آرشیف

2015-12-1

mazizi

ابراز امتنان از شاعر درد آشنــای کشور جناب سید فضل احمد «پیمان»

امروز یکشنبه مورخ 29-11-2015 وقتی وقتی صفحه فیس بوک را باز کردم ، چشمم به قصیدۀ بلند بالای شاعر درد آشنای کشور سید فضل احمد پیمان افتاد
این قصیده را بجواب نامۀ منظوم بنده که چندین ماه قبل برای شان فرستاده بودم نوشتند ومرا مورد لطف ومهربانی خاص خود قراردادند
البته باید تذکر داد که جناب ایشان چندی قبل از نشر کتب مجموعۀ شعر ایشان بنام « توفان خون » که در دوران سنگر سروده بودند بمن اطلاع داده بودند وبا لطف بی شائبــۀ شان دو جلد ازین اثر گرانبهارا یکی عنوان من ودیگری را عنوانی آقای عبدالحی خراسانی ارسال داشته بودند ومن کتاب جناب آقای خراسانی را بایشان تحویل دادم
و اکنون وظیفۀ خود دانستم تا بابت ارسال کتاب « توفان خون» وهم بابت این قصیدۀ زیبا ومطول تازۀ شان که مرا مورد نوازش قرارداده بودند کمال تشکر کنم
شایان ذکر است که من منظومه ای را که قبلا عنوانی شان فرستاده بودم بسیار با عجله وبطور بدیهه نوشته بودم . امروز که آنرا دوباره باز خوانی کردم ، لازم دیدم تا کمی آنرا ویرایش کرده ، همراه با قصیدۀ بلند بالای استاد پیمان باشتراک بگذارم تا از یکطرف اظهار شکر وامتنانی از ایشان بوده باشد واز جانبی دوستان شعر وادب نیز با خواندن قصیدۀ ایشان حظ ببرند
اینک شما واین قصیده نامۀ استاد سید فضل احمد « پیمان »
با تقدیم احترام
عزیزی
——————–
19-11-2015
چندي قبل، دوست و برادر عزيز و گرامي‌ام Aziz Azizi شعر زير را بنا بر لطفي كه دارند در فضاي فيس بوك به من ارسال كردند، حالا بعد مدت‌ها خوشبختانه، توفيق يافتم تا از اين طريق من نيز سلامي خدمت شان داشته باشم.
از محمد عزیز « عزیزی»
تقدیم به برادر همسنگر و بلبل منبر وسخن سنج وسخنور وسخنسرای درد آشنای کشورم استاد سید فضل احمد « پیمان سوگوار»
************************

ای که از جمله راد مردانی!
تو وفادار عهـــد وپیمـــانی
 
هـــم ادیب وسخنور وعالم
هم سخن سنج وهم سخندانی
 
ای تو آئینه دار عصر جهاد
شاهــد وهم وشهیــد دورانی
 
ای علــم دار راه آزادی
پاســدار حریـم قـــرآنی
 
تو به خیل دلاوران جهاد
پیشتازی ومرد میـــدانی
 
در صـف رزم دشمنـان وطن
همچــوشمشیر تیز وبُـّرانی
 
با سلاح قلم به قلب عــدو
همچنان می زنی به پیشانی
 
چون دگر نخبگان دور جهــــاد
پیشـــتازی و اهـــل ایمــــانی
 
در سپهر سخــــن چنان دیدم
کــوکبِ روشن و درخشانی
 
در صف شاعران دورانت
تو چو خاقانئی و قـــا آنی
 
آگه از دین وفقه وقانونی
سالک راه پاک یزدانی
 
پیش آهنگ شاعـران جهـاد
در نبرد قلم چو حسّانی (1 )
 
سحرِ کلکت بنازم ای «پیمان»!
کـــه بپا کرده است طــوفانی
 
شعر تو چنگ می زند در دل
همچو نقش نفیسه یِ «مانی» (2)
 
در قصاید ترا مقام بلنـــد
میتوان گفت«خلیلی» ثانی
 
سبک اشعار آبدار تو چون
سبکِ عراقی و خراسانی
 
شعـر توعارفانه ورزمی
رنگ وبویش کلام قرآنی
 
چون ستایم ترا که می دانم
صاحب طبع گوهر افشانی
 
گویمت گر ادیب وفرزانه
لیک دانم فـزونترازآنــی
 
هم سخنورونکته دان ادب
در ظرافت «عبید زاکانی »
 
