آرشیف

2017-12-26

mazizi

با استقبال از غزل زیبای جناب الحاج عبدالشکور دهزار

زندگی در سایۀ استعمار

زندگی در ظل استعمار باشد گـو مباش
تابع وفـــرمانبــر بادار باشد گـو مباش
 
از برای حریت سر باختن مردانگیست
بندگی در درگۀ اغیــار باشد گو مباش
 
مرگ با عزت ، کمال و افتخار آدمیست
گر حیات با قید ننگ وعار باشد گو مباش
 
با قناعت فقر میگردد غنا ، افزون مخــواه
ازحــرام گرثروتت بسیــار باشد گو مباش
 
شــــاه اگر عادل بُوَد خلق وطن اندر امـان
گر چو گرگی ظالم وکفتار باشد گو مباش
 
حرمت وپاس رفاقت را همی باید شناخت
گر رفیقــت آدم بد کار باشد ؛ گـــو مباش
 
همت ار باشد عصا چون دشنه ویا خنجر است
در کف بی غیرت ار تلوار باشد گـــو مباش
 
شعر اگـــر از محتـــوا وقالبش خالی بود
گر هزاران این چنین اشعار باشد گو مباش
 
ای « عزیزی» ! گفته را تصدیق میداردعمل
گر ترا گفتــــار بی کـــردار باشد گــــو مباش

پایان
******************

م – ع – عزیزی
روز یکشنبه ساعت 07:20
24-12-2017
24-12-2017
شعر الحاج عبدالشکور دهزار
 
یا هو

زنده گی گر همره ی ادبار باشد ، گو مباش
روز و شب در خدمت اغیار باشد ، گو مباش
 
بنده ی دین خدا بودن کمال و همت است
بنده گی ی بنده ننگ و عار باشد ، گو مباش
 
زنده گی آزاده گی باشد به معنا ای عزیز
بره گی را مسلمین انکار باشد ، گو مباش
 
شاه عادل هست ظل الله در روی زمین
مملکت گر رهبرش غدار باشد ، گو مباش
 
نیکبختی نیست در تقلید قانون یهود
اینچنین بختی اگر بیدار باشد ، گو مباش
 
عزت خود خواستن از دشمن دین مبین
تکیه بر پوسیده یک دیوار باشد ، گو مباش
 
گر به قانون میشود اوضاع ملت ای خوشا !
کاسه و نیم کاسه و اسرارباشد ، گو مباش
 
در قبال اینهمه جور و جفای نا روا
حربه ی ما گر فقط اظهارباشد ، گو مباش
 
هر چه میگوئی تو ای دهزاد هر شام و سحر

گر قلم فرسودن و ناکار باشد ، گو مباش

‎Haji Abdul Shakoor Dehzad‎
 
24-12-2017