آرشیف

2015-1-12

محمد امین وکیل

بــرگـی از دفــتـــــر خــاطـــراتــــــم

روز سه شنبه تاریخ 21ماه اسد 1393 در سالون ولایت غور به حرف های سیما ثمر وسایر مقامات که پیرامون مسایل حقوق بشری و زیر پاشدن حقوق زنان ومصارف گزاف تویانه ها بود گوش فرا داده بودم سیما ثمر فقر وبیچاره گی را عامل فروش زنان میدانست . سید انور رحمتی والی غور شهادت دو معلم بی گناه , شهادت کارگران مظلوم و به خاک وخون خفته بند خفک , 14نفر شهید بی گناه که 27رمضان بی رحمانه به خون کشیده شدند را نقض سریع حقو انسانی وقابل پیگرد خواند , ریس محکمه استناف فساد را کار مقامات بلند پایه حکومتی میدانست , قوماندان امنیه طالبان را ناقضین حقوق بشر وحقوق انسانی میدانست , نماینده جامعه مدنی عدم توجه حکومت ها را در خدمت رسانی زمینه های نقض حقوق بشر میدانست , نماینده علما حکومت های غربی را ناقضین حقوق بشر وحقوق انسانی میدانست جنایات اسرائیل در غزه را نمونه نقض حقوق انسانی می دانست در چنین حال وهوائی پیامی از هرات دریافت نمودم تا جهت اجرای پاره امور عازم هرات شوم ومن مقدمات سفر را آماده نمودم وشب را با دلهره ووسواس های سفر به پایان رساندم ساعت 7صبح طرف میدان حرکت نمودم دو طفل کوچک من تا لخک دروازه از پشت من دویدند زمانی که به گونه خداحافظی روی شان را بوسیدم هردو تقاضا داشتند وبابا بابا می گفتند تا ایشان را بیشتر نوازش کنم ولی مادر شان مانع شد وگریان گریان از من دور شدند ودر یک پیچ جاده از چشمم پنهان شدند وصدای گریه وتقلای شان تا مدتی در گوش هایم طنین انداز بود .
میدان هوایی که رسیدم در غوغای مسافرین وسلام سلام ها ی دوستان ووطنداران غرق شدم اگرچه دلواپسی های پرواز دلم را به شور می آورد خصوصا زمانی که مولوی محمدیوسف وکیلی رئیس اداره مبارزه با مواد مخدر غور که عازم کابل بود برای من می گفت که این طیاره که جانب هرات می رود در زمان پرواز بسیار به کندی بر می خیزد که گمان می رود یک روز ی به دیوار میدان بر خورد نماید .
طیاره انتونوف ا ن 24 از هرات آمد ولحظ ای بعد طیاره دیگری از کابل بر زمین نشست درا ن روز عده از اعضای جامعه مدنی را دیدم که با تیم تشریفات یک نفر را که ریش کله کوماچی داشت استقبال نمودند وبا اعزاز تمام اورار بدرقه نموده وبا خود بردند وندانستم که موصوف کی بود .
ساعت هشت به استقامت طیاره رهنمائی شدم وبا خواندن آیت الکرسی وچارقل توکلت علی الله پای در داخل این پرنده آهنین بال ویا تابوت روان گذاشتم در یکی از صندلی های رنگ ورو رفته کنار نجیب الله خان از سیاسنگ نشستم وزمانی که از ما خواهش نمودند تا کمر بند های مان را به بندیم کمر بند ها هر گز بسته نشد .
تا چشم بهم زدن به اوج آسمان بودم ودلم یک باره به عزیزانی که ازیشان جدا شده بودم سوخت واحساس کردم که از فرقت عزیزان از قلبم خون اوچه زا می زند .
بیرون از پنجره از اوج آسمان قریه ها وکوره راه های آشنا را می دیدم ودلم برای آن پیاده گردی ها تنگ می شد واز سوی دیگر صد ها خاطره ازان کوره راه های آشنا در ذهنم زنده می شد وخود را خسته ومانده مانند یک مسافر پیاده وافتاب سوخته در یک پیچ کوره راهی متجسم می کردم وعرق پیاده گردی بر روی گونه هایم را احساس می کردم وازین که ان کوره راها که به مقصد های مختلفی منتهی می شد دلم تنگ می شد وخستگی لحظ های زندگی را روی قلبم احساس می کردم صدای هق هق گریه کودکی که در داخل طیاره از دلتنگی می گریست بار بار رشته خاطراتم میگسلاند 
عکسی از منار جام وعکسی از بند سلما گرفتم وتا قصه های نجیب الله خان از سفر جاپان تمام نشده بود که به میدان هوایی هرات رسیدیم به همراهان سفر که می شناختم خوش آمدید گفتم واز قضای روزگار درین سفر میرزا ابراهیم خان از پوزلیچ , انجینر حنیف یعقوبی , وغلام سخی رحیمی , نجیب الله خان از سیاسنگ افتخار همراهی شان را داشتم وتقریبا 20 مرد وزن وکودک مسافر این طیاره بودند وبا رسیدن به میدان هرکس به راهی رفت وبه جای سرگردان شد ومن مهمان هوتل دریا شدم .
نزدیکی های عصر مسجد جامع هرات رفتم در داخل صحن مسجد کار سنگ فرش مرمر ادامه داشت , کنار قبر سلطان به خاک خفته غور رفتم واز پشت پنچره ها بروح سلطان اتحاف دعا نمودم ومثلی که صدای سلطان را می شنیدم که بر دشت ودمن وبر کوی وبرزن می پیچید وازین که قبرش متروک است ناله می کرد وبرین بی مهری زندگان که خواسته ویا نا خواسته قبرش را از دید عابرین دور نموده اند گلایه می کرد .
به چند محل دیگر هم درین روز سری زدم در مکانی شعاری نوشته بود که ( برای جنگ نان مسلح شوید )ومن معنی اش را تحویل کرده نتوانستم واز هیبت وراز نهفته این شعار ترسیدم .
هوای هرات نسبت به چغچران گرم بود وزمانی که بیرون سرگردان می شدم سوزش شعاع آفتاب را روی گونه هایم احساس می کردم.
موضوعات که من در هرات پیگیری نمودم مسایل پروژه های پیشنهادی سال 1394 بود که در جلسه هماهنگی حوزه مورد بحث قرار دادم وبر علاوه با ارایه پریزینتیشن وضیعت فعلی ومشکلات سیستم های آبیاری در ولایت غو را تشریح نمودم .
درین جلسه مسئولین آب از ولایات فراه , بادغیس وهرات نیز ارایه معلومات نمودند وچیزی که برای من جالب بود با ارایه معلومات همکارانم فهمیدم که مشکلات امنیتی ولایت های فراه , بادغیس وهرات به مراتب بیشتر ار ولایت غور است در صورتی که درین ولایات حضور نیروهای تامین امنیت حساب شان به هزاران نفر می رسد . 
وچیزی دیگری که برای من جالب بود در یکی از روز های در پل هاشمی از توابع ولسوالی انجیل مهمان بودم زمانی که از حوض کرباس گذشتم دیگه حال وهوای حکم فرما بود زیرا در 5کیومتری شهر سرک خامه بود دیوار خانه ها همه کاگلی ومحقر از سیمای منطقه هویدابود که چندان توجه برای بهبود این محلات نشده است .
مهمانی در یک باغ انگور به مساحت 10جریب زمین بود شاخه ها ی درختان انگور همه برروی دیوار ها خوابیده بود , انگور باغ را آفت زده بود هیچ انگوری درباغ وجود نداشت .
وبالاخره روزی که جانب چغچران عزمم را جزم نمودم پیش ازاین که مرغ وملا از خواب بر خیزند بر خواستم سروتن تازه نمودم نمازم صبح ادا نمودم , دعای سفر بر خود دمیدم وسوار موتری که مرا جانب میدان هوایی انتقال میداد شدم وشوق دیدار عزیزان قلبم را مالامال از خوشی داشت ودرین میان صدای خواننده ای از بلند گوی موتر را می شنیدم که با آواز حزین می خواند:

نشدكه گرد دامان تو باشم
شهيد لطف و احسان تو باشم

نشد كه مثل برگي از گل سرخ
شبي را در گريبـان تـو باشــــــم

این نجوای عاشقانه روح مرا تا گذشته های بر باد رفته به پرواز می آورد ومن خود را با شاعر این شاه بیت هم نوامی دیدم وبار بار زیر لب تکرار می کردم که ( نشد که گرد دامان توباشم )………………………………!

محمد امین وکیل
10سنبله 1393
شهر چغچران

 

برگی از دفتر خاطراتم

 

برگی از دفتر خاطراتم

 

برگی از دفتر خاطراتم

 

برگی از دفتر خاطراتم

 

برگی از دفتر خاطراتم

 

برگی از دفتر خاطراتم