آرشیف

2015-8-24

محمد عالم افتخار

« بـــا چه زرنگی؛ تخریب اسلام! »

در قبال گسیل نوشتارِ « آگاهی قدرت است و از جمله قدرت در برابر پاکستان »؛ که به ایمیل آدرس های فراوانتری صورت گرفت؛ در جمع سایر واکنش های قابل سپاس و تحسین؛ نظری کوتاه، حساب شده و برایم بی اندازه جالب؛ مواصلت کرد که بنابر اهمیت استثنایی آن؛ در عنوان این عرایض قرار گرفته است؛ آری! همین:
ـ با چه زرنگی؛ تخریب اسلام!؟
نظر از جناب فاروق اعظم میباشد که نسبت به آن سخت ابراز شکران و ممنونیت مینمایم.
البته بدواً کمی متأثر شدم که این نظر وزین و مهم؛ در برابر نوشته ها و آثار مستقل خودم نه؛ بلکه در مقابل نوشته و اثر شخصیت دیگری؛ بروز شده که من صرفاً آنرا تلخیص وویرایش نموده ام. ولی با مقداری تأمل؛ دریافتم که این نظر به من ـ و چه بسا به درجه اولی به من ـ؛ راجع میباشد. نه تنها به دلیل همسویی و هماهنگی نسبی ی کم و بیش با نوشته و اثر تلخیص و ویرایش و باز نشر شده توسط من؛ بلکه به دلیل اینکه غالباً صاحب محترم این نظر؛ با آثار و اندیشه های بنده آشنایی دارد و احتمالاً افق دید شان دامنه دار تر میباشد.
یکی از اصل های بسیار ارجمند که نوابغ اندیشه و پراتیک بشری خاصتاً در قرن بیستم به آن رسیدند؛ تعریف آزادی انسانی به گونه « آزادی من؛ آزادی مخالف من است! » میباشد؛ بر مبنای این مؤلفه فلسفی ـ معرفتی است؛ که بنده از این نظر صد درصد مخالف خویش به گرمی استقبال نموده و به اغتنام از فرصتِ طرح آن؛ میخواهم بروز رسانی های مبرمی داشته باشم.
هدف هرگز آن نیست که نظر؛ و شخصیت نظر دهنده گرامی را مورد اما و اگر قرارداده و یا به چالش بکشم؛ بهترین کار ممکن و درست درین راستا؛ همین است که مساویانه به اهل بصیرت موقع دهیم که داوری نمایند. و اتفاقاً موضوع و مضمون هم در  چونان حدودی بزرگ است که پهلوانی شخصی در زمینه؛ هیچ جایی را نمی گیرد و هیچ دردی را دوا نمیکند.
 
