آرشیف

2016-7-10

استاد شاه محمود محمود

استفاده از اصطلاحات مالی و اداری در طبقات ناصری : بخش سوم

خدمتی :
خدمتی عبارتند از :  [ خ ِ م َ ] خادم . نوکر. چاکر و به در متون تاریخی و طبقات ناصری به معنی پیشکش ، تحفه ، نذرانه آمده است (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات )، تقدیمی وهدیه .( 1)
گرفتن هدیه یا به تعبیر منابع و متون، (خدمتی) از دیگر رسوم دربارسلاطین و شاهان غوری بود که به دربار سلاطین دهلی راه یافت. این هدایا که از جانب افراد مختلف در مناسبت‌ های گوناگون و با توجه به شغل و منصب آنان، به سلطان تقدیم می‌شد، یکی از منابع مهم درآمد سلاطین به شمار می‌رفت.

مؤلف طبقات ناصری این رسم و مرتبه اداری را با جزییات توضیح داده است از جمله :
" الب ارسلان، با صد هزارسوار جرارتيغ زن انصراف نمود برسبيل تعجيل، براى استخلاص أمير المؤمنين، و انتقام لشكر اسلام و در قطع منازل سرعت بحدى فرمود، چنانچه در شانزده روز يا هفده روز، از بلا ساغون بپاى آن قلعه كه بر شط فرات بود رسيد، و بطريقى كه دست داد، صاحب آن قلعه را باسلام دعوت كرد و به تشريف مسلمانى او را مشرف گردانيد، و أمير المؤمنين را از ان قيد خلاص داد، و بخدمت ركاب با عظمت خلافت به حدود دار الملك أمير المؤمنين آمد و اجازت مراجعت خواست. چون اجازت يافت در وقت وداع پياده شد و لب سلطنت خود را به تقبيل سم مركب أمير المؤمنين مشرف گردانيد و ببوسيد، و درين مدت، با چنين خدمتى از حضرت دار الخلافت همين قدر نوازش يافت" .( 2)

در طبقات ناصری اصطلاح خدمت و خدمتی با مفاهیم  جداگانه به کار رفته است چنانچه در مورد سلطان غیاث الدین محمد سام آورده است :
" غياث الدين در موافقت سلطان سيف الدين، بحضرت فيروز كوه مقام ساخت و معز الدين باطراف باميان بخدمت عم خود ملك فخر الدين مسعود عليه الرحمه رفت، و غياث الدين در خدمت سيف الدين به لشكرى جهة دفع غز رفت، و اندك استعدادى داشت. بسبب قلت مال و منال، و هر كس از خدم پدر و مادر ايشان در سر اندك خدمتى ميكردند و غياث الدين مدام بخدمت سلطان سيف الدين مى‏بود ". ( 3)
منهاج سراج جوزجانی خدمتی را به معنی هدیه و انعام در چندین مورد به کار برده است مانند : " محمد بختيار با سوار معدود بقدر صد سوار يا كم و بيش از آب عبره كرد بحيل بسيار، و ديگران همه غرق شدند. چون محمد بختيار از آب بيرون آمد جماعت كوچان و ميچان را خبر شد، على ميچ راهبر، قرابتان خود را بر ره گذر داشت، پيش آمدند و استقبال كردند و خدمتى بسيار آوردند" . (4 )
ضمنا" هدایا سلطان شهاب الدین محمد سام را که از اجمیر بدست آورده بود و سلطان غیاث الدین محمد سام غوری از آن در مسجد فیروزکوه و بعدا" برای اعمار مسجد جامع هرات از آن استفاده برد با جزییات شرح میدهد و ما کار برد اصطلاح ( خدمتی ) را به وضوح دیده میتوانیم :
" و در قصريكه آنرا بر كوشك قصر گويند سلطانرا محبوس كرد، و آن قصر عمارتيست، كه در هيچ ملك و حضرت، مثل آن به ارتفاع و تدوير و اركان و منظرها و رواقات و شرفات هيچ مهندسى نشان نداده است و بر بالاى قصر پنج كنگره زرين (مرصع) نهاده‏اند، هر يك در ارتفاع سه گز و چيزى، و در عرض دو گز، و دو هماى زرين (هر يك بمقدار شتر بزرگ نهاده، آن شرفات زرين و هما) سلطان غازى معز الدين از فتح اجمير بوجه خدمتى و تحفه بحضرت سلطان غياث الدين محمد سام فرستاده بود با بسيار تحف ديگر، چنانچه حلقه زرين با زنجير زرين و خربزه كه دايره او پنج گزدر پنج گز بود و دوكوس زرين كه بر گردون آوردند وسلطان غياث الدين آن حلقه و زنجير و خربزه را در پيش طاق مسجد جامع فيروز كوه بفرمود تا بياويختند و چون مسجد جامع را سيل خراب كرد، آن كوس و حلقه و زنجير و خربزه را به شهر هرات فرستاد ند تا مسجد جامع‏ هرات را بعد از آنچه بسوخته بود از ان وجوه عمارت كردند (5 )
در مورد ممدوح خویش با دقت نام برده و واژه خدمتی را به همان مفهوم استفاده نموده است : " سلطان معظم ناصر الدنيا و الدين، بطالع سعد و بخت ميمون و وقت همايون و دولت روز افزون، روز يكشنبه بيست و سوم ماه محرم سنه اربع و اربعين و ستمائة، در حضرت دهلى بقصر سبز، بر تخت سلطنت بنشست و ملوك و امراء، و صدور و كبراء، و سادات و علماء، بخدمت بارگاه اعلى شتافتند، و تقبيل دست بوس مبارك آن شهنشاه مبارك قدم دريافتند و همگنان هر يك لايق حال خود، بوجه مباركباد جلوس خدمتى گفتند. و روز سه‏ شنبه بيست و پنجم همين ماه محرم‏ درقصردولتخانه و پايگاه كوشك فيروزى بارعام فرمود"( 6)
و یا  " سلطان رضيه اوده به نصرت الدين تايسى داد، در وقتى كه ملك جانى و ملك كوچى بدر شهر آمدند، و مخالفت آغاز نهادند، از اوده بوجه خدمتى، بدرگاه سلطنت متوجه شد، كوچى او را ناگاه استقبال كرد او را بگرفت و رنجورى او را غالب بود هم دران مرض برحمت حق تعالى پيوست " . ( 7)
مثال های زیادی در طبقات ناصری در مورد این اصطلاح وجود دارد که مؤلف از آن در محل مناسب ازآن استفاده برده است  چنانچه : "رايات اعلى را تا روز بيست وهفتم ماه شوال سنه ثلاث و اربعين وستمائة از لب سدره بجانب حضرت مراجعت، دوشنبه دوازدهم ماه ذى الحجه سنه ثلاث و اربعين، بحضرت وصول بود و درين چندگاه، مزاج سلطان علاء الدين با ملوك تغير پذيرفت، و از لشكر بيشتر آن بود كه غايب مى‏بود، و بى ‏آن نه مى‏ بود، كه فسادى در مزاج او متمكن شده بود، جمله ملوك باتفاق يك ديگر از حضرت دهلى، بخدمت درگاه سلطان معظم‏ ناصر الدنيا و الدين خلدت دولته، در سرو خفيه خدمتى نبشتند و حركت رايات همايون او بر عزيمت جلوس تخت سلطنت التماس نمود ند" (8 )
و در جای دیگر آورده است که : " و بحضرت اعلى باز آمد روز دوشنبه سويم ماه صفر سنه سبع و اربعين و ستمائة به درگاه اعلى پيوست . و درين سال راى اعلى اعلاه الله را باتصال خانواده الغ‏خانى ميلى افتاد، كه هر سال در لشكركشى وجد خدمتى درگاه اعلى آثار پسنديده مى‏ نمود، تا حدى كه هيچ پادشاه را بنده‏اى كه بخانى و ملكى رسيد ند" .(9 )
نمونه های زیرین هریک مُعرف این واژه است که مفهوم هدیه و پیشگش را در طبقات ناصری نشان میدهد . " روز سه‏ شنبه سوم ماه رجب سنه سبع و اربعين و ستمائة از حضرت اعلى نيابت ملكدارى و لشكركشى و بختيارى با خطاب و اسم الغ‏خانى  در حق آن بى‏بديل و عنصر همايون صادر گشت و الحق آن لقب گوئى كه نتيجه ا لا لقاب يتنزل من السماء بود، كه از ان روزگار باز كاردولت ناصرى بجد خدمتى و تهمتنى الغ‏خانى طراوت زيادت گرفته چون خطاب او الغ‏خان شد" . ( 10)
و یا " كه ملك ناصر الدين محمد حسين قرلغ را مگر سوداى آن افتاد، تا درى از صدف خانواده خود در سلك ازدواج شاه  پسر الغ‏خان منتظم گرداند، تا بدان اتصال بر ملوك و خسروان گيهان افتخار نمايد و آن پيوند سبب قوت و استظهار او گردد. درين معنى بيكى از خدم بارگاه الغ‏خان معظم، در پرده ستر و خفا خدمتى نبشت، و امكان اتصال را استطلاعى كرد و خود را درين لباس بر راى اعلى خانى، بوجه اخلاص و خدمت عرضه داد ". (11 )

