آرشیف

2014-12-3

غلام رسول مبین

بیگار[1] فرهنگی تاریکی که از رژیم تاریک طالبان به یادگار مانده است
 

یک سفر پرخاطره در مسیر غور – هرات

 
بنام پروردگار توانا
 
     یکی از شیوه های که انسان میتواند به عواطف و دیدگاه دیگران آشنا و از طرز زندگی شان آگاهی حاصل نماید مسافرت و تردد میباشد که من نیز این نوع را نهایت خوش دارم و قابل پذیرش همیشگی من است. عموماً خاطرات و یادهای خوب و بد از همین طروق قابل حصول انسانها بوده و تغییرات مثبت را در امور اخلاقی به وجود میآورد. به روی همین ملحوظ به تاریخ 22 حمل 1391 سفر به سوی هرات داشتم که برایم نهایتاً خاطره آفرین بود. اینک دید خود را ازین سفر به طور واضح و بی آلایش که چشم دید من است و دروغ و اضافه نمودن هم از وظایف این قلم نمیباشد ذیلاً برای خوانندگان این متن مینگارم، بخاطریکه در عرصه نثر و متن نویسی فارسی دری سوابق ندارم، امید میبرم که از سر کاستی های این نوشته که حتماً دارد بگذرند.
     درست ساعت 06:40 صبح (20 دقیقه مانده بود به 7 صبح) با جمع از دوستان و همراهانم هریک: استاد الله داد فولاد، استاد عبدالقیوم شاداب، علاالدین جلالی، احمد ولی حکیمی، فضل الرحمان فروتن و همچنین لعل محمد پهلوی که با فرزندش همراه بودیم بوسیله ای یک عراده فلانکوچ راهی هرات شدیم. هوا ابری و معتدل بود، جمعاً به شمول راننده 19 نفر از راکبین موتر بودیم. نان صبح را هنوز نخورده بودیم ولی هرکس با نان محلی آمده ای که داشت چاره خود را میکرد، گاهی بنابر مشکلات راه های صعب العبوریکه غور دارد، مسافرین از موتر پیاده میشدیم تا اینکه مسیر را کوتاه کرده و به سرمنزل مقصود نزدیک شویم به قول ضرب المثل عامیانه (راه را رفتن خلاص میکند و قرض را پرداختن). بالآخره، به ساعت 01:39 بعد از ظهر به دره بیدان رسیدیم و نان چاشت را به هوتل بیدان صرف کردیم و بعد از ادای نماز ظهر دوباره راه سفر را در پیش گرفتیم. هله و هله که به دره بیدان (بعضی دره جام گویند) رسیدیم و راه دره را با منظره کردن دره زیبا، کوه های سرسبز، درختان پربرگ و لاخ های بلند را یکی پی دیگری به خوشی پی مینمودیم. هریک با همدیگر صحبت مینمودند که خیر بیبیند مرحوم رییس عبدالسلام خان، واقعاً کاری خوب و ابتکاری کرده و راه هم امن است و باج گیری هم نیست (تنها یک چوب بندی به دهکده بره خانه بود که به 10 – 20 افغانی قناعت داشت و یک چوب بندی هم به آخر دره بیدان به سر پل کمنج بود که 150 افغانی از هر موتر جمع میکرد بخاطر پاک کاری سرک دره بیدان) که این واقعیت داشت ما یک عراده لدر و یک –  دو عراده دمترک را هم در مسیر راه دره بیدان دیدیم. مبلغ مذکور را قبل ازینکه به چوب بندی برسیم راننده آمده کرده بود و برای عسکر (پولیس اربکی) که مسوول چوب بندی بود تحویل داد و به ما کدام مزاهمت ویا تلاشی صورت نگرفت. رفته و رفته، حدوداً ساعت 04:00 بعد از ظهر بود که به دهن مرقه (محل تجمع ملا مصطفا و عساکرش) رسیدیم. وضعیت غیرعادی بود، تعداد پولیس های اربکی زیاد و یک عراده موتر تویوتا (همان بایفورکه طالبها میگفتند) استاده بود و ملا مصطفا خودش رانندگی میکرد. موتر حامل ما را به یک هیبت و وحشت متوقف ساختند و مسافرین را به عجله پیاده نمودند، گفتند که موترها را بیگار میکنیم تا موادهای ما را تا به مرقه برساند. تمام مسافرین پیاده شدیم و به یک کنار سرک دست به الاشه نشستیم، بعد از چند لحظه