آرشیف

2015-2-5

لطف الله راشد

اخ ملت بیچاریـــم …

 

بیروبار بود محفل خسته کن زیرنام دفاع از حقوق بشر وچی وچیکاردیک هوتل پرنام ونشان جاری بود حاضرین که بسیاری شان ازآدمای سرشناس وپرهایت و هویت شارما بودن یکی کتی موبایل خود بازی میکد دگه مصروف قصه بود یگانتا آدم مسن خپ و چپ خو(خواب) خوده پوره میکدن ودگراهم مات وخاموش طرف یک بیچاره ی که عرق میرختاند و مقاله میخاند تری تری سیل میکدن .یک دفه بگو مگو و کل مکل گرم شد آوازه شد که عالیجناب  میایه مردم از هرطرف جمع شده و با قامتهای راست و نیمه راست ایستاده بودند تا چشم به دیدار شاخ شمشاد که سی سال از بیست سالگیش تیر میشد روشن کنن. یکی کرتی خوده میتکاند ، دگه بوتای خوده پاک میکد، یک جوانک با ظاهربسیار آراسته وشیک نوک مویکای تیتانیک خوده با لعاب دهان تر میکد که دپشت گوشش بچسپه و یک بی بی روشنفکر دفعتان ایتور روی خوده پودرمالید که خیال میکدی امی حالی از بوجی آرد برامده واگه آدم نا بلد ای موجوده با چشمهای سیاه و روی سفید و لبهای سرخش میدید بی اختیار اعوذ باالله به زبانش جاری میشد
 
بلاخره انتظار به پایان رسید و عالیجناب با قدمهای چالاک و تیز تیز مثل آدمای بسیار پر انرژی داخل تالار شد. رنگ ورخش نام خدا تازه و بشاش، ایتور نی که مامورای دولت واری زرد وزار باشه نی  نی.
 
کاکه،بشاش، چست و چالاک، کت ومت وزیرای کابینه یا لااقل وکیلای پارلمان واری .کدام آدم مفت و هوایی خونبود. عالیجناب بود عالیجناب .
 
برق واری دجای خود رسید و شروع کد به گپ دادن.وی ببخشی به گپ زدن .هنوز گرم نامده بودکه یک خبرنگار دبین گپایش چیلک انداخت و گفت جناب!شما لطف کنین بگویین که حقوق بشر یک پدیدی ملی است یا بین المللی؟ آیا ای حقه تنها باید به زنها داد یا مردا هم از ای مستفید شده میتانن و سوم ای که شما خبر دارین که یک طیاری بین المللی حق بشره مساویانه دیک محفل عروسی بخش کده و زن و کودک و خورد و کلانه یک رقم به حق رسانده؟
 
غچ غچ و پچ پچ داغ شد یکی میگفت بد کدن که زدن خدا ای روزه. سر اولادشان بیاره دگه میگفت خوب کدن تروریسته زدن کدام آدم ناقی راخو نزدن. خلاصه هرکس برابر معاشش گپ میزد و برابرمنفعت خود از ای واقعه دفاع میکد ویا از ناچاری اوره گفتی یگانتا تقبیح میکد. عالیجناب هم تری تری طرف خبرنگارء کلک راست گوی سیل کد یک حالت غمگینه به خود گرفت امو حالتی که سه سال پیش هم دعین واقعه داشت او وختام چشمایش پر اشک شد غصه گلونشه گرفت مگر امدفعه زیاد چپ ماند چشمایش بالاو پایانه دید. پرشد از اشک خالی شد آخر شروع کد به گپ زدن .
 
گفت ای حادثه مرام متاثر ساخته مگر فضل خداس که مردم دهرات دبادغیس دپنجشیر دپروان سرک دارن خانه ها آباد شده تلیفونای موبایل عین د بدخشان کار میکنه بچا مکتب میرن دنل ها او میایه و مشکل برقام انشا لله برطرف خاد شد .کلتان یک صدا بگویین افغانستان پیروز میشه بخیر!
مردم خاسته و ناخاسته شعار دادن و باز گپ گپ مردم بالا شد. عالیجناب باز اشکای خوده پاک کد یک زن سوال خبرنگاره تکرار کرد و با گریه قصه ی کشته شدن خانوادیشه کد که چطور همه شان دبمبارد ازبین رفتن. زن با گریه و زاری گفت که مردم قتل شدن هر روز دیک گوشه ی ای ماملکت خون میباره ماره یا طالب میکشه یا  امریکایی آخر ما چی گناه کدیم وتاکی باید بمریم .گریه ی ای زن همرای گریه ی مردم یکجای شد عالیجنابام گریه کد و همگی فـرق زدن .
 
تاچند دقه تالار فاتیا خانه جور شد صدای عالیجناب از لاسپیکر بلند شد که با گریه وگلون پر گفت اخ ملت بیچاریم …
گریه دگه مجال نداد و صدا قطع شدچند دقه باد اول کلانا و باداز او خوردا از تالار برامدن و برو برو شروع شد
 
تا بسیار ناوخت تالار خاموش بود یک وخت صدای کش کش جارو و غم غم پیرمرد ملازم که تالاره پاک میکد بلند شد
پیر مرد زیر لب گفت : ما که پیش تو گریه میکنیم خو ازبی چاره گی وناچاری است به تو گریه میکنیم که چاری کاره بسنجی  حالی تو خو کلان ما استی تو بر چی و برکی چی گریه میکنی؟