آرشیف

2014-12-30

زکریا فصیحی

بانـــوی کوچک

 

به دختر عزیزم، بُشرٰی وقتی 71 روز داشت و تازه تبسم و تماشا یاد گرفته بود

پر می زند فرشته در آسمان چشمت
زیرا؛ هنوز پاک است این آستان چشمت
صف بسته دسته دسته مثل هزار میچید
یک آسمان ستاره در کهکشان چشمت
شرمنده می شود گل از ساحل لبانت
در خویش می شود غرق، موج از تکان چشمت
صد صفحه حرف دارد شاید نگاهت، اما؛ 
در فهم من نگنجد شرح بیان چشمت
پل بسته خیره خیره با یک جهان تماشا
تا انتهای چشمم، رنگین کمان چشمت
در چشم من چه دیدی بانوی کوچکم؟ که…
وا مانده با تعجب امشب دهان چشمت
مهتابِ پشت ابر است این عکس خیره؟ یانه
«شامامه» غرق در خاک در «بامیان» چشمت؟

15/6/92 زکریا. فصیحی