شرابدار:
شرابداردر لغت نامه دهخدا عبارتند از :  [ ش َ ] شرابی . (دهار). ساقی . پیاله دار. (ناظم الاطباء) . و شربت دار. (از ناظم الاطباء) : شرابدار ملک را یاد آمد که یوسف در زندان تعبیر خواب او چه کرد .( 12 )
باده ده ، شراب ده . میگسار. آنکه شراب بحریفان پیماید. آنکه می در ساغر حریفان درافکند. غلامان خوبروی که در بزمها می بحریفان می پیمودند. در قاموس کتاب مقدس آمده : یکی از کارهای مهم و معتبر درگاه سلاطین این بود که پیاله بدست پادشاه دهند این مطلب بر حسب رسوم اهالی مشرق زمین است که پیاله بر سفره نمی گذاردند بلکه بدست گرفته میگردانیدند و ساقیان را در خانه ٔ پادشاه رئیسی بود . دهخدا واژه ساقی .
و این واژه در دربارسامانیان، صفاریان، غزنویان ، غوریان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان معمول بود و با غوریان به سرزمین هند راه یافت و یکی از مراتب دربار امپراطوری غوری های هند گردید . ضمنا"  شرابخانه ؛ شربت خانه، از ملزومات دربار شاهی به شمار می‌رفت. متصدی شرابخانه و شربت خانه (آبدارخانه ؛ اصطلاح آبدار در قدیم برای متصّدی شغلی رسمی و مهم درباری به كار می‌رفت   ) ،  شرابدار،(13 ) و شرابدار مخصوص سلطان را شرابدارخاص می خواندند. وظیفه شرابدار، اداره شرابخانه دربار، آماده کردن شراب های نیکو، مهیا ساختن انواع اشربه ، گلاب ها، روغن ها، جوشاندن گل ها در آب و تهیه ادویه و نیز آماده ساختن وسایل پذیرایی شراب در مجالس سلطان بود.(14 ) در مجلس شراب سلطان، افرادی که به سلطان و میهمانان شراب می دادند، ساقی(ساقی خاص، سرساقی) نامیده می شدند .
مؤلف طبقات ناصری از مرتبه نام برده  است چون : ملك اختيار الدين التونيه‏ تبرهنده ملكى بزرگ بود، و در غايت‏ شجاعت و مبارزت و رجوليت و شيردلى، جمله ملوك آن عهد بر مردانگى ودليرى او متفق بودند، و درعهد در بندان سلطان رضيه طاب ثراها با لشكر مخالف، در آويزها كرده بود، و مبارزت نموده، اول كه سلطان سعيد او را بخريد، شرابدار شد".( 15)
و در جای دیگر در ذکر ملک بلبن می نگارد که : " ملك عز الدين بلبن یا ملک عزالدین کشلو خان السطانی باصل از قبچاق بود، و مردى جلد و مبارز و نيكوسيرت، و علما و صلحا و اهل خير و زهاد را معتقد بود، او را سلطان در پاى حصار مندور از بازرگانى بخريد، اول ساقى شد، چون سلطان را مدتى خدمت كرد در پاى كاليور شرابدار شد، پس بر همون اقطاعش فرمود، پس از مدتى برن برو حواله افتاد" . (16 ) 

