آرشیف

2023-5-18

عثمان نجیب

آگاهی: (من، نه‌ می‌دانم)،

 

فلسفه‌‌ی تازه بنیاد‌ی‌ست که من در رمضان  سال ۲۰۱۵، پس از یک ورشکسته‌گی مقرون به کامل روحی و جسمی و حیانی، طراحی به وجود آوردن آن را در افغانستان کردم. برخلاف اندیشه های فلسفی دیگر، شالوده‌ی بنایی این مکتب همه استوار بر دلایل الهيات شناسی و دینی محور است. این فلسفه در تقابل با دگر فلسفه های کهنی و نوینی قرار نه دارد. استدلالات فلسفه‌ی (من، نه می‌دانم) فاصله های چند فرسنگی با فلاسفه‌ی خدا ناباوران دارد. تصمیم نه داشتم به دلیل نه داشتن ورود کامل به زبان آلمانی، آن را ثبت رسمی کنم. در دانش‌گاهی موسوم به sgd آلمان تقاضای شمولیت کردم تا از آن‌طريق به نشر و ثبت کامل آن و پرداختن به کسب آگاهی های متمم از راه دور همت گمارم. سوگ‌مندانه، ضعف عنصر نه دانستن زبان آلمانی سبب شد که در این راستا ناکامی را تجربه کنم. دوست عزیزی دارم. به نام سلیمان صدیق، جوان راست‌کار و راست‌گفتاری که هیچ کاری را بدون اندیشه‌ی دینی انجام نه می‌دهد. ایشان برایم مشورت دادند که نوع پرداختن من به یادگیری زیاد مشکل است. به خصوص که من در نظر دارم مکتب فلسفی را بنیان گذاری کنم، استوار به الهيات شناسی و دین محوری. کار من در فراگیری علوم‌از راه دور چنان بود که پسا طی طریق برای انجام تشریفات قانونی، در دانش‌گاه پذیرفته شدم. مصمم بودم، به هر راهی شده دروس تخصصی بلاغت و کسب صلاحیت بلاغی را فرا گیرم. آن چه هوش برایم هدایت می‌داد، آن را می‌کردم. مثلأ، وقتی کتاب ها را به دست آوردم، بی‌درنگ با استفاده از گوگل متون کتاب ها را ترجمه و دیدگاه های خود را متناسب به محتوای ترجمه ابراز کردم. چند نامه‌یی میان من و استادان محترم و محترمه‌‌ی دانش‌گاه تبادله شدند. سرانجام استادان برایم مشوره دادند تا این شیوه را کنار گذاشته‌، همه دروس را بخوانم و در یک استثنا برایم اجازه‌ی سپری کردن آزمون را می‌دهند. کار نیک بود و بسیار هم خوش بودم. سرانجام، چند هفته بعد، نوبت رسید تا اولین نگاه های آموخته شده ام را به مظان آزمون کارشناسی دانش‌گاه بگذارم. پیش از آن ولی، از آقای صدیق خواهش کردم تا زحمتی در امتداد زحمات گذشته اش کشیده و ترجمه های گوگلی من را با هم تطبیق کنند. وقتی یکی دو صفحه را دیدند، همه نوشته ها را بستند. به من گفتند: اصلا این نوشته های ترجمه شده‌ به زبان آلمانی بار معنایی نه دارند. و شکوه کردند، چرا در حالت نه داشتن اقتصاد خوب، چنان قرارداد کمرشکن را بسته ام؟ من گفتم: فکر می‌کردم در ادامه از دولت آلمان کمکی بگیرم. سرانجام بحث به آن رسید تا از دنبال کردن آموزش‌ دانش‌گاه به دلیل اهمیت زبان آلمانی در این کشور که من از آن بهره‌یی نه دارم، صرف نظر کرده و آموزش ها را با مطالعات و نوشتار  به زبان فارسی پیرامون فلسفه‌ی [ نه می‌دانم ]، ادامه بدهم. من هم چنان کردم و صدیق صاحب با مسئولان دانش‌گاه تماس گرفتند. کمک زیادی کردند که به قناعت آنان بپردازند تا از گرفتن حق‌‌الاشتراک ماهانه‌ی من بگذرند. و من هم از آن چه پرداخته ام، بگذرم. چنان شد و من کار شدید را بالای این طرز تفکر خود شروع کردم. تصمیم هم داشتم برای هیچ کسی، حتا فرزندانم چیزی نه گویم. کار هایی را در چند سال پسین انجام داده ام. تا مرزی رسیده که خواب از من در رفته، و آرامش و صحت، رخت سفر بربسته. و منم آن پرداخت زودتر قانون‌محوری را که در نظر دارم، رها نه کردم. پسا نشر یک خبر گونه از نام استاد مهوش بود، که بسیار هم شگفتی زده شدم و هم آن ديدگاه را نکوهش کردم. این که آن گفتار از استاد مهوش است یا نه، نه می‌دانم. ولی آن‌چه را می‌دانم که تکانه‌های بسیار جدی بر من وارد آورد. از قول ایشان نشر شده که کنسرتی در ماه جوزا برگزار و بعد با موسیقی وداع می‌کنند. تا این‌جای کار که هیچ و عادی. ولی فاز دوم‌ گفتار شان آن بود تا مردم برای شان دعا کنند که خدا ببخشاید شان. من در حیرت شدم که چه کسی برای استاد مهوش این وعده را داده است‌، تا ماه جوزا و روز برگزاری کنسرت زنده می‌مانند؟ یادم آمد که استاد فرصتی به من مهیا کردند تا اولین نتايج آن فلسفه‌ی خویش را از همین جا ببینم. حالا که سه و ۲۲ دقیقه‌ی صبح آلمان است. اقدام به اطلاع رسانی این طرح برای شما هم‌وطنانم کردم. تا هم دعا کنید که مؤفق شوم و هم بگویید، چه‌گونه آن را ثبت کنم؟ نشر بخش بخش آن پسا ثبت و مشورت با گرفتن دعای مادر، هم‌سرم و فرزندانم و دوستانم و شما عزیزان صورت خواهد گرفت. این همه‌گانی‌سازی هم، در نوع خود یک ثبت است. حرمت دوباره. 

