آرشیف

2015-1-14

فضل الرحمن فاضل

به مناسبت یک صدو دهمین سالروز خاموشی شمع عمر علامه سید جمال الدین افغانی: «ایرانی نبودن» سید جمال الدین، درآیینهء آثار و افکارخودش

 
 
استاد خسر و شاهی در کتابش« نامه ها و اسناد سیاسی تاریخی»، نامه ای را به چاب رسانده است که  گوئیا سید عنوانی سید حاج مستان مراغه ای، به تاریخ 25 دسامبر سال 1881 میلادی نگاشته است .در این نامه آمده است :
«…. ولی کو آن دولتی که باید آنچه ببیند و بشنود و بفهمد ، از روی صدق و راستی راپورت نماید .ولی کو آن دولتی که وظایف مزبور را از سفیر خود بخواهد و راپورتهای او را بنظر دقت مطالعه نموده بمیزان عقل بسنجد و اجرا بکند و آنچه را که باید بکند ! علاوه بچند نفر مامور بزرگ که دولت ایران از قبیل آژان دیپلوماتیک و« ژنرال گونسل» و «گونسل» در ممالک خارجه دارد .قریب پانصد نفر نیز هر طبقه «گونسل»  و «ویس گونسل» در نقاط مهم و یا جاهایی که ابدا لازم نیست دارد ، معهذا از هیچ کدام این ها راپورتی به سفارت و یا به وزارت امور خارجه خود نمیرسد و کسی هم متوفع این خدمات از آنها نمی شود ، زیرا مقصود از ماموریت اینها که نه مواجب دارند و نه معاش ، تحصیل امنیت تبعه و کسب اطلاع از وضع و حالات آنجاها نیست .اغلب این مامورین که ذکر شد ، جهال و الواط و اشرارند .تصور نمائید از این قبیل اشخاص که حقوق خود را نمیداننند و ماموریتشان حفظ حقوق دولت است چه منفعتی بحال دولت و یا طبقه ئی مقیم آن ولا  است، عاید تواند شد !
بیچاره تبعه که از ظلم و تعدی حکومت ایران فرار کرده و آمده در مملکت خارجه میخواهد به فراغت و آسودگی مشغول کسب و داد و ستد خود باشد در آنجا هم دچار اینگونه مامورین ایرانی گردیده و آنچه دارد و ندارد ! باید فروخته صرف معیشت و گذران مامورین مزبور نماید تا بدین واسطه بتواند از غضب و سخط مامورین ایران آسوده و ایمن بماند …!»
استاد خسرو شاهی در پایان این بخش، پا ورقی ای را درج کرده است که استاد محیط طباطبائی در شماره 11 دوره دوم، مجله «محیط» پس از نقل اصل نامه سید درج کرده است .
استاد محیط طباطبائی در پایان آنچه از نامه سید ،بیرون نویس گردید چنین توضیح داده است
« این قسمت از مکتوب سید بخوبی سبب انتساب او را به افغانی و احتراز از تظاهر بایرانی بودن نشان می دهد و برای گریز از این گرفتاریها و رفع شر مامورین وزارت خارجه باتکای کاپیتو لاسیون بر جان و مال تبعه ایران د رخارج حکومت می کردند .نا گزیز در عدم اظهار اصل و نسب بوده است و گرنه جز یک ایرانی بصیر مطلع هیچکس دیگر از عهده تشخیص دقیق جهات پریشان روزگاری بر نمی آید .»
صفحه 107 نامه ها  واسناد سیاسی –  تاریخی .
در همینجا به خاطری که بعد ها فراموش ننمایم ، اضافه می نمایم که سید بزرگوار در نامه ای که  به ملکه ویکتوریا نگاشته است و استاد خسرو شاهی آن را در صفحه 120   همین کتابش (نامه ها و اسناد سیاسی – تاریخی)  به چاپ رسانده چنین گفته است :
« اگر ملاحظه شود معلوم میگردد که تعداد ایرانی هایی که از وطن مهاجرت کرده اند متجاوز از یک پنجم تعداد کل نفوس ایران است.»
استوار بر گفته مرحوم محیط طباطبائی ، اگر نفوس ایران را در زمان سید جمال، ده میلیون فرض نمائیم ، بایست دو میلیون آن ، اصل و نسب خویش را  کتمان کرده باشند ،  بناء مدعیان آن تئوری ،آیا  می توانند یک فیصد آن اشخاص  را نه ، بلکه از هر ده هزار نفر ایرانی که مجبور به تغییر اصل و نسب خویش شده اند ، یک تن را ذکر نمایند ؟، به گمانم ، هر گز نمی توانند  ! می گذریم !