در چمـــنزار تشنۀ کشور
رحمت حق چو آب بارانی
 
اوستادی به فضل وعلم وکمال
لایــــق مســـــند بزرگانی
 
درصف بزم ورزم مردانه
تو علمدار و مرد میدانی
 
چه نکو احمد است نام ترا
که تو از خــــاندان ایشانی
 
عصر مارا نگر تو ای اســـتاد
هر طرف ظالم است ویا جانی
 
غرق در رشوت و فساد و ستم
گشته قاضی و شیخ و روحانی
 
توئی آگاه ازفســـــاد همه
که بهرجا سخن همی رانی
 
سایه ات بر هرات باد بلند
تا درین ملک هست افغانی
 
در مصاف جهالت وظلمت
نور پردازو پرتو افشانی
 
باقلم کرده ای بسی رسوا
ظالـــم وفاسق ویا جــــانی
 
از پیامت به مفسدان پیداست
دشمن رهــروان شیطــــانی
 
در تعّـبــد به خالق یکتا
داغ سجده ترا به پیشانی
 
هر سحرگاه از سراخلاص
تو ثناگوی ذات سبحــانی
 
من محب تو ام بجان زیرا
که تو از زمره یِ حبیبانی
 
ا زحقیر و کمینه شاگردت
به تو بادا ســــلام ارزانی
 
با چنین خامۀ شکسته خود
اینچنین میکنم رجز خوانی
 
روزگارت بکام باد همیش
نبود مــــر ترا پریشــــانی
 
شکر دارم زان همه لطفی
که نمودی بمن تو ارزانی
 
«پیمانا» ! سلام من بپــــذیر
نامه ام را اگر تو می خوانی
 
عفوخواهد «عزیزی» از یاران
زانکـــه دارد گنــاه ونقصــانی
پایان
****************

(1) – حسّان بن ثابت شاعر معروف رسول الله (ص)
(2) – مانی نقاش چیره دست دوران قدیم
شعر سید فضل احمد پیمان بجواب منظومه قبلی ام
بجواب نامه ی منظوم دوست عزیز و فرهیخته ام محمدعزیز
« عزیزي» سرکنسل سابق افغانستان در مشهد مقدس
خزان زندگی
*************
گربه هالندی و گر در انگلستانی عزیز
هرکجا هستی مرا افزون تر از جانی عزیز
مهربانی،‌مشفقی، صاحبدلی، فرزانه ای
یار دیرینی، عزیزی، جان و جانانی عزیز
 
هم مجاهد، هم سیاست آشنا، هم هوشمند
هم سخن سنج، هم سخنور هم سخندانی عزیز
 
در مقام دانش و در جایگاه معرفت
من بسان مورم و تو چون سلیمانی عزیز
 
حق استادیت را در روزگاران جهاد
هیچکس نتوان ادا کردن به آسانی عزیز
 
از نزول برکت رگبار ارشاد شما
بحر احساسات ملت گشت توفانی عزیز
 
می کنی از صحبت گرم «ضیائی» کسب فیض
بهــــره ور از پرتو خورشید تابان عزیز
 
سوره ی پاک مدّثر را ز قرآن مجیـــد
کرده ی تفسیر روزی در سخنرانی عزیز
 
حاش لله گر فراموشم شود تا روز حشر
لذت جان پرور آن گوهر افشانی عزیز
 
ای عزیز مصر معنی چند مهجوراز وطن
بیش از هر جا بــه نزد پیر کنعانی عزیز

ترک عزلتگاه غربت کن به میهن بازگرد
گر گدا باشی به ملک خویش سلطانی عزیز
 
خاک مارا بر وجود چون توئی باشد نیاز
تا رهد از قید استبداد و ویرانی عزیز
 
در فراقت تا بکی گویند، یاران العطش
بر روان تشنگان چون آب حیوانی عزیز
 
آنچنان جا خوش نمودی در دیار دیگران
کز عطوفت نامدی باری به مهمانی عزیز
 
تا رمق باقی است یاران را ز شفقت یاد کن
اعتمــــادی نیست بر این عالم فانی عزیز
 
زال این دنیا به پیغمبر وفاداری نکرد
یوسف از کید زلیخا گشت زندانی عزیز
 
ما درین محنتسرا آماج رنج و محنتیم
شاهد قتل و قتال و خانه ویرانی عزیز
 
وای از وضعیتِ آشفته ی این سرزمین
وای زین نا امنی وزین نا بسامانی عزیز
 
نیست در این مملکت مارا گناه دیگری
حق پسندی و جهاد است و مسلمانی عزیز
کس نگیرد جز هیولای اجل از ما سراغ
همدم دردیم و داغیم و پریشانی عزیز
 
