آرشیف

2015-9-8

عصمت الله راغب

بهانه یی بــــــر سیر معارف در افغانستان!
همهگان با این جمله زیبای انسانساز آشنا اند که«معارف ستون فقرات یک جامعه را تشکیل میدهد» درواقع جامعه بدون یک معارف کارا مانند تندیس بدون روحاست، ویا هم گفته میتوانیم که کشور بدون معارف درحقیقت کشتی بدون ناخداست که معلوم نیست سرنوشتش به کجا میکشد، درپیوست به همین جمله جا دارد که بگوییم، دانش آموختهگان معارفاست که ناجیان کشور از بحراناند وبا داشتههای معنوی خویش میتوانند هادی سرنوشت میهن وعناصر میهن به ساحل نجات واقع شوند. اما با اظهار تأسف باید گفت که افغانستان در طول تاریخ به دلیل عدم حاکمیتهای کارا وقدرتمندی که پاسخگوی نیازهای جامعه بشری باشد؛ چنین نبوده؛ و درگذر تاریخ هرگز مقدور به فراهمسازی زمینههای رشد فکری وفرهنگی برای نسل جوان از مرجع بنام معارف نشدهاست. از این منظر این مرجع انسانساز وکارخانه نجات بشریت درطول مدت نتوانسته ملتی را در این خطه بنام افغانستان از گودالهای جهل، ظلمت وتاریکی بسوی یک تمدن شگوفای بشری که تلفیقی با خواستهای فطری انسان یافته باشد را درکنار دیگر ملتهای پیشرفته جهان قرار دهد. درنبود چنین یک معارفی که حد اقل بتواند در قرن بیست ویک خودمانرا برخویشتن معرفی کند، رنج میبریم. جهل ونادانی آنقدر بر این جغرافیا حاکم ومسلط است که اهل آن بدون توجه به تفکرات عقلایی وگوش دادن به دستورات دینی وبرداشت درست ازآن، قاتل نفسهای خویش میشوند وخود را درانظار عمومی بدون توجه به این همه عظمت که خداوند تاج شرافت وعزت را در سری آنها گذاشته وخلیفه خود در زمین قرار داده با شنیعترین وهرزهترین رقم میکفانند، دلیل ارتکاب همه این قباحتهای ویرانگر تنها وتنها ریشه و ربط مستقیم در سیستم معارف آلوده وبی کفیتی دارد که هرگز نتوانسته تا بر راه اندازی برنامههای جامع به منظور خودشناسی واستفاده از تفکر عقلایی ودینی، بجای احساسات سوار برعقلهای که یک عده مردم بنام دین وجنت دارند راهیی ترکستان را میپیمایند و به زعم خودشان که با مسلمان کشی میشود وارد جنت شد، آنها را حد اقل دستگیری برای نجات شان واقع شود. بدون شک معارف افغانستان ونظام آموزشی در این کشور بدون پالایش از وجود فساد بطوری خاندانی دوام کار دادهاست و فرزندان یک جغرافیای واحد را به آنچه که محتوای مواد درسی آنها را…. تشکیل می دهد غرضگونه وعقدهمندانه پرورش میکند. میبینیم درافغانستان از مبدع معاصرشدن تاریخ به این طرف همیشه قدرت ارگ درحیطه گروههای خاص بودهاست که آنها جز کوتاهنگری، جزماندیشی ومخالفت با آموزش وپروش دیگر هیج نوع دستآورد که قابل قبول فرزندان شامل دراین جغرافیا و ملت علمپرور وغواصان معرفت بوده باشد، ندارند؛ بدون توجه به اصالت انسانی ورهبری خویش همه چیز را فدای مفکورههای پوچ قومگرایی وملت پرستی خویش کردند و به همین دلیل بوده که افغانستان درسیر تاریخ مبنی بر قدرتنمایی همین یک مشت تحجرگرایان قبیلهپرست ودشمنان عمارت وآبادی، هیجگاه نتوانسته یک معارف همه شمول وقابل قبول را برای نسل دانشپرور خودش به ارمغان آورد، ونسل مشوق دانش وپرورش را با کاروان مدنیت همراه سازد.
ما را عقیده برایناست که از آغازین مرحله که انسان پاه بجهان هستی میگذارد، نیازمند شناخت خود وخدای خود بوده؛ در کنار آن نیازمبرم به یک کانونی معرفتی وآموزشی دارد تا در آن خود را بازشناسد. روی این ملحوظات توجه به یک معارف معیاری وبا کفیت که جوابگوی نیازمندیهای تعلیمی وتحصیلی ملت در سطوح مختلف بوده باشد وحد اقل معرِف هستی خودمان برخویشتن باشد، یکی از نیازهای اولیهی جامعه ماست. بنابراین تجربه نشان دادهاست که عقب مانی یک کشور از علم و تحصیل ربط مستقیم به عقب ماندهگی از تمام دستآوردهای دارد که امروزه بشر به وسیله آن به سادهترین رقم جهان را میبلعد ودشمن را نابود میکند ویا به عبارت ساده امروزه این همه انقلاب صنعتی که جهان را درعصرشگوفایی که زنده گی انسانها را از بدویت به مدنیت تغییر وتحول بخشیده، همه وهمه نتایج حاصله ازعلم بودهاست که دستیابی با این همه ارزشهای معنوی درچوکات یک معارف باکفیت شکل میگیرد. رسیدن با این همه آرزوها تنها وتنها وابستهگی به سیستم آموزشی معیاری وبا کفیتی دارد؛ که همه بخشها را درخود ممکن ساختهاست که غایتاً کرۀ پهناور خاکی را به دهکده کوچک مبدل ساختهاست. به رغم التفات به ارزشهای والای مقام معارف، هرنوع کوتاهی وسهلانگاری در عرصه تضمین یک معارف با کفیت از سوی دستگاه حاکم که زمینهساز حصول علم ودانش باشد وهمانطور لحظهیی غفلت وفترت در این میانه، درحقیقت آمدهکردن وسوق دادن مردم به یک زندهگی بربری وبردهگیاست که مانند طایفهی کتاب ناخوانده الزاماً باید تمام تاریخ را تجربه کنند.