بر  آن نامه سید،استاد محیط طباطبائی 23 توضیح نگاشته است که آنچه ذکر کردم توضیح بیست و سوم  بود و توضیح نخست ایشان چنین است .:
« معلوم است که حاجی سید مستان داغستانی، از مردم مراغه بوده ، سید را در دوره اقامت هفت ساله مصر میشناخته و او را نسبت به ایران و قضایای مخصوص بدان طوری و اقف و علاقمند میدانسته که از او استفسار میکرده است.»صفحه 104.
به خاطر مقایسه میان  سبک نبشته منسوب به سید (نامه به مراغه ای ) و آنچه سید خود نگاشته است و در انتساب آن به سید جمال الدین شکی نیست ،  رساله «نیچریه» را ورق می زنیم .همان رساله ای  که در آن واژه ها ی عربی به کثرت استعمال شده و سبک خاص سید را که زبان اصلی اش فارسی نیست بلکه زبان مادری اش پشتو یکی دیگر از زبان های رسمی افغانستان است ، آشکار می سازد و  با بهره گیری از  اصطلاح وضع شده توسط  استا د پوهاند مجاور احمد زیار، می توان گفت که  فارسی وی  «پشتو حپلی (زپلی) و عربی حپلی (زپلی)» است یعنی  فارسی ای که از پشتو و یا عربی ،متاثر است .
به رسال نیچیریه اثر سید بزرگوار مراجعه می کنیم و با هم می خوانیم .:
«… از این است که ارباب تاریخ ابتدا انحطاط سلطه مسلمانان را محاربه صلیب میگیرند و چنان لایق بود که آغاز ضعف مسلمانان و تفرق کلمه آنها را از شروع  ان تعلیمات فاسده و آراء باطله بگیرند .
مخفی نماند بابیهایی که در این زمان اخیر در ایران یافت شدند و هزار ها خون عبادالله را بنا حق ریختند کوچک ابدال های همان نیچریه های الموت و چیله ها یعنی کچکول بردار های همان طبعیین گرد کوه میباشند و تعلیمات آنها نمونه تعلیمات باطنیه است پس باید منتظر شد که فی ما بعد چه تاثیر های دیگر از اقوال آنها در امت ایرانیه یافت خواهد شد .» صفحه 45 رساله نیچریه  
در کتاب استاد خسرو شاهی در پاورقی ، در شرح« چیله ها یعنی کچکول بردارها» چنین امده است :. 
« چیله ها یعنی کچکول بردارها : کچکول بردارها شاید همان کشکول بردارها باشند ، و مراد سید، احتمالا بقیه السیف یا بازماندگان باطنیان باشند .» پاورقی صفحه 45 رسایه نیچریه .
مطلب بالا را من به دو دلیل آوردم یکی بر سبیل تصادف از میان  رساله نیچریه که در نگارش آن به قلم سید، جای شکی وجود ندارد ، انتخاب نمودم تا خواننده گان میان دو نبشته سید ، یکی نامه به حاج مستان مراغه ای و دیگر نبشته سید، در پاسخ مولوی محمد واصل هندوستانی ، مقایسه نمایند تا ببینند که این دو نبشته از نگاه سبک با هم چقدر تفاوت دارد ! و دلیل  انتخاب دیگر از  متن نیچریه برای من این بود که سید ،  نیچریه را در پاسخ نامه ای نگاشته است که آن بنده خدا، پرسش خود را در 22 دسمبر سال 1880 میلادی مطرح کرده است و پاسخ سید هم بایست در همان روزهای نزدیک باشد و نامه به سید مستان مراغه ای هم طوری که از تاریخ در ج شده در پایان آن پیدا است 25 دسامبر سال 1881 میلادی می باشد ، بناء فاصله زمانی آن دو ،د رحدود یکسال است و هر کسی که با خواندن و نبشتن سرو کار داشته باشد ، یقینا درک می کند که در اسلوب نگارش یک شخص، در مدت یکسال اینقدر تحول رونما نمی گردد و اینقدر تفاوت مشاهده نمی شود .زیرا  نامه به سید مستان مراغه ای به اصطلاح برادران ایرانی مال اواخر قرن 19 معلوم نمی شود .شاید 60 یا 70 سال قبل نگاشته شده باشد .