******
 
دانش و معرفت که ویژهِ بشر است؛ از مسأله و از پرسش آغاز میشود.
استعداد پرسش و جستجو برای درک و دریافت موضوعات طبیعت و جامعه و پدیده های مادی و معنوی و افراد و ساختار های آن؛ در نهاد بشر به ودیعه گذاشته شده و جزء دینامیزم تکاملی و تنازع بقایی آدمی است.
ثبوت این حقیقت بدیهی به کدام تجربه علمی یا به تائید کدام قدیس و پیر و پیشوا ضرورت ندارد. کافی است به منش و کنش هر کودک رواندرست و تندرست 2ـ 3 ساله آدمی؛ نسبتاً به دقت نگاه و اعتنا شود.
کودکان؛ در تناسب به اینکه مدنی تر باشند؛ درین سنین که اغلب زبان مادری را آموخته اند؛ به یکپارچه سوال و پرسش مبدل می گردند تا جاییکه نه تنها والدین و مربیان چه بسا کوبیده شده و تخدیر شده یا کم دان و بی حوصله را درمانده می کنند و به فغان می آورند بلکه متولیان فرهنگ های استبدادی و ارتجاعی و صاحبان ایدئولوژی های توتالیتر را به عکس العمل های های تدافعی و چاره اندیشی های وحشیانه وامیدارند.
طور مثال: دو دهه پیش؛ حینیکه در مراسم فاتحه گیری داماد جوان دوست خوبم مرحوم حاجی عبدالواحد؛ در یکی از مساجد قلعه فتح الله کابل شرکت کرده بودم؛ به صحنه ی بس تکاندهنده از همچو مقابله های استبدادی مذهبی نما مواجه شدم که بعید نمیدانم شما عزیزان هرکدام هم با چند و چندین تا از این گونه تجربه های هولناک مواجه شده اید.
داماد جوان موصوف یکجا با تکسی اش توسط اشرار قطاع الطریق ربوده شده و در ساحه «ارزان قیمت» جسد تکه پاره شده اش رها گردیده بود.
آنجا روایت شد که پسرک خورد سال این شهید؛ در مورد چرایی قتل پدرش فراوان سوال میکند و از جمله در باره اینکه برایش گفته شده "عُمر وی را خداوند همینقدر تعیین و اجلش را به دست همین دزدان تقدیر کرده بوده» میگوید: خی خدا هم شریک و طرفدار قاتل هاست؟ خی خدا خوش است که امرش اجرا شده؟…
در مقابل نه تنها ملا امام بلکه تعدادی حاجی و بای و بالانشین بدون کوچکترین اعتنا به درد و داغ و ماتم آن طفلک و خانواده اش؛ گفتند:
"نی دیگه تا این حد هم جواز ندارد که به قضای الهی چون و چرا شود. الله تعالی در قرآن پاک صریحاً فرموده که «ولا تجسسو» و به همی خاطر بود که حضرت خضر علی السلام؛ در سفرش با حضرت موسی؛ یک طفل را می گیرد و گردنش را می برد. و در ختم سفرش؛ روشن میسازد که این طفل ذاتاً کافر و شریر بود؛ او را کُشتم تا خداوند فرزند بهتر مؤمن و صالح به پدر و مادرش بدهد و آنها از شر این بچه ذاتاً بد نجات پیدا کنند. این حکمت در سوره مبارکه کهف بسیار صریح آمده است!…"
اغلب میدانیم که اشارت فوق الذکر؛ به این آیات سورهِ الکهف میباشد:
 
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا ﴿74﴾
پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند [بنده ما] او را كشت [موسى به او ] گفت آيا شخص بى‏گناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى (74)
 وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ﴿80﴾ فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿81﴾ [بالاخره خضر وضاحت داد] و اما نوجوان پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكشد (80) پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد (81)
 
