آرشیف

2014-12-30

زکریا فصیحی

بیا بـــر گردیم

زکریا فصیحی از فرزندان لعل و سرجنگل
تقدیم به تمام جوانان عزیز و سرفراز میهنم، در هر کجا که به خاطر روز مبادای کشورشان سفر کرده و غم غربت و هجران پدر، مادر، کشور و ملتشان را با قلم و کتاب درس و مشق سر میکنند. برای همه شان آرزوی سلامتی و توفیق دارم و امیدوارم روزی که برمیگردند، برای مردم چشم به راه و کشور چشم به راهتر خود دانش و تخصص سوغات بیاورند.

 

«دو سه گامی به سحر مانده، بیا برگردیم»
مادرم «چشم به در مانده، بیا برگردیم»[1]
خواهرم گریه کنان گفت: برادر! رفتی؟
غم به دل، خون به جگر مانده، بیا برگردیم
و بــرادر که کنــار سرک آورد مرا
بی خبر پیش پدر مانده، بیا برگردیم
****
کبک زخمی شده ­ی بلخ، مزار گل سرخ
تیر صیاد به پر مانده، بیا برگردیم
سوره ی غزنه و غور از غم بی­استادی
آه، بی ­زیر و زبر مانده، بیا برگردیم
گونه ­های سرک شهر پر از گرد و غبار
و دلش غرق شرر مانده، بیا برگردیم
و چناری که لب جوی نشاندی با شوق
به تنش جای تبر مانده، بیا برگردیم
زآنکه با وعده ی «خیر» آمده بود، اما، نه
مشتی ویرانی و «شر» مانده، بیا برگردیم
سر آبادی ما در وسط معرکـــه­ ها
بی­ کلاخود و سپر مانده، بیا برگردیم
هدف مکتب و دانشکده و دانشگاه
زیر سرمای خطر مانده، بیا برگردیم
منتظر _دست «قضا»ی در و دیوار دیار
بهر تغییر «قدر»_ مانده، بیا برگردیم
لب کلکین تواخانه یکی گلدانی
به امید لب تر مانده بیا برگردیم
شب هجران وطن سر به سر زانوها
دیده در راه سحر مانده بیا برگردیم

[1] . کاظمی، محمد کاظم، قصۀ سنگ و خشت، ص62