چتر داری :
چترداری : [ چ َ] (حامص مرکب ) چتر داشتن . نگه داشتن چتر در دست بر سر سلطان ، پادشاهی و فرمانروایی .( 17) و در فرهنگ عمید آنرا از واژه سانسکریت و فارسی دانسته به معنی چتر در دست داشتن؛ شغل و عمل چتردار . (18 )
مؤلف طبقات ناصری در یک دو جا از چتردار صحبت نموده و مینویسد : " ملك اختيار الدين چتردار سلطان معزالدین محمد سام بود" (19 )
و یا در مورد اختیار الدین التونیه مینویسد که : " ملك اختيار الدين [التونيه‏] تبرهنده ملكى بزرگ بود، و در غايت‏ شجاعت و مبارزت و رجوليت و شيردلى، جمله ملوك آن عهد بر مردانگى و دليرى او متفق بودند، و در عهد در بندان سلطان رضيه طاب ثراها با لشكر مخالف، در آويزها كرده بود، و مبارزت نموده، اول كه سلطان سعيد او را بخريد، شرابدار شد، بعد از مدتى چون آثار دولت و رجوليت در ناصيه او مشاهده افتاد او را سر چتر دار گردانيد، و چون عهد شمسى انقراض پذيرفت، در دولت رضيه برن اقطاع اوشد، پس از ان تبرهنده بوى دادند، ( 20) 

وکیلِدَر:
وکیل درعبارتند از :  [ وَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وکیل دربار و نایب مناب . (برهان ) (آنندراج ). نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم میداشته اند که کارهای مربوط به ایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد .(21 )
در فرهنگ معین وکیلِدَر چنین آمده است : ( ~ دَ) [ ع – فا. ] (اِمر.) کسی که واسطة میان امرا و سلاطین بوده و تقاضای مردم را به آنان می رسانیده . ( 22) 
به قول تاریخ فرشته وکیلدَر به معنی وکیل السلطنه در دربار دهلی وظایفی مشابه حاجب بر عهده داشته است.(23 ) به نوشته بَرَنی وکیلدَر «از اعظم الاشتغال درگاه بود».( 24) گزارش فخرمدبر نیز نشان می‌دهد که وکیلدَر دیوان مجزایی داشت که دستورات در آن ثبت و ضبط و مهر می‌شد .(25)
مؤلف طبقات ناصری نیز این شغل و مرتبه را با حاجب دربار نزدیک دانسته مینگارد : " در ماه جمادى- الاول مسند وزارت، حواله عين الملك محمد نظام الملك‏ جنيدى شد، و ملك كشلى خان امير حاجب الغ مبارك ايبك را كه برادر خان معظم بود اقطاع كره دادند، بدان طرف فرستادند ، و در ماه جمادى الاولى همين سال عماد الدين ريحان وكيلدر شد". ( 26).
و در جای دیگر از رتبه به نیکویی یاد نموده مینویسد : " ملك سيف الدين بتخان ايبك خطائى بغايت نيكوسيرت و حليم و متواضع و خوب اعتقاد بود و در جلادت و مبارزت بر سر آمده و بمردانگى و شهامت معروف شده، سلطان سعيد او را بخريد، اول جاندار شد ، پس در عهد سلطان علاء الدين سر جاندار شد، و كهرام و سامانه اقطاع او شد، پس برن بدو حواله افتاد و از حضرت بر سر لشكرها بضبط ولايت اچه و ملتان نامزد گشت، و در ان لشكرى، يك پسر او كه در جلادت و مردانگى باول جوانى بر سر آمده بود، با اسپ در آب سند غرق گشت، چون ازآنجا بازآمد بعد ازمدتى درعهد سلطان السلاطين ناصرالدنيا والدين وكيلدر شد".(27 )
در طبقات ناصری این اصطلاح و منصب اداری به مراتب یادآوری شده  چنانچه در مورد الغ خان اعظم میخوانیم : " چون الغ‏ خان اعظم بطرف ناگور بسعادت برفت ملك تاج الدين سنجر ترخان بخدمت و هوادارى او مخصوص بود، اقطاع كسمندى و منديانه از ولايت هندوستان اقطاع او شد و مدتى آنجا بود، چون خان اعظم بخدمت درگاه اعلى پيوست، ملك ترخان بحضرت آمد چون‏ برن اقطاع او شد و مدتى آنجا بود در سال سنه اربع و خمسين و ستمائة بحضرت پادشاه اسلام وكيلدر شد، و بداون اقطاع او بود" . (28 )
و یا اینکه می خوانیم : " سلطان سعيد شهيد شمس الدين‏ در عهد حيات خود، فرزند ملك بهاء الدين طغرل بهيانه را در حباله او فرموده بود، آن ولايت و اطراف در اوايل عهد اسلام، عمارت كرده ملك بهاء الدين بود بدين وسيلت در عهد ناصری خلد ملكه بهيانه اقطاع ارسلان‏خان شد، بعد از چند گاه شغل وكيلدرى حواله او شد پس محروسه تبرهنده از دست متعلقان شيرخان مستخلص گشت، و حواله او شد" . ( 29)
با مطالعه طبقات ناصری میتوان دریافت که وکیلِدَربا حاجب و امیرالحجاب کنار همدیگر ذکر شده ؛ و رتبه نایب وکیلِدَر هم در سلطنت دهلی وجود داشت : " برادرش ملك كريم حليم صافى سيرت گزيده سريرت سيف الحق و الدين كشلى خان ايبك سلطانى‏ طاب ثراه، كه امير آخر بود امير حاجب شد و ملك تاج الدين سنجر ترخان در ان وقت نايب امير حاجب شد و اميرالحجاب علاء الدين اياز ريحانى نايب وكيلدر شد، (كه فرزند و نور ديده من است، و بهمه اوصاف حميده آراسته، و هيچ وصفى قى‏تر از اخلاص خدمت الغ‏خان نيست او را كه زيادت باد)  و تفويض اين مناصب روز جمعه ششم ماه‏ رجب، سنه سبع و اربعين و ستمائة بود، و نايب امير آخر اختيار الدين ايبك  موى دراز امير آخر شد " . ( 30) تاریخ فرشته از ملک جونا منحیث نایب وکیلِدَر سلطان علاوالدین خلجی یاد میکند .( 31)
و جای دیگر در طبقات ناصری امده است که : " و الغ‏خان اعظم  را به طرف ناگور رفته شد، و آن نهضت در ماه جمادى الاولى سنه احدى و خمسين و ستمائة بود، و چون بطرف هانسى وصول بود، عماد الدين ريحان وكيلدر شد، و فرماندهى ايوان‏ سرادق جلال، در ضبط آورد". (32 )