گر فساد و فتنه در کشور نمی گردد مهار
می شود اوضاع بیش از پیش بحرانی عزیز
 
اینکه می خوانی مرا از زمره ی نام آوران
شرمسارم می کنی از این قدر دانی عزیز
 
در خزان زندگی همچون گیاه هرزه ام
رنج دهقانم، نمی ارزم به دهقانی عزیز
 
عمرخودرا کرده بیجا در سراشیب حیات
صرف در هذیان سرایی و رجز خوانی عزیز
 
لاله دارد آشکارا گر ایاغ خون بکف
بر جگر باشد مرا صد داغ پنهانی عزیز
 
با زبان الكن و كلك ضعيف و ناتوان
من كجا و شعر خاقاني و قا آني عزيز
 
من اگر فرزند خودرا نام خاقانی نهــــم
می شود آزرده از من روح خاقانی عزیز
 
خاک پای از خلیلی گر بدست من رســـد
می کشم در دیده چون کحل صفاهانی عزیز
کوله باری را که من از معصیت دارم بدوش
حمل آن مشکل بود برصد جغرتانی عزیز
 
می شمارم آنچه در یک روز عصیان کرده ام
دیده باشی گر مرا در سبحه گردانی عزیز
 
نیست دیگر آرزویم از خدا جز مغفرت
بس بود بر شانه ام بار پشیمانی عزیز
 
عمر طولانی و قلب شاد و اقبال سعید
برتو و دیگر عزیزان باد ارزانی عزیز
پایان
————
از سید فضل احمد پیمان
 
مراد از شخصیت ارجمند علمی و انقلابی آقای بهاءالدین ضیائی سروستانی است
 
کحل: در عربی به معنی سرمه است و سرمه سپاهان در ادبیات شهرت جهانی دارد
————–
ابراز سپاس وامتنان از شاعر توانا وآزادۀ کشور یار با وفای سنگر جناب سید فضل احمد « پیمان سوگوار
»
***********************
امروز یکشنبه مورخ 29-11-2015 وقتی وقتی صفحه فیس بوک را باز کردم ، چشمم به قصیدۀ بلند بالای شاعر درد آشنای کشور سید فضل احمد پیمان افتاد
این قصیده را بجواب نامۀ منظوم بنده که چندین ماه قبل برای شان فرستاده بودم نوشتند ومرا مورد لطف ومهربانی خاص خود قراردادند
البته باید تذکر داد که جناب ایشان چندی قبل از نشر کتب مجموعۀ شعر ایشان بنام « توفان خون » که در دوران سنگر سروده بودند بمن اطلاع داده بودند وبا لطف بی شائبــۀ شان دو جلد ازین اثر گرانبهارا یکی عنوانی من ودیگری را عنوانی آقای عبدالحی خراسانی ارسال داشته بودند ومن کتاب جناب آقای خراسانی را بایشان تحویل دادم
و اکنون وظیفۀ خود دانستم تا بابت ارسال کتاب « توفان خون» وهم بابت این قصیدۀ زیبا ومطول تازۀ شان که مرا مورد نوازش قرارداده بودند کمال تشکر کنم
شایان ذکر است که من منظومه ای را که قبلا عنوانی شان فرستاده بودم بسیار با عجله وبطور بدیهه نوشته بودم . امروز که آنرا دوباره باز خوانی کردم ، لازم دیدم تا کمی آنرا ویرایش کرده ، همراه با قصیدۀ بلند بالای استاد پیمان باشتراک بگذارم تا از یکطرف اظهار شکر وامتنانی از ایشان بوده باشد واز جانبی دوستان شعر وادب نیز با خواندن قصیدۀ ایشان حظ ببرند
اینک شما واین قصیده نامۀ استاد سید فضل احمد « پیمان »
با تقدیم احترام
عزیزی
——————–
19-11-2015
چندي قبل، دوست و برادر عزيز و گرامي‌ام Aziz Azizi شعر زير را بنا بر لطفي كه دارند در فضاي فيس بوك به من ارسال كردند، حالا بعد مدت‌ها خوشبختانه، توفيق يافتم تا از اين طريق من نيز سلامي خدمت شان داشته باشم.
 