در مورد« چیله ها یعنی کچکول بردارها»  استاد خسرو شاهی یا کدام برادر ایرانی که پاورقی نگاشته ، شاید از خوشی در جامه نمی گنجیده  که مشاهده  نموده است ،سید جمال خودش «چیله ها» را با آوردن  «کچکول بردارها» توضیح  یا شرح داده است بناء نیازی نیست تا انرا  بار دیگر شرح دهند، اما دقیق این است  که  نمی توانند آنرا شرح دهند ، اگر من و یا یک نفر افغان  دیگر ،این واژه را شرح ندهد ، برای  بیگانگان شرح   آن  دشوار  است  ، اما چون کچکول بردارها توسط سید شرح داده شده است ، در شرح آن ، پاورقی نویس ،می نگارد که شاید کشکول باشد . برای هیچ افغان واژه« شاید» در این مساله گنجایش ندارد همانقدر که آنان یقین دارند شیر سپید  است به همان اندازه به یقین می دانند که کچکول ،کچکول است و کچکول ملنگ را همه کس دیده و برداشت درستی از ان دارد …
شرح دیگری که استاد  خسرو شاهی یا برادر ایرانی  دیگری نگاشته   این است «مراد سید  احتمالا بقیه السیف یا بازمنده گان باطنیان باشد » به این معنی که چیله ها یا کچکول بردارها ،بقیه السیف باطنیان اند .آنرا هم با واژه« احتمالا»  بیان  می دارند ، اما من میگویم که واژه «احتمال» هم در اینجا بی مورد
 است مفهوم آنرا هر افغان مثل سید جمال الدین افغانی می داند، صد در صد، مثلی که سید جمال الدین از آن اراده کرده است .برای نزدیک ساختن این مفهوم برای برادران ایرانی ،عرض می دارم که در افغانستان یکی ملا است و دیگر چلی که دستیار ملا است و در خدمت ملا و نزد ملا  هم درس می خواند ، بناء حرف سید به این معنی  است که هر گاه ما اسماعیلیان یا  باطنیان دژ « الموت» را ملا فرض کنیم یا ملنگ ،بابی های موجود در ایران مثل چلی های ایشان  و یا کچکول برداران ایشان ،به حساب می رود ،در فهم و دانش ، در رتبه و حتی موقف  اجتماعی و عمر .
طوری که همزبانی قرن ها میان افغانستان و ایران با عث نشده است که واژه های مستعمل در افغانستان را پژوهشگران آثار سید  ، حتی آنانی که هم نیم قرن در زمینه پژوهش کرده اند ،سال ها بعد ،مفاهیم آن  را بدانند و در تفسرآن از واژه های «شاید» و«احتمالا »کار می گیرند ، چگونه سید که چند سال را به ادعای آن ها، در افغانستان سپری کرده است، آن واژه ها را به صورت درست ودقیق  آن ، به کار می برد ، اگر ایرانی می بود حتما کشکول مشهور را به کار می برد و عوض چلی، طلبه .وطالبچه را .اما سید جمال ، زاده افغانستان است و واژه هایی  را به کار  می برد که در تمام افغانستان ، و در میان همه زبان های آن  اعم از فارسی، پشتو ، ازبکی ، ترکمنی ، بلوچی ، پشه ای ، نورستانی ، منجی ، وخی و …..یکسان، مورد کاربرد قرار دارد .
به ارتباط واژه«گونسل «  که در  بالا   از آن تذکر رفت ،نامه دیگری از سید را که از پترزبرگ به حاجی محمد حسن امین دار الضرب فرستاده است و استاد خسرو شاهی در صفحه 44 کتاب نامه ها و اسناد سیاسی تاریخی در ج کرده است ذکر می نمایم :.
«  ..فلهذا می گویم که جناب اقا میرزا جعفر خان قنصل (مکاریه) دوست من است و زیاده بر سیادت نسبی قلبش مطهر و اخلاقش مستقیم است و میدانید که اینگونه شخص در ین آخر زمان نادر است – و درین روزها عازم طهران است –چون برسد البته او را احترام خواهید نمود – جواب مکتوب جناب جلالتماب اجل افخم امین السلطان را که در ضمن مکتوب شما روانه نمودم گرفته ،خواهید روانه نمود .»