چاشنی گیر:
چاشنی گیرعبارتند از : (نف مرکب ) چاشنی چش . مزه چش . آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند. ذواق . کسی که طعام را پیش از شاه خوردی تا زهرگین نبایدبودن . آنکه طعام را پیش از پادشاه میچشید. پَتِشخور. کسی که طعام یا شراب را اول بار برای تشخیص خوبی وبدی یا امتحان مسموم بودن و نبودن آن بچشد و پادشاهان پس از وی از آن مأکول یا مشروب بخورند . ( 33) در فرهنگ معین چاشنی گیر را چنین معنی مینماید : 1 – مزه چِش ، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزة آن می چشد. 2 – مدیر مطبخ ، حاکم آشپزخانه ، توشمال . 3 – قسمت کنندة طعام .( 34)
در کل رتبه چاشنی گیر که مأمور چشیدن غذای سلطان و اطمینان از مزه و نیز سلامت آن بود و به نوعی رئیس مطبخ شاهی به شمار می‌رفت، از دیگر مناصب مهم درباری در دوره اسلامی و پیش از آن بود. در دربار دهلی نیز ‌چاشنی‌گیر و خوانسالار (رئیس‌ آشپزخانه سلطنتی‌) وظایف مشابهی داشت. به علاوه تهیه غذا و پذیرایی‌ از مهمانان‌ شاه‌ نیز بر عهده او بود. وی گوشت را برای سلطان برش می زد و بر حمل طعام از آشپزخانه به نزد سلطان نظارت می‌ کرد.( 35) از نزدیکی مرتبه و منصب آن میتوان گفت که چاشنی گیر از مقربان دربار به شمار می‌رفت و نفوذ زیادی در دربار داشت، چنان که چاشنی گیر علاءالدین خلجی از ندیمان و حریفان مجلس وی نیز بود .(36 )
منهاج سراج در طبقات ناصری از این اصطلاح و واژه  با مفاهیم و معنی فوق به مراتب یاد نموده است : " كه چون بختيار به اهواز آمد، به جمع كردن اموال بيت المال. سبكتگين چاشنى گير كه نايب او بود بحضرت تركان را جمع كرد، وبا بختيار خلاف كرد، و ديگران را اخراج كرد، و فساد آغاز نهاد، و مكابره و مصادره ظاهر گردانيد، و دست بخون مسلمان و حرم خلق برد" .  (37 )
نمونه دیگر از کاربرد این واژه در طبقات ناصری : " ملك تاج الدين كزلك خان را ملكى يافتم بس با منظر مهيب و صورت با عظمت و اعتقاد با صفوت، و حشم بسيار و خدم بى‏شمار، ثقات چنين روايت كرده‏اند كه سلطان سعيد او را در وقت ايالت برن در عهد سلطان قطب الدين‏ بخريد از خواجه على باستادى او را به پسر مهتر خود ملك ناصر الدين محمود سعيد بخشيد طاب ثراه و با او يك جا در حجر دولت پرورش يافت و بعد از مدتى چون اثر رشد در ناصيه او بديد، او را از خدمت ملك ناصر الدين بخدمت خاص خود باز آورد و چاشنى ‏گيرى فرمود، پس يك چندى چون خدمت كرد، امير آخر شد، پس سالى كه بطرف ملتان رفت، در شهور سنه ثمان و عشرين و ستمائة ولايت ونجروت ملتان حواله او فرمود و چون از آنجا مراجعت كرد اقطاع كهرام بدو مفوض شد بعد از مدتى كه‏ محروسه تبرهنده بدو داد". (38 )
همچنان در بخش دیگر مینویسد که : " ارسلان خان مرد جلد و مبارز بود، و در فرزانگى و دليرى بر سر آمده و سلطان سعيد او را از اختيار الملك ابو بكر حبشى خريده بود، و اختيار الملك او را از اطراف عدن و مصر آورده بود. بعضى چنين گويند  كه از ابناء امراء خوارزمى بود، در ديار شام و مصر، و آن طرف‏ اسير گشته بود  و او را فروخته و چون سلطان او را بخريد، اول خاصه دار شد، مدتى سلطان را در ان مرتبه خدمت كرد، و چون دور دولت  شمسى منتهى شد و عهد ركن الدين انقراض پذيرفت، در عهد رضيه چاشنى‏گير شد، پس از مدتى اقطاع بلارام يافت". (39 )
و یا " ملك طغان خان ترك خوبصورت و پاكيزه سيرت بود اصل او قره‏خطا بود، بانواع مروت و شهامت آراسته بود و باخلاق حميده و اوصاف پسنديده پيراسته بود و در بذل و مروت و لطف و شهامت‏ و مردم سازى خود را در آن زمان ثانى نداشت، چون سلطان او را بخريد، اول ساقى خاص شد، چون مدتى در ان مرتبه خدمت كرد، سر دوات دار شد  ناگاه دوات مرصع خاص گم شد  سلطان او را ادب بليغ كرد پس تشريف داد  و چاشنى گير شد و بعد از مدتى امير آخر شد" .  (40 )
نمونه دیگر از این واژه در طبقات ناصری : " ملك اختيار الدين يوزبك از اصل قبچاق بود، و بنده سلطان شمس الدين، در پاى كاليور نايب چاشنى‏گير بود، چون تخت مملكت بسلطان ركن الدين رسيد در عهد او نيك خواص شد و شغل اميرمجلسى بدو حواله افتاد و بعد ازان او را شحنگى پيلان فرمود، و بغايت قربتش مخصوص گردانيد". (41 )