ملا مصطفا به تسرع زیاد با همان موتر که رانندگی را خودش میکرد به سوی مرقه شتافت. چندی نگذشت که عسکر پلنگی پوشی آمد و گفت که 7 تن از مسافرین را که بوجی ها را بار کرده بتوانند بیگار هستند. کسی داوطلب حاضر نبود تا اینکه عسکر 7 نفر را از بین سواریها جدا کرد و برد. بوجی ها طوریکه دیده میشد شاید 10 – 20 من (هر من غور حاوی 5 کیلوگرام میباشد) گمان میرفت که بوجی های آرد بود. متباقی مسافرین به این فیصله رسیدیم که این منطقه را ترک کرده و برویم جایکه آب باشد، طهارت کنیم و از بیگار فردی در امان باشیم. رفتیم پایین تر از دهن مرقه به قریه موسوم به خم قربان رسیدیم که خوشبختانه مسجد هم در مسیر راه واقع بود، طهارت کرده و نماز عصر را ادا نموده، به دَم دروازه مسجد خم قربان که در کنار سرک عمومی (شاهراه) واقع بود منتظر ماندیم تا اینکه تقریباً  بعد از سپری  کردن 2 – 2:30 ساعت سر و کله موتر ها دیار شد و ما خوشحالی میکردیم که امید است شب به دره تخت برسیم.
     در جریان که به روستای خم قربان چشم در راه موتر حامل خود بودیم یک نفر ریش سفید و ظاهراً شخص پارسای به نظر میرسید ملاقات نمودم. اسم وی هلال یک تن از ساکنین این محل بود، همه ما را به خانه و چای نوشیدن دعوت نمود ولی ما از آن تشکری کردیم و گفتیم که همین جاه درست است، مسافر هستیم برویم بهتر است. ما مسافرین به وی تاهنوز بطور کامل اعتماد نمیکردیم، از یکایک ما پرسان کرد که شما از کجا آمدین؟، به کجا میروین؟، و بخاطر چی میروین؟ بخاطریکه ما به وی اعتماد نداشتیم گفتیم که شاگرد مکتب هستیم، یکی از دوستان ما گفت که من صنف دهم هستم، یکی گفت که من صنف یازدهم هستم، من و استاد شاداب گفتیم که ما همصنفی و متعلم صنف دوازده هستیم. بعد از تجسس و پرس و پال معتقد شدیم که کاکا هلال طوریکه ما فکر میکنیم شخص غیر اعتماد نیست بلکه، شخص با تقوا و راستگویی است. سوالات متعدد و مختلف از وی نمودیم، مثلاً اینکه: آیا درین منطقه مردم مسلح هستند؟، آیا امنیت است؟، آیا مردم در امان و آب و روی [2] شان محفوظ است؟، پاسخ های وی چنین بود: مردم مسلح نیستند ملا مصطفا ایشان را خلع صلاح نموده و کسی جرعت خرید و فروش آنرا ندارد، امینت خوبه – بد نیست … اما سیما و چهره موصوف کاملا خسته و ناراحت به نظر میرسید. طوریکه اگر امکان باشد یک روز به این وضعیت ناهنجار زندگی نمیکند. در لابلای سخنان خود گفت که: اگر ملا مصطفا از کدام موتری بار پایین کند فرق نمیکند که نیم شب باشد یا صبح صادق، میایه و مردم را از خواب بلند میکنه و به سر آنها تخلیه میکنه. مردم را وادار میکنه که برایش هیزم سوخت بیارند، واگر کسی نافرمانی کند 500 افغانی جریمه است. خرید و فروش سیگار به صورت قطعی منع است اگر کسی بفروشد مستحق جریمه شناخته میشود و اگر کسی به کشیدن سیگار دیده شود هر چند پول که در جیبش باشد گرفته میشه و لت و کوب آن هم طول و عرض ندارد.
     بناً، ای خواننده و هموطن عزیز! این وضعیت کی به حالت عادی بر میگردد در صورتیکه قرن 21 را دانشمندان و روشنفکران قرن علوم معاصر، قرن روشن فکری و نجات بشریت از ظلم و ستم، قرن تمدن و پیشرفت نام نهادند ما کی و چی وقت ازین هدیه ای الهی بطور مثبت استفاده کرده میتوانیم؟

بیگار: کار اجباری که توسط حکومت استبدادی و سته سالارِ مثل طالبان بالای مردم تحمیل میشود.[1]

آب و روی:  معنی ننگ و ناموس/ عزت را افاده میکند.[2]