این نامه را به خاطری اوردم که مقارن ایامی  نبشته شده است که سید ، عنوانی  سید مستان مراغه ای نامه نگاشته بود ، اما سوال اینجاست که سید جمال چرا در آن نامه «گونسل » نبشته می کند و در این نامه «قنصل» فرق میان هر دو نامه این است که  نامه به سید مستان مراغه ای در سال 1326 خورشیدی در مجله محیط به چاپ رسیده است بدون اینکه اصل نامه به چاپ برسد ، اما نامه دومی به قلم سید است و کاپی انرا
 استاد خسرو شاهی –  خدا خیرش دهاد ! –  در کتابش ثبت کرده است . من گمان می برم نامه  به سید مستان، مقارن همان ایامی ساخته شده و یا در آن تغییر آورده شده  است که می گفتند سید از ترک های همدان بود و دلیلش اینکه قونسل را گونسل نگاشته است .!
اما از سبک نگارش نامه به سید مستان مراغه ای بر می آید که بعدا به نام سید ساخته شد باشد  و یا حد اقل در  آن ،تغییر آورده شده باشد و جزء همان سند سازی ها است ، در حالی که نمی توان با این آسانی  و با این اسناد، هویت سید را تغییر داد .زیرا سید جمال ما ،در آثار و نبشته هایش ، جای جای نشان « افغانی بودن » خویش را حک کرد ه است .
بیایید دلایلی را که من برای افغانی بودن سید گرد آورده ام با هم میخوانیم و اکثر این دلایل را من از مجموعه «الاثار الکامله» تدوین شده به وسیله استاد خسرو شاهی، در اینجا اقتباس  می نمایم :.
1-  سید ایران را هیچگاه به مثابه وطن خود یاد نمی کند و خود را در آن کشور مهمان میداند .مثلا در نامه ای به امین السلطان که نخستین نامه ای است که استاد خسرو شاهی در کتاب اسناد و ……… می آورد. سید به امین السلطان چنین می نگارد :.
" با یران آ مدم (بخواهش همایونی) و از خلیج فارس تا ساحل بحر خزر پیمودم و چون قدم بکشتی نهادم و غبار آن بیت الحزن از دامن ستردم بغیر از هدیه آنجناب اجل و مهمانیهای حاجی محمد حسن و لله الحمد بر ذمه خود چیزی از دیگری نیافتم ،پس اگر غولی ناهنجار ژاژ خوائی کند ( چنانکه کرد و در روزنامه  فرانساوی ایران ،چند ماه مقدم نوشت ) و بگوید قطعا و عیانا  دین و عبادت من درهم و دینار است ! بلا شک مشاهده او را در نزد اسافل طبقات انسانها وقعی نباشد ، تا اعالی در جات انها را چه رسد (بلی سگ دیوانه را چه دوست و چه بیگانه !)
2-  سید در نامه ای به ناصر الدین شاه قاجار ، پادشاه ایران می نگارد :
« اگر چه بر مجرب ندامت رواست انچه بپاداش مهمانی اول بمن گذشت مرا کافی بود که دیگر خیال ایران نکنم اما لفظ شهاهنشاه را مقدس  شمردم خواستم انچه خلاف گفته بودند معلوم گردد که هم خیر خواهم هم مطیع ، دیگر این چه نقش است که باز ژاژخایان کوازه پسند …….بالله علیکم ، اگر خدا نخواسته ظهورات اخیره مرا از مسلک خیر خواهی منحرف و منصرف  کند ، بر من چه ملامت خواهد بود ، سبحان الله توهم مزاحمت در مناصب ، هر وقت این صاحبان عقول صغیر ه و نفوس حقیره را  بر
این میدارد که ذهن و قادنقاد اعلیحضرت شاهنشاه را در باره این عاجز مشوب گردانند .اینک در حضرت  عبدالعظیم نشسته تا امر از مصدر عزت صادر شود .صفحه 24
سید در این نامه اش از نقش ثالث بالخیر حرف می زند برای نزدیک ساختن روابط ایران و روسیه و اینکه در ایران مهمان است و دیگر اینکه  ایرانیان ، به این گمان اند که این بیگانه آمده مناصب آ نان را اشغال می کند .
در نامه بالا یک واژه بسیار مهم استعمال  شده است که مفهوم آنرا در سیاق جمله  به باور من ،تنها افغان می فهمد و ان« لفظ شاهنشاه را مقدس شمردم» است  .