حاجب و باربک :
باربک عبارتند از  [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی امیر اعظم که او هر وقت که خواهد بدرگاه پادشاه بار یابد، و این مرکب است از بار که بمعنی دخل است و از بگ بالکسر که مخفف بیگ است بمعنی صاحب و امیر، و این لفظ را بفتح بای ثانی نیز نوشته اند که بگ بالفتح بمعنی امیر و صاحب است در ترکی و این لفظ بمعنی عرض بیگی که عرض مردم بحضور پادشاه میبرد نیز آمده . (از کشف و شرح قران السعدین ). (غیاث ) (آنندراج ) . ( 42)
در دربارسلاطین و شاهان قبل از اسلام و نیز سلاطین مسلمان، مرتبه ای به نام حاجب، ریاست تشریفات دربار و نیز تنظیم روابط شاه با درباریان وجود داشت.حاجب بزرگ، امیرسرای حاجب، امیرحاجب سرای، آغاجی خاصه، و حاجب الحجاب القابی بود که در دوره اسلامی به رئیس حاجبان دربار اطلاق می‌شد.(43 ) در دربار سلاطین دهلی نیز، امیرحاجب یا باربَک (امیربار) صاحب منصبى دربارى و نظامى و متولی سامان دادن بارها وملاقات هاى سلاطین با کارگزاران حکومتى و مردم بود. به نظر می‌رسد وظیفه اصلى حاجب ممانعت از تماس مستقیم کارگزاران و مردم با سلطان، و به نوعى پنهان داشتن ایشان از ارتباط مستقیم با مردم بود و از این حیث، شغل او با پرده‌ دار که رئیس آنها را سرِ پرده دار یا سرِ پرده دار خاص می گفتند ومسؤولیت بالا و پایین بردن پرده مقابل پادشاه را داشت، همسان بود.(44 ) تعیین وقت و اجازه بار، رعایت حق تقدم افراد و جلوگیرى از ورود کسانى که نوبت یا اجازه ورود نداشتند، تعیین جایگاه استقرار هر فرد به هنگام بار با توجه به مقام و موقعیت وى و نیز رساندن اخبار گوناگون به سلطان، از دیگر وظایف حاجبان بود. ترتیب دادن جشن های مهم یکی از وظایف خاص امیرحاجب (باربَک) بود.( 45) همه درخواست ها و دادخواهی ها، از طریق امیرحاجب (باربَک) و افراد زیر دستش به پادشاه رسانده می­شد.( 46)  وظیفه تهیه  فهرستی از تمام هدایای دریافتی پادشاه نیز به حاجبان محول می شد. اعلان دستور اعزام سپاه برای نبرد را نیز به حاجب می‌سپردند و اگر سلطان شخصا در جنگ شرکت می کرد، حاجبان به عنوان نیروهای مخصوص او عمل می کردند.( 47) حاجبان در دربار دهلی با توجه به رتبه  و وظیفه خود، القابی چون حاجب خاص، سیدالحُجّاب، شَرَف الحجّاب و  حاجب الغربایی (حاجبی که عهده دار سامان دادن به امور خارجیان در دربار بود)، داشتند . ( 48)
مؤلف طبقات ناصری این واژه را به مراتب به کار برده است و ازباربک و حاجب را مترادف یکدگیر مینویسد : " السلطان المعظم ناصر الدنيا و الدين محمود بن السلطان يمين خليفة الله قسيم أمير المؤمنين دائره ملوك و اقرباى او الملك الكبير سيف الدين ايبك الب مبارك باربك الدجانى" .  ( 49 )
پوهاند عبدالحی حبیبی در تعلیقات طبقات ناری باربك را توضیح و شرح داده است که : " اين نام در طبقه 21 ذكر ناصر الدين محمود، ايبك الب باريك آمده، كه كلمه مركب است از بار فارسى بك تركى و معنى آن امير بارو حاجب باشد مثل داد بك يعنى اميرداد، كه درين كتاب آمده است، در راحة الصدور راوندى (ص 390) الغ باربك بمعنى حاجب كبير آمده، كه از القاب در بارى عصر سلجوقيان بود. اما بك باك در تركى بمعنى امير و شوهر است، زيرا شوهر نيز در خانه مقام امير را دارد (ديوان لغات الترك 3/ 116) در غياث اللغة بكسر باى موحده دوم و كاف فارسى بمعنى امير اعظم و صاحب و امير و عرض‏بيگى است" ( 50)
با توضیحات فوق  در طبقات ناصری نمونه های متعددی از این واژه داریم : " روز دوشنبه هفتم جمادى الاولى، اقطاع ميرت، حواله ملك كشلى خان‏ الغ اعظم باربك ايبك سلطانى شد".(51 )
 ویا "  در ماه رجب سنه سبع و خمسين و ستمائة، ملك كشلى خان اعظم باربك ايبك بدارالخلد  جنت خراميد و شغل امير حاجبى بفرزند او ملك علاء الدين محمد مفوض گشت". ( 52)

