آرشیف

2018-9-27

مسعود حداد

اشک خونین

ز دستت ای نماد شرّ! وطن ویرانسرا گشته
به جانِ گوسپندانش ، بسی گرگان رها گشته
 
بجز خدمت به بادارت ، تمامِ گفته هایت پوچ ،
جوانانش کفن پوشیده ، از جَورت ، فدا گشته
 
مگر کوری ، نمی بینی؟ سراپای وطن خونین ،
که از هر قطره اش بر پا و دستانت حنا گشته
 
نه افکارت تمدن جو ، نه اعمالت ترقی خواه
چنان عر میزنی هردم، که طوفانها صبا گشته
 
قلم میشرمد از دشنام و، کاغذ گویدا « حداد»! 

بریزا ، اشکِ خونینی ، که رنگت بی بها گشته

مسعود حداد