در افغانستان لفظ و یا عامیانه «لوظ» واژه ، بسیار مقدسی است و در محاورات روزانه کار برد فراوان دارد و با وجود سپری شدن بیش از یک قرن، این واژه به همان قوت دوران سید جمال الدین،  امروز هم ،در افغانستان کاربرد دارد..مردم از سر خود تیر می شوند و از لفظ خود نه .عبارات« لفظ کرده ام» در فارسی و « لوظ می کری ده»  در پشتو ،به مناسبتهای مختلف ،بارها شنیده شده و شنیده می شود، و ضرب المثل هایی هم در این باره زیاد است .
3-  سید در نامه دیگری از مسکو به الحاج محمد حسن امین الضرب می نگارد :
«……با خلق خدا آن کن  که چشمداشت از خدا داری و اگر مقصود شما اینست که این منفعت بخویش شما برسد، چرا بیگانه از ان متمتع  شود .این خلاف مروتست که شخصی سالهای دراز شما را خدمت کرده باشد و شما حقوق آنرا ملاحظه نکنی و یکبار بملاحظه منافع خویشانت در خرابی آن   بلا سبب بکوشی .» صفحه 30
4-  سید در نامه دیگری بهمین شخصی می نگارد :
« من میرزا نعمت الله را در خانه شما دیدم و معاشرت من با شما بدرجات  بیشر است از معاشرت با او –و با این همه او هام  باز من شما را  اکمل از بیشر  ایرانیان میدانم خیال فاسد نکن » صفحه 35.
خواننده گرامی از رانش و سیاق این جمله ، به زبان فارسی ، می دانند که نویسنده ان از موقف  یک ایرانی صحبت نمیکند ، بلکه خود را جد از آنان می داند .
5-  سید در نامه دیگری باز هم به همین حاجی صاحب می نگارد :
«…..سپس از این اشقیا ایران نگذاشتند که در بغداد اقامه کنم .اکنون در بصره می باشم طریق نجد و مدینه و مکه مفتوح است .عربان نجد خواهش مند انند که به نجد بروم و دم از طاعت میزنند …»
سید در ادامه می نگارد :
«…جناب ملک التجار را سلام می رسانم .احوال خود را بنویسد و افکار خویش را بیان کنید  .اگر انسانی در طهران هست افکار او را هم بنگارید .» صفحخ 46
6-     سید در نامه دیگری به فرزند امین الضرب می نگارد :
« اگر از تو شکوه کنم گویا از خود سخن رانده باشم ، زیرا بخود خواهم اندیشه کرد که شاید در تربیت چند ماهه و در اندرزهای متعالیه قصوری بوده است و اگر دم در زنم بدین راضی شده باشم که تو  هم در اخلاق و عادات چون سایر ایرانیان باشی و من نمی خواهم ، چون  آرزویم اینست که ترا در ایران مصدر امور عظیمه ببینم ..» صفحه 47.
7-  سید در نامه دیگرش به الحاج محمد حسن امین دارالضرب می نویسد :
«..جناب حاجی ، من انچه گفته ام و میگویم و کرده ام و میکنم ، همه محض و صرف از برای خیر امت محمدیه بوده است و خواهد بود و به هیچ وجه اناینت مرا  در و  مدخلی نبوده است و اگر منافقان ایران در نزد کوران و کران که نه چیزی شنیده اند و نه دیده اند انکار نمایند ، امید آن دارم که شما در پیش نفس   خود اعتراف کنید که راست میگویم .و چون خداوند تعالی از حقیقت کنش و روش من مطلع بود ، لهذا دولت عثمانی را پس از شش ماه که از در مخالفت با من در آمد ،گوش و دماغش را برید و کمرش را شکست و خدیویت مصر را پس از انکه مملکتش را پارچه پارچه کرد ، پای سنگین انگلیز را بر گلوی آن نهاده که نزدیک است که نفسش قطع شود و شیر علی خان و عایله ان را تار و مار کرد .
اکنون میگویم اگر ایران بر گناه خود اصرار نماید و توبه نکند خداوند تعالی چون به جهت گناهان سابقش گوش و دماغ کنده است حالا سرش را خواهد برید و گوشتش را طعمه نسرها و عقاب ها خواهد نمود و بسیار زمان طول نخواهد کشید .
خداوند تعالی بیزار است از این اعما ل جاهلیت و رسوم وحشی ها که بر سر انها عمامه  اسلام و دین نهاده اند ، اینک من جهارا  میگویم و عالم در این نزدیکی خواهند دید .