بخش کوتاهی از یک فصلِ فلسفه‌ی ( من، نه می‌دانم ):

( …‌نیوتن قانون جاذبه‌ی خود را بر اساس افتیدن یک سیب کشف کرد. کاری بود، خوب. ولی نیوتن چرا‌ در پی آن نه شد تا بداند، آن سیب تا زمان افتادن به زمین توسط کدام نیرویی در بالای شاخه‌ی ضعیف درخت سیب نگه‌داشته شده بود؟ یا خود سیب و‌ درخت سیب حاصل کار و آفرینش چه کسی است؟ چرا؟ یک چوب خالی، با گذر زمان ریشه می‌تند؟ و این ریشه را که زمین جذب نه می‌کند. پس کدام قوه‌یی فشار، از سوی چه کسی وارد می‌شود که ریشه‌ی درخت دل زمین را بشگافد و بسیار دور هم برود. گاهی هم اتفاق می‌افتد که آن ریشه از جای دگر زمین سربلند می‌کند. پس این که قانون جاذبه‌ی زمین نه شد. اگر به فرض آن را بپذیریم، پس ایستایی سیب یا ناک یا هر میوه‌ی سردرختی دگر، در فضای معلق حاصل کدام قوه‌ی نگاه‌دارنده و جاذبه‌ی چی‌ست؟ …). یا اگر زمین قوه‌ی جاذبه دارد و فضا قوه‌ی نگاه‌دارنده‌ی یک شی در خود دارد. پس زمین را کدام قوه‌ی جاذبه به سوی خود کشانده یا جذب کرده؟ یا چه قدرتی منظومه های شمسی و آسمان ها را در بالای سر ما معلق نگه‌داشته است؟ و چه قدرتی همه امور را در آسمان ها نظارت دارد، تا از مدار های سنجیده شده خارج نه شوند؟ لذا نیوتن کاری داشته، نیمه تمام…). پس نیوتن باید می‌گفت که بیش‌تر نه می‌دانم. چنانی که ابن سینا گفته بود. 

یا در مورد خودم: 

 (…من که این‌جا افتادم و زنجیر پیچ شده ام، کدام عامل سبب شد، من کاری کنم و به دست اینان اسیر شوم؟ من تصمیمی برای برون رفتن از منزل هم نه داشتم. چون رفته بودم و کاکایم را به مهمانی، خانه‌ی خودم آورده بودم. هیچ منطقی هم قبول نه می‌کند که در پنجم رمضان هم به خانه مهمان محترمی را بیاورم، و هم خودم خانه را به سوی باغ بالا ترک کنم. چه عاملی من را به برون رفتن از خانه واداشت؟ یا کدام عاملی سبب شد، من ناسنجیده، قرار وعده بگذارم تا  به مهمانی کسی بروم؟ در حالی که هم افطار نزدیک بود و هم مهمان در خانه.) معلوم است که یک عامل قدرت‌مندی بوده، خارج از صلاحیت تصمیم‌گیری من. من هم به امر همان قدرت برون رفتم و به آن‌چه باید ببینم، مواجه شدم. پس چرا تشویش کنم؟ صبر می‌کنم، تا بدانم آن قدرت مطلقه با من چه می‌کند؟ پس من کسی نیستم که بدانم چه کنم و چه نه کنم. لذا من نه می‌دانم.

 

محمدعثمان نجیب