طشتداری یا تشت داری :
خادم و یا فردی که جهت شستن دستها آب می ریزد . اما در تاریخ عبارت از شغلِ است که در دربار روی دست سلطان آب ریخته و یا حمام و لوازم وضو او را مهیا مینماید . این شغل از گذشته دورمرسوم بود به خصوص در زمان غزنویان و غوریان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان و سلاطین غوری هند. چنانچه طشت خانه سلطانی درزمان سلجوقیان یکی از مراتب بلند بود .
" خوارزم از همان اوایل دولت سلجوقی به رسم مخارج طشت خانۀ سلطانی بود و مالی که از آنجا می رسید هزینۀ امور مربوط طشت خانه می شد. به همین سبب مهتر طشت خانه عنوان شحنگی خوارزم را هم داشت. نوشتکین غرچه نیای خوارزمشاهیان در دربار سلجوق همین عنوان را داشت و وی به همراهی اشخاص زیردست خویش( طشت داران) سازمان طشت خانۀ سلطان را اداره می کرد و چون تمام امور مربوط به حمام و غسل و وضو و قطیفه و لباس و جوراب و زیرجامه و کفش و عطر و بخور سلطان و فرزندان و اهل حرم او را در اختیار داشت در دربار جزو محارم سلطان محسوب می شد و واگذاری مقامات و مناصب پرسود به اینگونه محارم در دربارها معمول بود. قطب الدبن محمد پسر نوشتگین به همین سبب به جهت ارتباط با مشاغل مربوط به شحنگی خوارزم حکومت خوارزمشاه یافت(491) و او در مدت حکومت خوارزم برخلاف فرزندان هرگز خاطرۀ  دوران طشت داری را از یاد نبرد و نسبت به سلجوقیان همواره متابع و فادار ماند" . (53 )
جملات فوق به خوبی میرساند که طشت داری در دربارهای غزنوی ،غوری ، سلجوقی و خوارزمشاهی منصب و مرتبه مقربی بوده است و این منصب طشتداری یا طشتداری خاص یا آفتابچی (آفتابه‌چی) از مناصب دربار سلاطین دهلی نیز بود.( 54 ) محل نگهداری ملزومات این منصب (تشت و آفتابه) طشتدارخانه نام داشت.(55 ) پیش از آغاز طعام و پس از آن برای سلطان و مهمانان وی طشت و ابریقی می‌بردند تا دستان خود را بشویند. وظیفه تهیه این ظروف و آب ریختن بر دستان سلطان و مهمانان بر عهده طشت دار  بود. او هم‌چنین سلطان را در وضو گرفتن و شست وشو نیز کمک می کرد.( 56) سلطان جلال الدین خَلَجی بعد از این که امرا و ملوک شورشی دستگیر شده را بخشیده بود، به طشت داران و جانداران، دستور داد سرهای آنها را شسته، عطر بمالند و جامه های کسوت سلطانی بر تن آنها بپوشانند. ( 57) طشت‌دار به واسطه ارتباط نزدیک با سلطان، از مقربان درگاه به شمار می رفت.( 58) 
مؤلف طبقات ناصری این مرتبه و قرابت را با دربار سلاطین به وجه احسن برشمرده است : " هندوخان مهتر مبارك باصل از مهر بود، چون بخدمت سلطان افتاد سلطان او را بخريد از فخر الدين صفاهانى بغايت مرد نيكوسيرت، و خوب اخلاق و صافى اعتقاد بود، و بخدمت سلطان قربت تمام داشت و محل اعتماد كلى يافته بود و از اول حال تا آخر عهد دولت شمسى، و رضوى محترم و موقر بود، و خزينه دار، و خدمتهاى پسنديده كرده بود و جمله بزرگان سلطان كه بمناصب ملكى و مراتب بزرگى رسيدند در اهتمام و شفقت او بودند، همگنان را همچو پدرمشفق و مهربان بود، اول كه بخدمت سلطان افتاد يوزبان شد بعد از آن مشعله دار شد، و در ان مرتبه‏ در حدود ولايت برن كه سلطان مقطع برن بود در عهد سلطان قطب الدين سلطان‏ بر قبيله مواس هندو بدوانيد، در ان غزا هندوخان مبارك مرد هندو ئى‏ را بسيخ مشعله بينداخت و بدوزخ فرستاد سلطان او را طشت دارى فرمود مدتها در ان مرتبه خدمت كرد، چون كار مملكت بدولت شمسى مرتب شد مهتر مبارك خزينه دار شد، تا آخر عمر دست از طشت‏ دارى نداشت، و همچنان خدمت طشت دارى خاص ميكرد". (59 )
در انتخاب طشتدار ؛ شاهان و سلاطین منتهای احتیاط را به کار می بردند تا صادق ترین افراد را که از حسن سیرت و اخلاق پسندیده ملامال باشد ؛ چنانچه در سلطنت دهلی می بینیم  که : " بدر الدين سنقر رومى اصل بود، و بعضى از ثقات چنين روايت كردند، كه او مسلمان زاده بود و به بندگى افتاده بود، اما مردى بغايت خوب سيرت، و با جمال و شكوه بود، و پسنديده اخلاق و متواضع و با شفقت وگزيده اوصاف و مردم ساز اول كه سلطان او را بخريد، طشت‏ دار شد". ( 60) 

خزینه داری :
خزینه دارعبارتند از :  [ خ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) گنجور. خزان . خازن . خزانه دار . آنکه خزینه ٔ مملکت یا پادشاهی را حفظ می کند. آنکه قیام به حفظ خزینه و بیت المال کشوری یا پادشاهی می نماید .(61 )
منهاج سراج از این مرتبه یادکرده و می نویسد که : " هندوخان مهتر مبارك باصل از مهر بود، چون بخدمت سلطان افتاد سلطان او را بخريد از فخر الدين صفاهانى بغايت مرد نيكوسيرت، و خوب اخلاق و صافى اعتقاد بود، و بخدمت سلطان قربت تمام داشت ومحل اعتماد كلى يافته بود و ازاول حال تا آخرعهد دولت شمسى، و رضوى  محترم و موقر بود، و خزينه دار، و خدمتهاى پسنديده كرده بود". ( 62)
و یا " در عهد سلطان قطب الدين سلطان‏ بر قبيله مواس هندو بدوانيد، در ان غزا هندوخان مبارك مرد هندوئى‏ را بسيخ مشعله بينداخت و بدوزخ فرستاد سلطان او را طشت دارى فرمود مدتها دران مرتبه خدمت كرد، چون كار مملكت بدولت شمسى مرتب شد مهتر مبارك خزينه دار شد" .  ( 63)
ویا در مورد خزانه غزنی ؛ از زبان خزنیه دار آن میتوان چنین استنباط نمودکه این منصب از مهم ترین مراتب درباری ودولتی بود ومرد معتمد درکاراست تا این وظیفه را پیش ببرد چنانچه ثروت غزنی بدست خزینه دار چنین برشمرده شده است : "  آنچه اموال غزو در خزانه غزنين جمع شد، در خزانه هيچ پادشاه نشان ندادند تا بحدى كه خواجه اسماعيل خزانه دار در حضرت فيروز كوه گفت: بوقت آوردن تشريف نزد يك ملك جلالى دختر غياث الدين محمد سام كه از جواهر در خزينه غزنين از يك جنس الماس كه نفيس ترين  جوهرهاست بيك هزار و پانصد من موجود است، ديگر جواهر و نقود را برين قياس همى بايد كرد". ( 64) 