نوشته بودید که پس از ورود من به طهران همه چیز آماده و حاضر بود ، حاجی جان ! چه حاضر بود و کدام چیز آماده بود ! من صدر اعظم نمیخواهم بشوم، من وزیر نمیخواهم بشوم ،من ارکان دولت نمیخواهم بشوم، من وظیفه نمیخواهم ، من  عیال ندارم ،من ملک ندارم و نمیخواهم که داشته باشم .»
در ادامه این نامه بعد از اینکه سید اشاره می کند به واسطه او  بسا  اشخاص به رتبه بیگی و پاشائی و به مواجب باهظه ، رسیده اند می افزاید :
« اگر چشم من درو خیر عموم عباد الله نباشد ، کور با د بهتر است و اگر دستم برای سعادت مخلوق نکوشد ، از حرکت  باز ماند و اگر پایم در راه نجات امت محمد یه  قدم نزند شکسته شود .اینست مذهب من و این است  مشرب من و امید آن دارم که جلالتماب اجل ، به قدر اقتدار خود در خیر ایرانیان بیچاره مسکین ، فلک زده بکوشد .»
نبشته سید جمال، بسیار واضح و روشن است و از سیاق و طرز کلامش هر فارسی خوانی می داند که سید چه مقصد داشته است و نکته های روشنی را در ان در می  بابند که من بر آن تبصره نمی نمایم، اما فقط یک اشاره مختصر دارم و آن اینکه سید ، بعد از به کاربرد ترکیب  اضافت «منافقان ایران »، از دولت عثمانی صحبت می کند که شش ماه بعد، گوشش و دماغش بریده  شد و کمرش ، شکست و خدیویت مصر پس از اینکه مملکتش پارچه پارچه شد ، نزدیک است نفسش قطع شود و ایران هم اگر توبه نکند سرش را خداوند خواهد برید ، اما، بلی اما ،در مورد افغانستان ،سید وقتی میخواهد حرف بزند ، چون  افغانستان  وطنش است، کجا یک شخص می خواهد زادگاهش را که حب او  با شیر اندرون شده و با جان برون شود ، ان ترکیب ها  و عباراتی را که در برابر کشورهای بیگانه به کار می برد ، در مورد افغانستان ،به کار برد ، هر گز هیچکس و طن ،میهن و زادگاه خود را  بد نمی گوید ، همچو عبارات در برابر  وطن ، از زبان هیچ وطندوستی ،برون نمی شود ، بناء سید ،وقتی که در مورد افغانستان صحبت  می کند ، تنها از شیر علی خان و عایله اش نام می برد و از تار و مار شدن انها که واقعیت دارد  و بیان حال ماوقع است ،که شیر علی خان وفات می کند و امیر محمد یعقوب خان تبعید می گردد و سایر خانواده اش هم آواره.  حتی سید باز هم در مورد شیر علی خان ، احترام افغانی را فراموش نمی کند ..واژه «خان » را که لقب  تشریفاتی همان دوران است به کار می برد . من از نبشته بالای سید جمال الدین ،همچو برداشت دارم ، حرف های دیگری هم در این نامه یافته ام ،اما آنرا ذکر نکردن آنها، بهتر  .
خواننده گان با مرور دو باره حرف های سید ، خود مطالبی  را  در ک خواهند کرد .اما ناگزیرم از جمله توصیف های فراوانی که سید جمال الدین ، از افغانان و کشورشان نموده است ، نمونه ای بیاورم .بنا ء در این ارتباط بخشی از نامهء سید را ، به سلطان عبد الحمید ، خلیفهء عثمانی ، در اینجا ذکر می نمایم ، تا این گفتار پسین با گفتار های پیشین ، مقایسه شود.
سید  در نامه اش به سلطان عبد الحمید  دوم می نگارد:
«…ثانیا میخواهم بعد از تمام امر هندوستان، روانه « دارالایمان افغان»  شوم و ا هالی آن بلاد را که مانند شیر بیشه ؛ از خون ریزی اندیشه ندارند و از آهنگ جنگ ؛ خصوصا جنگ دینی، درنگ  را  روا  نشمارند ، بمحاربه دینیه و مجاهده ملیه دعوت کنم و مقاصد روسیه را در پیش نهم و بزبان بلیغ تبلیغ نمایم …..»
 صفحهء 143 ، اسناد و نامه های سیاسی – تاریخی سید جمال الدین ، به کوشش : خسرو شاهی
خواننده گان می بینند که سید ،میهن خویش را چگونه وصف کرده است و هم میهنانش را چگونه ستایش ؟ !