از محمد عزیز « عزیز»
تقدیم به برادر همسنگر و بلبل منبر وسخن سنج وسخنور وسخنسرای درد آشنای کشورم استاد سید فضل احمد « پیمان سوگوار»
************************
ایکه از جمله راد مــــردانی!
نشکنی هیچ عهد وپیمانی
 
هـــم ادیب وسخنــــور وعالـــم
هم سخن سنج وهم سخندانی
 
ای تو آئینه دار عصر جهــاد
شاهد وهم وشهید دورانی
 
ای علــم دار راه آزادی
پاســدار حریـم قـــرآنی
 
تو به خیل دلاوران جهاد
پیشتازی ومرد میـــدانی
 
در صـف رزم دشمنـان وطن
همچــوشمشیر تیز وبُـّرانی
 
با سلاح قلم به قلب عــدو
همچنان می زنی به پیشانی
 
چون دگر نخبگان دور جهــــاد
پیشـــتازی و اهـــل ایمــــانی
 
در سپهــر سخن ترا دیدم
کــوکبِ روشن و درخشانی
 
در صف شاعران دورانت
تو چو خاقانئی و قـــا آنی
 
آگه از دین وفقه وقانونی
سالک راه پاک یزدانی
 
پیش آهنگ شاعـران جهـاد
در نبرد قلم چو حسّانی (1)
 
سحرِ کلکت بنازم ای «پیمان»!
کـــه بپا کرده است طــوفانی
 
شعر تو چنگ می زند در دل
همچو نقش نفیسه یِ «مانی» (2)
 
در قصــاید ترا مقـــام بلنـــد
میتوان گفت«خلیلی» ثانی
 
سبک اشعار آبدار تو چون
سبکِ عراقی و خراسانی
 
شعـر توعارفانه ورزمی
رنگ وبویش کلام قرآنی
 
میستایم ترا که میدانم
صاحب طبع گوهر افشانی
 
گویمت گر ادیب وفرزانه
لیک دانــم فـزونترازآنــی
 
هم سخنورونکته دان ادب
در ظرافت «عبید زاکانی »(3)
 
در چمـــنزار تشنۀ کشـور
رحمت حق چو آب بارانی
 
اوستادی به فضل وعلم وکمال
لایــــق مســـــند بزرگانی
 
درصف بزم ورزم مردانه
تو علمدار و مرد میدانی
 
چه نکو احمد است نام ترا
که تو از خــــاندان ایشانی
 
عصر مارا نگــر تو ای اســـتاد
هر طرف ظالم است ویا جانی
 
غرق در رشوت و فساد و ستم
گشته قاضی و شیخ و روحانی
 
توئی آگاه ازفســـــاد همه
ضد آنها همه سخن ،رانی
 
سایه ات بر هـرات باد بلند
تا درین ملک هست افغانی
 
در مصاف جهالت وظلمت
نور پردازو پرتو افشانی
 
باقلم کرده ای بسی رسوا
ظالـــم وفاسق ویا جــــانی
 
از پیامت به مفسدان پیداست
دشمن رهــروان شیطــــانی
 
در تعّـبــد به خالق یکتا
داغ سجده ترا به پیشانی
 
هر سحرگاه از سراخلاص
تو ثناگوی ذات سبحــانی
 
من محب تو ام بجان زیرا
که تو از زمره یِ حبیبانی
 
ا زحقیر و کمینه شاگردت
به تو بادا ســــلام ارزانی
 
با چنین خامۀ شکسته خود
اینچنین میکنم رجز خـوانی
 
روزگارت بکام باد همیش
نبود مــــر ترا پریشــــانی
 
شکر دارم زان همه لطفی
که نمودی بمن تو ارزانی
 
«پیمانا» ! سلام من بپــــذیر
نامه ام را اگر تو می خوانی
 
عفوخواهد «عزیزی» از یاران
زانکـــه دارد گنــاه و عصیانی
پایان
*************************************
(1) – (حسّان) بن ثابت شاعر معروف رسول الله (ص) که در جهاد قلم در کنار پیامبر (ص) بود ونقش عمده در روحیه دادن مجاهدان داشت
(2) – (مانی ) نقاش چیره دست دوران قدیم
(3) – (عبید زاکانی ) خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی شاعر و نویسندهٔ طنزپرداز فارسی‌زبان قرن هشتم هجری است که طبق قراین موجود[۲] در اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم ه. ق. در یکی از توابع قزوین چشم به جهان گشودهبود.
قصیده زیر مربوط به جناب سید فضل احمد پیمان است :
———————–
شعر سید فضل احمد پیمان بجواب منظومه قبلی ام
بجواب نامه ی منظوم دوست عزیز و فرهیخته ام محمدعزیز
« عزیزي» سرکنسل سابق افغانستان در مشهد مقدس
خزان زندگی
 **************************************
گربه هالندی و گر در انگلستانی عزیز
هرکجا هستی مرا افزون تر از جانی عزیز