ازسوی دیگر چگونگی نظام آموزش وپرورش در حوزه افغانستان مبرهناست که از اثر ناکارا بودن دستگاه حاکم وعدم توجه به علم ودانش در چوکات یک اداره سالم، امروزه بیشتر از سی وشش درصد مردم افغانستان زیر خط فقر زندهگی میکنند ودر آمد روزانه آنها کمتر ازپنجاه افغانی در روزاست واین خود عامل بر گدایی کردن تا غلامی کشورهای اجنبی را ازسوی حاکمیت ناکارا برملت جنگزده افغانستان تحمیل میکند وهمینطور این نابرابریهای اقتصادی زمینهساز نیازمند بودن انام افغانستانی را به دولهای غربی محیا و بسترسازی مینماید وتاجای که نسل امروزی را زیررهبری تفکر تمامیتخواهان تفوقجو ودرفقدان یک معارف عاری از فساد ومدرن برای عرضه خدمات به آن نسل خراسان نشینی که دیگر روحیه غلامی وبردهگی را ندارند، از این ناحیه عمیقاً آزردهخاطر وملول آرزوهایشان ساختهاست. ازآنجای که معارف محورهمه دستآوردهای بشریست ربطی مستقیمی با چگونگی زندهگی مردم دارد، مخلص سخن اینکه با معارف با کفیت میتوانیم با تمام مصایب فرا راه زنده گی از قبیل فقر وفاقهگی وامثال آن مبارزه کنیم وهمانطور هرگاه خشت اول زیربنای کاروزنده گی مانرا ذریعه سواد معیاری تهداب گزاری نماییم؛ بدینوسیله با سادهترین گونه میتوانیم با تمام تنگدستیهای زندهگی وبخصوص ازهرنوع دست پیش کردنها بسوی کشورهای غربی جلوگیری به عمل آوریم. اما بدبختانه در این خاک تاهنوز آنانی اسب قدرت را قمچین زدند وبردیگران تاختند ومیتازند که تنها نیروی جسمی داشتند تا نیروی فکری. وقتی تاریخ را بعنوان تجربه ورق میزنید جز خیانت یکی نسبت به دیگر، حاکم بودن حس تفوقجویی وتمامیتخواهی، برتری گوییهای زبانی، عقدهمندیهای خصمانه وامثالهم؛ دیگر چیزی را که نشانگر دعوت به توحید ویک پارچهگی اقوام بوده باشد ومنافع ملت را برقبیله ترجیح داده باشند، یافت کرده نمیتوانید. نتیجه اوراق تاریخ درباب این سلسله خاندانها ایناست که همه آنها مبتلا به جمودفکری وخشکمغزی بوده وخصومت به معارف کشور داشتند وآنانیکه چهار روزی را اقبال حاکمیت یافتند چنین نبوده که به مشوره و رای ملت وبه اساس قضاوت تعلیمی وتحصیلی شان قدرت را صاحب شده باشند، همه آنها وقتی حس قدرتنمایی به سرشان میزده، آمدهگی معامله را بایک ابرقدرت در پیش میگرفتند وکسانی ازمیان شان بیشتر فرصت این معامله را پیدا میکرده که قدرت جسمی داشتی تا فهم فکری. وغرورش دربطنش مدفون بودی، خلاصه سخن اینکه هیج نوع حس از حب الوطن می الایمان درسرنداشتی… کوتاه باید گفت که، این دشمنان معارف، بالای صدسال وپیشتر از آن، تاریخ را فقط برای بقای قدرت خودیشان که مبادا در اندیشه منجمد ویخ زدهشان کدام تغییری ایحاد شود ویاهم در هراس بودند که مبادا در فضای صلح وامنیت فرزندان با شهامت این دیار به بلوغیت های فکری وسیاسی دست بیابند وعامل سقوط حکومتهای تگ رهبری شان شوند، برای رفع همین نگرانی خویش باهم جنگیدند، کشتند و ویران کردند، ازینکه زدیت با علم وپیشرفت داشتند هرگز مجال وفرصتی را برای دیگران هم باز نکردند وهمه را پشت درهای بسته منتظر نگهداشتند. در این مدت نه تنها اینکه عامل ایجاد حکومتهای سبوتاژ وانارشیزم درکشور شدند؛ بلکه در کنار آن عامل مهاجرت سیلآسای هموطنان ما به خارج نیز گردیدند؛ در کنار آن تمام عقدههای نفسانی وشیطانی که نسبت به حصول علم ومدنیت داشتند، درویرانی آن(معارف وزیربنای آن) به کار بسته و غرایز حیوانی وشوم عصیانگر خویش را به میل خودشان مشبوح ساختند، واین روال حسودانه و ویرانگر درهمینجا خاتمه نیافته؛ بلکه تا امروز وفرداهای بعداز امروز از همین سلسله یکی پی دیگری تمام زیربناهای اساسی وحیات بخش این موطن نجیب نشینان آریایی زمین را ویران کردند ومیکنند وخواهند کرد ودستگاه حاکم ما که جزی میراث گذشتهگان دیگر چیزی نیست، تاهنوز ادبیات کاربردی کاخنشینان ما در برابر دشمنان معارف وآبادی تغییر نکرده همه واژهگان وادبیات استفادهشده وبرآمده از حنجره مسوولین حکومتی داد از عاطفه ومعامله میزند و ما با این ادبیات مضحکگونه خود به جهان چنین وانمود میسازیم که ما دوست ودوشمن مشخص ودایمی نداریم همه به ما یک رنگاست؛ آنکه میکشد وزخمی میکند تا آنکه پینه میزندو غم شریکی میکند همه آنها برما "برادر" است، حتا آنانیکه لذیذترین غذا برایشان خوردن گوشت انسانهای بیگناه افغانستانیاست، بازهم برادران ما اند، مسوولین ما برچشمان ملتشان خاک زده فقط با اضافه کردن کلمات همسان"ناراضی" و"سیاسی" و"مجاهد" درپیوست به "برادر" قاموس نو می سازند….نابود باد چنین ادبیات و چنین قاموسی….