ادرار و انعام :
ادرار در اصطلاح اداری و مالی عبارتند از: وظیفه و مقرری ، اجراء، مرسوم ، مستمری ، راتبه ، عطیه و انعام . ( 65)
منهاج سراج در بزرگی سلطنت و شخصیت سلطان غیاث الدین محمد سام می نویسد که : " چون از حضرت ناصرالدين الله خلعت رسيد، نوبت پادشاهى او پنج شد و سلطنتش عرض و بسط گرفت و از مشرق هندوستان و از سرحد چين و ماچين تا در عراق، و از آب جيحون و خراسان تا كنار درياء هرمز خطبه باسم مبارك اين پادشاه تزيين يافت، و مدت چهل و سه سال  مملكت راند و ادرار و انعام او باطراف مملكت اسلام از شرق تا غرب و عجم و عرب و تركستان و هند باهل خير و اصحاب علم و زهد و صفوت و اصل گشت و اسم جمله ارباب استحقاق و صدقات آن ممالك در دواوين و دفاتر او مذكور بود و مدت عمر او شست و سه سال بود". (66 )
پوهاند عبدالحی حبیبی در تعلیقات طبقات ناصری از یادداشت های محمد عوفی از لباب الباب استفاده نموده و این واژه را یکبار دیگر توضیح داده است : " محمد عوفى نيز در لباب الالباب شرحى راجع به اين رجل معروف دربار غور نوشته كه ذيلا تلخيص مى‏گردد :
الصدر الاجل الاكرام فخر الدولة و الدين مبارك شاه بن الحسين المروروذى صدر سحاب بيان دريابنان كه فناء او محط رحل افاضل و مرجع و مآب اماثل بود … در حضرت سلطان سعيد غياث الدنيا و الدين اسباب همه بساختى و تعريف جمله بواجبى كردى، و ادرار و انعام فراخور هر كس بستدى، و قصايد و رباعيات او بلطافت و سلاست مشهور است " ( 67) 

سردوات دار :
دوات که ظرف مرکب و لیقه‌ است و اغلب یک بطری کوچک، کم‌عمق و دهان‌گشاد است .
لیقه که معمولاً از الیاف ابریشم طبیعی انتخاب می‌شود و برای جلوگیری از ریختن مرکب و کنترل میزان مرکب‌برداری توسط قلم در دوات قرار می‌دهند. گاهی از الیاف و نخ‌های ابریشم مصنوعی به‌این منظور استفاده می‌شود . (68 )
اما دواتدارعبارتند از :  [ دَ ] (نف مرکب ) دوات دارنده . همان که در عرف حال آن را قلمدان بردار گویند. (آنندراج ). حامل دوات . نگهدارنده ٔ دوات . ( 69)
در طبقات ناصری این رتبه بیشتر مورد توجه مؤلف نبوده و صرف یکبار از آن مام برده است . اما با ذکر همان واژه فهمیده میشود این مرتبه از مهمترین راتبه دربار بوده است و ارزش دواتدار و سردواتدار نزد سلاطین ارزنده بوده است ؛ چنانچه در طبقات آمده است که :
" ملك طغان خان ترك خوبصورت و پاكيزه سيرت بود اصل او قره‏ خطا بود، بانواع مروت و شهامت آراسته بود و باخلاق حميده و اوصاف پسنديده پيراسته بود و در بذل و مروت و لطف و شهامت‏ و مردم سازى خود را در آن زمان ثانى نداشت، چون سلطان او را بخريد، اول ساقى خاص شد، چون مدتى در ان مرتبه خدمت كرد، سر دوات دار شد  ناگاه دوات مرصع خاص گم شد  سلطان او را ادب بليغ كرد پس تشريف داد  و چاشنى گير شد و بعد از مدتى امير آخر شد" .  ( 70) 

شمع دار :
 شمع دار یا مشعله دارعبارتند ار : [ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مشعل . مشعل دارنده . که مشعل به دست گیرد راه نمودن یا راه رفتن را .( 71)
مؤلف طبقات ناصری از این رتبه در سلطنت دهلی یاد نموده که : " هندوخان مهترمبارك باصل از مهر بود، چون بخدمت سلطان افتاد سلطان او را بخريد از فخر الدين صفاهانى بغايت مرد نيكوسيرت، و خوب اخلاق و صافى اعتقاد بود، و بخدمت سلطان قربت تمام داشت و محل اعتماد كلى يافته بود … همگنان را همچو پدرمشفق و مهربان بود، اول كه بخدمت سلطان افتاد يوزبان شد بعد از آن مشعله دار شد، و در ان مرتبه‏ در حدود ولايت برن كه سلطان مقطع برن بود" . ( 72) 

یوزبان :
یوزبان عبارت از: (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: یوز + بان ، پسوند) کسی که محافظت می کندیوزهای شکاری را. (از ناظم الاطباء). فهاد. (دهار). فهاد. یوزبنده . یوزوان . (73 )
در اصطبل شاهان و سلاطین از یوز و پیل و اسپ افراد معین نگهداری مینمودند تا جاییکه برای هریک منصب و راتبه وجود داشت . منهاج سراج همچنان از این مرتبه یاد نموده و می نویسد: " هندوخان مهتر مبارك باصل از مهر بود، چون بخدمت سلطان افتاد سلطان او را بخريد …همگنان را همچو پدرمشفق ومهربان بود، اول كه بخدمت سلطان افتاد يوزبان شد".( 74)

بهله دار :
بهله دارعبارتند از :  [ ب َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه دارای دستکش شکاری بود. (ناظم الاطباء). || در صفات کمر مستعمل است . (آنندراج ) .( 75) پوهاند حبیبی در حاشیه نیز این واژه را به اسناد از برهان قاطع نوشته که : بهله: دستانه باشد از پوست كه ميرشكاران و غيره بر دست پوشند (برهان) . ( 76)
بدر الدين سنقر رومى اصل بود، و بعضى از ثقات چنين روايت كردند، كه او مسلمان زاده بود  و به بندگى افتاده بود، اما مردى بغايت خوب سيرت، و با جمال و شكوه بود، و پسنديده اخلاق و متواضع و با شفقت و گزيده اوصاف ومردم ساز  اول كه سلطان او را بخريد، طشت‏دار شد ، و بعد از مدتها كه آن  خدمت بجاى آورد، بهله دار شد" . ( 77) 

زیرنویسها :

