به چی می اندیشی؟

 

*

 

با تَخیل زکدامینْ دنیا درذهنت

 

بیدل وحافظ را میخوانی؟

 

شمسِ تبریزی را ؟

 

*

 

غزلی ، شعری، تازه ات می سازد؟

 

تا به حس کردن

 

ره سپردن در بیتی را می دانی؟

 

شده آنی که زموسیقی آن

 

بی خبرازخویش شوی؟

 

و تمامِ واژه ها، پای بکوبند و پرواز کنند؟

 

*

 

کشتهٔ بوی گُلِ سنجد میباشی؟

 

نام کوهی که خوشت می آید چیست ؟

 

از درختان دلبرت کیست ؟

 

*

 

نامه های خبرِ گُمشدن ِدل

 

به دستت می آید؟

 

*

 

و محبت، آیا،روزی

 

بردیارِ ما

 

گذری خواهد کرد؟

آلمان

دوهزار وپانزده

)