مهربانی،‌مشفقی، صاحبدلی، فرزانه ای
یار دیرینی، عزیزی، جان و جانانی عزیز
 
هم مجاهد، هم سیاست آشنا، هم هوشمند
هم سخن سنج، هم سخنور هم سخندانی عزیز
 
در مقام دانش و در جایگاه معرفت
من بسان مورم و تو چون سلیمانی عزیز
 
حق استادیت را در روزگاران جهاد
هیچکس نتوان ادا کردن به آسانی عزیز
 
از نزول برکت رگبار ارشاد شما
بحر احساسات ملت گشت توفانی عزیز
 
می کنی از صحبت گرم «ضیائی» کسب فیض
بهــــره ور از پرتـــوِ خورشید تابانی عزیز
 
سوره ی پاک مدّثر را ز قرآن مجیـــد
کرده ی تفسیر روزی در سخنرانی عزیز
 
حاش لله گر فراموشم شود تا روز حشر
لذت جان پرور آن گوهر افشانی عزیز
 
ای عزیز مصر معنی چند مهجوراز وطن
بیش از هر جا بــه نزد پیر کنعانی عزیز
 
ترک عزلتگاه غربت کن به میهن بازگرد
گر گدا باشی به ملک خویش سلطانی عزیز
 
خاک مارا بر وجود چون توئی باشد نیاز
تا رهد از قید استبداد و ویرانی عزیز
 
در فراقت تا بکی گویند، یاران العطش
بر روان تشنگان چون آب حیوانی عزیز
 
آنچنان جا خوش نمودی در دیار دیگران
کز عطوفت نامدی باری به مهمانی عزیز
 
تا رمق باقی است یاران را ز شفقت یاد کن
اعتمــــادی نیست بر این عالم فانی عزیز
 
زال این دنیا به پیغمبر وفاداری نکرد
یوسف از کید زلیخا گشت زندانی عزیز
 
ما درین محنتسرا آماج رنج و محنتیم
شاهد قتل و قتال و خانه ویرانی عزیز
 
وای از وضعیتِ آشفته ی این سرزمین
وای زین نا امنی وزین نا بسامانی عزیز
 
نیست در این مملکت مارا گناه دیگری
حق پسندی و جهاد است و مسلمانی عزیز
 
کس نگیرد جز هیولای اجل از ما سراغ
همدم دردیم و داغیم و پریشانی عزیز
 
گر فساد و فتنه در کشور نمی گردد مهار
می شود اوضاع بیش از پیش بحرانی عزیز
 
اینکه می خوانی مرا از زمره ی نام آوران
شرمسارم می کنی از این قدر دانی عزیز
 
در خزان زندگی همچون گیاه هرزه ام
رنج دهقانم، نمی ارزم به دهقانی عزیز
 
عمرخودرا کرده بیجا در سراشیب حیات
صرف در هذیان سرایی و رجز خوانی عزیز
 
لاله دارد آشکارا گر ایاغ خون بکف
بر جگر باشد مرا صد داغ پنهانی عزیز
 
با زبان الكن و كلك ضعيف و ناتوان
من كجا و شعر خاقاني و قا آني عزيز
 
من اگر فرزند خودرا نام خاقانی نهــــم
می شود آزرده از من روح خاقانی عزیز
 
خاک پای از خلیلی گر بدست من رســـد
می کشم در دیده چون کحل صفاهانی عزیز
 
کوله باری را که من از معصیت دارم بدوش
حمل آن مشکل بود برصد جغرتانی عزیز
 
می شمارم آنچه در یک روز عصیان کرده ام
دیده باشی گر مرا در سبحه گردانی عزیز
 
نیست دیگر آرزویم از خدا جز مغفرت
بس بود بر شانه ام بار پشیمانی عزیز
 
عمر طولانی و قلب شاد و اقبال سعید
برتو و دیگر عزیزان باد ارزانی عزیز
پایان
————
از سید فضل احمد پیمان
 
مراد از شخصیت ارجمند علمی و انقلابی آقای بهاءالدین ضیائی سروستانی است
کحل: در عربی به معنی سرمه است و سرمه سپاهان در ادبیات شهرت جهانی دارد