1 – دهخدا – علی اکبر، لغت نامه ، واژه خدمتی .
2 – جوزجانی – منهاج سراج ، طبقات ناصری ، ج اول ، تصحیح و خواشی و تعلیقات از پوهاند عبدالحی حبیبی ، کابل، 1342 هـ ش ، ص 251 .
3 – جوزجانی ، ایضا" ، ج اول ، ص 351 .
4 – ایضا" ، ص 429 .
5 – ایضا"، ص 373 .
6 – ایضا"، ص 476 .
7 – جوزجانی – منهاج سراج ، طبقات ناصری، ج دوم ، تصحیح وحواشی و تعلیقات از پوهاند عبدالحی حبیبی ، کابل ، 1343 هـ ش ، ص 13 .
8 – جوزجانی ، ایضا" ، ج دوم ، ص 46 .
9 – ایضا"، ص 59 .
10 – ایضا"، ص 60 .
11 – ایضا"، ص 86 .
12 – دهخدا – اثرقبل الذکر، واژه شرابدار.
13 – بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به كوشش قاسم غنی و علی‌اكبر فیاض، تهران ، 1324 هـ ش ، ص 825 .
14 – نظام‌الملك ، حسن بن علی، سیاست‌نامه، به كوشش جعفر شعار، تهران،  1364ش، ص 105 .
15 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 20 – 21 .
16 – جوزجانی، ایضا"، ج دوم ، ص 36 .
17 – دهخدا ، اثر قبل الذکر ، واژه چترداری .
18 – عميد – حسن ، فرهنگ عمید تهران،  1342 هـ ش ، واژه چتردارداری .
19 – جوزجانی، اثرقبل الذکر، ج اول ، 405 .
20 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 20 – 21 .
21 – دهخدا، اثر قبل الذکر، واژه وکیلِدَر.
22 – معین – محمد، فرهنگ فارسی ، به کوشش : داکتر جعفر شهیدی، انتشارات امیرکبیر، تهران ، 1350 هـ ش ، واژه وکیلِدَر.
23 – فرشته – محمدقاسم هندوشاه ، تاریخ فرشته، ج اول ، تصحیح و حواش و تعلیقات داکتر محمدرضا نصیری، تهران ، 1387 هـ ش ، ص 256 .
24 – بَرَنی – ضیاءالدین، تاریخ فیروزشاهی، ایشیاتک سوسیاتی بنگاله، تصحیح مولوی سید احمد خان صاحب، کلکته، 1862م ، ص 576 .
25 – کالی – فردین محرابی و دیگران  ، بررسی تأثیر سنت های ایرانی در تشکیلات اداری سلاطین دهلی ، به نقل از فخرمدبر- محمد بن منصور بن سعید (مبارکشاه)، آداب الحرب و الشجاعه، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، اقبال، تهران، 1346 هـ ش ، ص 30 .
26 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج اول، ص 485 .
27 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 28 .
28 – جوزجانی، ایضا"، ج دوم ، ص 29 .
29 – ایضا" ، ص 34 .
30 – ایضا"، ص 60 .
31 – فرشته ، اثر قبل الذکر، ج اول، ص 356 .
32 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 64 .
33 – دهخدا ، اثر قبل الذکر، واژه چاشنی گیر.
34 – معین ، اثر قبل الذکر، واژه چاشنی گیر .
35 – برنی ، اثر قبل الذکر، ص 241 و 356 .
36 – برنی ، ایضا"، ص 358 .
37 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج اول ، ص 220 .
38 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج دوم، ص 4 .
39 – ایضا"، ج دوم ، ص 33 – 34 .
40 – ایضا"، ص 13 .
41 – ایضا"، ص 30 .
42 – دهخدا، اثر قبل الذکر، واژه باربک .
43 – باسورث- کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ترجمه حسن انوشه، ج 1، تهران،س 2536، ص  137 – 138 .
44 – سیهْرِنْدی، یحیی بن احمد بن عبداللّه، تاریخ مبارکشاهی، تصحیح محمد هدایت حسین، بنگاله ، 1931 م ص 71 و 135 .
45 – عَفیف – شمس سراج، تاریخ فیروزشاهی، تصحیح ولایت حسین، تهران، انتشارات اساطیر، 1385 هـ ش ، ص 361 .
46 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 46 و 60 .
47 – برنی ، اثر قبل الذکر، ص 90 و 322 .
48 – ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ج دوم ، ترجمه محمدعلی موحد، تهران، 1376ش ، ص 74،75. همچنان رک :  بَرَنی، اثر قبل الذکر، ص527-528 .
49 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج اول، ص 473 – 474 .
50 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 428 .
51 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج اول، ص 487 – 488 .
52 – جوزجانی، اثرقبل الذکر، ج دوم ، ص 493 .
53 – خوارزمشاهیان ، تاریخ اسلام ،22 ثور 1390 هـ ش .
54 – کالی – فردین محرابی، بررسی تأثیر سنت های ایرانی در تشکیلات اداری سلاطین دهلی .
55 – عفیف ، اثر قبل الذکر، ص 338 .
56 – ایضا"، ص 423 -424 .
57 – برنی، اثر قبل الذکر، ص 183 .
58 – جوزجانی، اثرقبل الذکر، ج دوم ، ص 19 – 24 .
59 – ایضا" ، ص 18 – 19 .
60 – ایضا"، ص ایضا"، ص 24 .
61 – دهخدا، اثر قبل الذکر، واژه  خزینه داری .
62 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 18 .
63 – ایضا" ، ص 19 .
64 – جوزجانی، اثرقبل الذکر، ج اول، ص 402 .
65 – دهخدا، اثر قبل الذکر، واژه ادرار.
66 – جوزجانی، اثرقبل الذکر، ج اول، ص 361 .
67 – جوزجانی، اثرقبل الذکر، ج دوم، ص 283 .
68 – ویکی پیدیا ، ابزار خوشنویسی .
69 – دهخدا، اثر قبل الذکر، واژه دوات .
70 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 13 .
71 – دهخدا، اثر قبل الذکرف واژه شمعدار.
72 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 18 – 19 .
73 – دهخدا، اثر قبل الذکر، واژه یوزبان .
74 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم، ص 18 – 19 .
75 – دهخدا، اثر قبل الذکر، واژه بهله دار.
76 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 24 .
77 – ایضا" ، همانجا .