8-     سید در نامه دیگری به نام حاجی امین الضرب نگاشته است :
« صدق است این مملکتها جامه و دهن و معده را نجس می کند و لکن آن بلاد ، عقل و روح و نفس ناطقه انسان را  ملوث می گرداند چونکه بیچاره ها بجهت تضارب آراء و تلاطم اطماع فاسده و هیجان اخلاق رذیله ابالسه محتاح میشوند که دروغ گویند و تزویر و مکر و خدع بکار برند و از طریق مستقیم منحرف گردند و بر ضد فطرت طاهره خویش عمل نمایند و جناب حاجی در نفس خود ملاحظه کند ( با  آنکه طالب صلاح و فلاح و در اصل فطرت از همه ایرانیان که ا زنظر گذشته است برترند .)همین  امور را خوانند یافت ( چاره نیست چه باید کرد) ولکن ممکن است که اندک اندک حقیقت حال بر خود آدم ملتبس گرد و زشت  را زیبا شمارد ( نعوذبالله .)
نوشته بودید که به مشهد مقدس بروم و خلق را  علم بیاموزم (بسیار خوب است) و لی در مملکتی که افترا گفتن را هنر دانند و دروغ گویی را کاردانی و نمیمه را پیشه خود شمارند و بدین صفات شیطانیه در محافل و  مجامع مباهات و مفاخرات نمایند و خویشتن  به زیرکی ستایند ، چقدر دشوار است سخن از حق راندن .. …….با اینهمه اینها چنان گمان میکنم که شما در ان چند ماه که شب و روز و در هر ساعت با هم بودیم بفطانت فطریه و بنور ایمانی اندکی مرا شناخته باشید و دانسته باشید که مرا  در  این جهان چه در غرب باشم و چه در شرق مقصدی نیست جز انکه در اصلاح دنیا و اخرت مسلمان بکوشم و اخر آرزویم آنست که چون شهدای صالحین خونم در این راه ریخته شود ، ولی در حرکات خودم مجبورم و از اراده الهیه سرباز نزنم .»صفحه 50-51
این نامه هم محتویات واضحی دارد که نیاز به تفصیل نیست ، اما من ترکیب توصیفی «شهدای صالحین » را ترکیبی می دانم که سید از کابلی که سال ها در ان بوده و به ان عشق می ورزیده و پایتخت کشورش را به  یادش می اورد، در انجا به کاربرده باشد  .والله اعلم .
9- سید در نامه دیگری به همین حاجی صاحب دوست ایرانی اش می نگارد :
«.. دیگر جناب حسام الملک والی کرمانشاه انقدر مهربانی کرد با انکه اسم مرا نیمدانست که می توانم بگویم که یک سرشت پاک دیگر هم چون شما در ایران دیدم .»صفحه 53
معای حرف سید معلوم است ، ایا کسی، میهن خود و اتباع انرا به استثنای دو نفر چنین می گوید _؟.
10 _   یکی از دلایل مهم افغانی بودن سید جمال الدین ، جریده« العروه الوثقی »است که از  مشاهده ان بر می اید حتی برای سید جمال الدین «افغانی  بودن »از «حسینی بودن »هم مهم بوده است .صبر کنید تا برای تان ثابت سازم. سید در 18 شماره العروه الوثقی به زبان عربی، در تحت عنوان « مدیر السیاسه  »  جمال الدین الحسینی  الافغانی می نگارد ، اما به زبان فرانسوی چون ، افغانی و حسینی هر  دو نسبت ضیقی ستون (کالم) جای نمی شود ، بایست یکی را انتخاب کند، همان است که به زبان فرانسوی، جمال الدین الافغانی نبشته می کند ، برای شخص سیاسی ای چون سید جمال، هر چیز معنی دارد ، هیچ کارش بی هدف نیست حتی کهف و قسط را هم که  می نگارد ،از ان هدفی دارد و اگر چه استاد خسرو شاهی تلاش نموده است تا توجیهی برای آن بیابد، اما توجیه ایشان را  دقیق نیافتم  که آن را در جای دیگری شرح داده ام..