مردم افغانستان بعداز سیزده سال انتظار به امید اینکه جهان گامی به پیش میگذارد ودرنتیجه سیر زمان از طریق تمثیل پروسه دموکراتیک انتخابات بنابه اصل شایستهسالاری شاهد یک حکومت همه شمول وپاسخگوی خواهندبود ومتعاقباً چشم به راه یک معارف قابل قبول دور از هرنوع نقیصههای فکری، قومی، زبانی…برای ملت خودشان را داشتند، اما متاسفانه بنابه مدفون ساختن نظام مردم سالاری وبه بیراهه کشانیدن نظام انتخاباتی در افغانستان، تحقق همه این انتظارات خیالیاتی بیش نبوده وهم اکنون معارف افغانستان، زیر درفش حکومت وحدت ملی مثل نظام حاکم، حکایت از یک اداره لنگ میکند که بشارت دهنده ی هیج نوع دست آوردی درعرصه خودآگاهی وخود معرفتی از سوی این اداره به آنانیکه تنها نام شان انسان باقی مانده ودیگرتمام احساس وشاخصههای انسانی در وجود شان مردهاست وازعدم دسترسی به تعلیم وتحصیل وتفهیمشان به راههای درست ومنهج سرانجام خود را منفجر میسازند واقتصادی کشور را به نابودی میکشند، ندارند. وهنوز که هنوزاست همه ملت به افسردهگی و دلهرهگی تمام به معارف کشور نگاه میکنند.

اکیداً؛از آنجایی که اساس تعلیم و تربیه در مکاتب گذاشته میشود و کیفیت تعلیم را در مکاتب، نیز مشخص میسازد، پرسونل معارف در این راستا مسوول اند تا اقدامهای لازم را روی دست بیگیرند و اساساً بکوشند تا در این عرصه برای جلب اعتماد ملت نسبت به معارف کشور خلاءهای گذشته را پر بسازند تا ازاین مجرا دیگر شاهد حادثاتی دلخراشی آدمکشی وویرانگری ناشی از بیسوادی وعدم آموزش وپرورش در کشور نباشیم.

نویسنده: عصمت الله راغب