در واقع؛ این گونه موارد؛ استثنایی نه بلکه خاصتاً در 10 قرن اخیر اسلام مانند سایر قرائت های منجمد مذهبی در عالم و در تاریخ؛ قاعدهِ قاهره بوده است و میباشد و به همین جهت؛ اکثراً کودکان و نوجوانان و بالاخره جوانان چنان سرکوفته میشوند که حتی هنر و مهارت فطری «سوال کردن» را از دست میدهند و به مقلدان و بردگان فکری منم گویان جهل پراگن و سفسطه گستر مبدل می گردند.
بنده که با کشف و پیشکش نمودن حقیقت «مخاطب محور، بنده محور و عرب محور» بودن کلام الله مجید نشان داده ام که همچو حکایات و روایات درین کلام مقدس؛ صرف به سبب چوکات ذهنی و مقتضیات روانی و فرهنگی مردمان شبه جزیره عربستان در 1400 سال پیش است؛ با تأسف عمیق خاطر نشان میسازم که فهم این حقیقت بسی سهل و سلیس، نه اینکه متأسفانه در گذشته ها خیلی ناچیز بوده بلکه امروزه حتی به شدتِ مضاعف سعی میشود که مردمان و روشنفکران به آن نزدیک نشوند و بالنتیحه اسلام و قرآن؛ فقط و فقط همان چیز؛ دانسته و پنداشته شود که اشرار داعشی و بربر های طالبی و القاعده ای و امثال شان می گویند و در اعمال شوم و شنیع خویش؛ مستند و مصور برای عالمیان نمایش میدهند. و البته مزیداً و مقدمتاً حکام و اقشار حاکمه جابر و جایر باصطلاح ممالک اسلامی مختلف طی قرون با تفاوت های ناچیزی به همین جهات تاخته اند.
تمام اینها کار و کارنامه امثال کشیش «تیری جونز» را تسهیل و مستند و مدلل می گرداند که در سالیان اخیر؛ گویا کمر به «محاکمه» قرآن و پیامبر اسلام منحیث سر منشاء های تروریزم بسته اند!
و این خود مظهر سمبولیک جهش در ستراتیژی «باطل و ضاله» قرار دادن دین و فرهنگ اسلامی به مقیاس جهانی توسط قدر قدرت های طاعوتی در درازمدت میباشد.
بنده که در برابر همچو فتنه ها موضع گرفته ام که « در یک محاکمه صالحه بین المللی، من از  قرآن و محمد؛ دفاع میکنم! » اساس همتم اتکا و ابتنا به همان حقیقت «بنده محوری» قرآن و تمام کتب مقدسه و «آسمانی» است و بر علاوه قویاً ایمان دارم که آیات خداوندی فقط جملات کتب مقدسه معلوم نیستند بلکه تمامی پدیده ها و مظاهر و قوانین و جریانات… طبیعت و هستی؛ آیات آفریدگاری میباشند که خوشبختانه در عصر ما وسیعاً توسط علوم تجربی و ساینس به خوانش و دانش گرفته میشوند.
وانگهی به حکم خود قرآن، تمامی پیامبران و تمامی کتب و صحف الهی در بیشتر از 124000 موردی که ادعا میشود؛ جز مُعَرَف «اندکی از علم» الهی نبوده و خداوند هرگز بنا نداشته است که بندگانش در مراحل «انسان های اولیه» را با علم غیب بیکران خویش تجهیز نماید؛ علم بیکران و جاودان که حتی اگر یک بخش بالنسبه زیاد آن به دنیا تابانیده شود؛ همه چیز را ذوب و محو میکند!
علم بیکران و جاودان که اگر تمامی درخت های عالم قلم و تمامی آب های عالم مُداد گردد؛ برای نوشتن آن؛ در حکم هیچ است!…
وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿ 27 لقمان ﴾
و اگر آن چه درخت در زمين است قلم باشد و بحر مُداد؛ و آن را هفت بحر [به معنی بسیار] ديگر به يارى آيد سخنان الله پايان نپذيرد قطعا الله است كه شكست‏ناپذير حكيم است ( 27 لقمان)
اینهمه سخنان بیکران یعنی بیان علم بیکران خداوندی.
خداوند به مثابه خالق کائینات نسبت به همه کاینات و درون و بیرون آن و قبل و بعد آن… علم مطلق دارد و ذره ای از جهل و تجاهل و سفسطه و شایبه های ضد علم برای خداوند عالمیان فاقد مصداق و معنی است و از همین روی قیاس نمائید که:
اولاً تمامی کتب مقدس به شمول قرآن مجید برای نگارش و حتی تکثیر تمام جهانی و تمام زمانی خود؛ به قلم و مُدادی بسیار بسیار کوچک و ناچیز ضرورت دارند.
 و ثانیاً در تمامی کُتُب مقدسه به شمول قرآن کریم؛ مواردی از جهل و تجاهل و عوامگری کهن و حتی غلط های گویشی و املایی و حسابی و منطقی… وجود دارد که در صورت «خدا محور» پنداشتن آن؛ هیچگونه توجیهی نمی تواند داشته باشد.
تنها و یگانه توجیه اینهمه موارد؛ توسط اصل «بنده محور» بودن و درخور وسع و توان ذهنی و روانی بندگان بودن کتاب های مقدس امکان پذیر است و الا همان نتیجه گیری هایی پذیرفتنی می شود که اساساً معطوف به رد و نفی کامل الهی بودن کتاب های مقدس و مدعیات دینی می باشد.
ناگفته نماند که دلایل و اسباب «بنده محور بودن» کتاب مقدس؛ صرف و صرف همین مورد نیست. این دلایل و براهین تا جاییکه در زمان ما عقل بشری قد میدهد؛ سر به هزاران مورد میزند که تفصیل نسبی آنها را در موارد سندی که پایانتر ارائه یا معرفی میشود؛ می یابید: