آرشیف

2015-1-25

عبدالواحید رفیعی

بسیار سفر بــایــــد تـــــا پخته شود خامی

 

اینجانب مسافر براساس وظیفه با ید همیشه درسفر باشم ودر این" دایم سفری"  باید از قریه جاتی دردل د شتها ودرون کوههاودره ها ، در ساحات زون غرب کشورم افغانستان که ولایاتی نظیر هرات ،غور،بادغیس ،فراه ونیمروزراشامل می شود دیدن کنم . وبا اهالی خاک آلود قریه گفت وگوکرده وازروزوروزگارشان بپرسم . ازنیازهای زندگی شا ن وآرزوهاوامید وآمال شان بپرسم . ودر یک کلام درباره  زندگی وزنده بودنشان گفتگو کنم .بپرسم که  چگونه  آبی می  خورند ؟دوا و درمان چه دارند ؟ از چه می ترسند ؟وخلاصه روزگارشان چگونه است وچگونه زنده اند؟ 

مسافر این سفرهای بی پایان ،طبق تعهد به خلق خدا ، بیشتر ایام زندگی ام را ، در سفروگذر سپری میکنم. با همین تعهد وانگیزه است که گاهی در دشت های سوزان فراه وازمیان مزارع سرسبز تریاک طی مسیر میکنم ،گاهی درقله های بلند ودره های تنگ وخشک غور ، گاهی بر تپه های سرسبز بادغیس وگاهی در دشت های گرم هرات درگذرم .به قول شاعر کشور "هرآنکه مرا دیده در گذر دیده ".

به هرحال ، اهالی  این قریه جات وحتی سنگ وچوپ آن برای مسافری تازه وارد، ناگفته هایی داردعجیب وباورنکردنی ، که گوش شنوا وسینه ی فراخ می خواهد تا دل گفته های آنان را بشنود .

کودکان فراه با گُل تریاک بیشترازگل گندم وگلهای نیلوفر وشقایق آشنایند ،این کودکان اسباب بازی را نمی شناسند، ولی من به چشم خود دیدم که کودکی ازغوزه های تریاک برای خود موترک ساخته بود ونیزبه چشم خود دیدم که دختری ازگل های شادوسرخ وسبز تریاک برای خود گردنبندی ساخته بود به زیبایی همه ی طبیعت . 

کودکان بادغیس با گوسفند و گاوبیشتر از کتاب و مکتب  همدم اند، کودکان غور با خرو هیزم بیشتراز پدرو مادرشان همدمی دارند .سهم زنان این دیار از زندگی بیشتر رنج است و زحمت، بارداری  است وزاییدن .

من عروسی در قریه ای از غور دیدم که پنج سال عمر داشت . نامزدانی دیدم باعمر دوساله وسه ساله ..، دخترانی دیدم که دربدل گوسفند فروخته شده بودند، مادرانی دیدم که هنوز از دهان شان بوی شیر می آمد . دامادانی دیدم که نامزدش را دربدل کار عقد کرده بود ، باید پانزده سال برای پدر زنش کار میکرد تا اونامزدش را عروسی میکرد .من پیرمردی در بادغیس دیدم که درزندگی اش ده تا زن خریده است ، وهنوزهوس یازدهمی را درسردارد . پیرمردی درهرات دیدم که پنجاه سالگی راطی میکند ودرآرزوی بالغ شدن نامزد هشت ساله اش روزشماری میکند.

به هرحال" مسافر" در دیدار از قریه های وطن نادیده هایی میبیند که چشم از دیدن اش فراخترمی شود ، ناشنیده هایی می شنود که هرگوش و دلی یارای تحمل را ندارد .

چه خوب است که این ناگفته هاونادیده ها وناشنیده هارا با شما قسمت کنم . پس بیایید با  "مسافر" همسفر شوید .

مسافر تنها به بازگویی قصه های غصه های اهالی قریه وده نخواهد پرداخت ، اگر توان ودانش یاری کند ، داستان وطنز ونیز تحلیل های سیاسی واجتماعی نیز خواهد داشت . ونیز به کارگیری عکس از ساحاتی که مسافر می بیند یکی از ابزاری خواهد بود برای معرفی هرچه خوبتر قریه ها .