11 _  من در میان آثار سید  ظرافت دیگری را هم دیده ام  که می خواهم به خواننده گان گرامی آن را بیان دارم  و آن اینکه سید بر ورق  اول سفید کتاب « الحاوی للمسایل النفایس » که در سال 1254  قمری ،  در  چاپخانه بولاق به چاپ رسیده است و همین سال ،سال تولد سید جمال الدین نیز است ، در همچو کتابی نبشته است  « من سکنه کابل من اهالی الافغان ، السید جمال الدین من سادات کنر » و این سند را   نه   «پوهنتون کابل »، بلکه  «دانشگاه تهران »  در ضمن اسناد  و مدارک منتشره ناشده ،در مورد سید جمال الدین افغانی ، به چاپ رسانده است .بناء سید از میان همه کتاب هایش همان کتابی را انتخاب می کند که در سال تولد او یعنی 1254  قمری به چاپ رسیده است و در همچو کتابی از مولد خود  یعنی زادگاه خویش و نسب خود ،حرف می زند .
در  ارتباط   همین سند ، علامه پوهاند عبد الحی حبیبی در اثر گرانسنگش « نسب و زادگاه سید جمال الدین الافغانی» در صفحه 8 می نگارد :
«…اینکه کسی بگوید : من فلان و از اهالی فلان کشور و از طایفهء فلانم، شهادت شخص در باره نفس اوست، که عقلا و عرفا و حتی شرعا معتبر تر است ، و در مقابل آن اقوال و تاویلات و توجیهات مصنوعهء دیگران را اعتبار نتوان داد.»
توجیهات مصنوعه ء دیگران هم محدود به چند تن برادران ایرانی میشود ،نه همه آنان.  در حالی که اکثر اعم از شرقی و غربی ، مسلمان و مسیحی ، به  افغانی بودن سید باور و یقین کامل دارند ، که نمی خواهم با نقل قول های زیاد ، حرف به درازا انجامد.
12_   به گونه مثال یادآور می شوم که در شماره اول جریده ضیاء الخافقین نشر شده در تاریخ اول فبروری سال 1892 میلادی ، در لندن ، در بخش اخبار آن جریده ، آمده است :
«از 4 ماه پیش ، علامه شهیر ، سید نبیل و دانشمند جلیل شیخ جمال الدین حسینی افغانی ، به شهر لندن تشریف آورده است.در برابر موصوف اهانت هایی از طرف شاه فارس ،صورت گرفته است که گوش ها از شنیدن آن آزرده می گردد او در آنجا دستگیر گردید و از کشور فارس دست بسته و پای بسته به بغداد ، فرستاده شد ، از آنجا به بصره رفت ، سپس به این سو آمد و مردم انگلیس اورا خوش آمدید گفتند وخیر مقدم . جراید  انگلیسی راجع به او نگاشتند . او در محفل های بزرگ به خصوص در ارتباط  اوضاع کنونی عجم ، خطابه هایی ایراد کرده است .صفحه 97 بخش 4  الاثار الکامله .
13 _  به عنوان حسن ختام همان جمله ای را   یادآور  می شوم که سید جمال الدین افغانی در  پایان  رساله اش  « مرآه العارفین فی ملتمس زین العابدین » به قلم خود نگاشته است و آن اینکه :
« کتبه عبدالله جمال الدین الافغانی الکابلی ، فی بلده قندهار فی یوم الاحد 2شهرذی الحجه الحرام سنه .1283
یعنی بنده خدا جمال الدین کابلی افغانی آنرا درشهر قندهار ، در روز یکشنبه دوم  ماه ذوالحجه الحرام سال 1283 قمری نگاشته است .
در اینجا دو نکته را بدون تفصیل یادآور میشوم که سال 1283 قمری دوران سلطنت کوتاه مدت امیر محمد افضل خان (پدر امیر عبد الرحمن خان) در افغانستان است که سید در کندهار به سر میبرد و نکته دومی که مهمتر از اولی است و کشفی است تازه . وآن  اینکه سید رساله « مرآه العارفین » (آیینه عارفان ) را به خواهش یکی از بنی اعمامش به نام زین العابدین که با سید در کندهار بود ، نگاشته است ، تفصیل آن باشد ؛به فرصت دیگر.
بلی ! در مورد «ایرانی نبودن » سید و «افغانی بودن»موصوف ، دلایل دیگری هم حتی از زبان ایرانیان وجود دارد، اما چون دوستان ، از من خواسته اند تا به مناسبت یک صدو دهمین سالروز خموشی شمع عمر او یعنی   نهم مارچ 2007، مقاله ای ترتیب دهم ، بناء به همین مختصر اکتفا گردید.
روان سید جمال الدین افغانی ، آن بیدار گر سترگ شرق ، شاد باد !