آرشیف

2014-12-5

استاد غلام حیدر یگانه

آفاقِ امپـراتوریِ غور در سپهـرِ سخن

 
 

آغاز تاریخِ پر ابهتِ سلاطین غـور (1)، نهایتاً به اسطوره ها پیوند یافته و جغرافیای استثنایی این سرزمین، همواره خاستگاه خارق العادگیها بوده است. ظهور دولتمداران مدبر، جهانگشایان زبردست و یلان شگرف، در این دیارِ برین، حقایق زمینی را با افسانه ها در آمیخته و افسانه ها را ملموس و بودنی ساخته است.
غـور، حتی در منابع زبدة تاریخی همچون فراکشوری دور از دسترس جهانکشایان ضبط گردیده و مدلولِ ذهنی این مرز و بوم، با واژه های دلانگیز و کیهانی «بلند، رفیع، عالی…» همسنگی یافته است و بی تردید، عدم عنایتِ شایسته به این پیام ژرفِ رمزگونه، جفایی در حق تاریخ و میراثهای ظریف فرهنگی در گوشة مهمی از سرزمین شگفتی زایِ مان خواهد بود.
صرف نظر از رفعت فیزیکی جبال آسمان پایة غور، نگاه بلندنگرِ ساکنان این دیار، به اتفاق، آنها را همچون«راسیات جبال عالم» دیده و شمرده است. حتی، جنرال فریه فرانسوی در همین صد سال پیش، با مشاهدة ابهتِ کوهپایه های غور، این پیام معنی دارِ قرون را آگاه تر و زیباتر از داده های امروزینِ دانش و سنجش، دریافته و با اطمینان، نوشته است که «قلة چهل ابدال، یکی از بلند ترین قلهه های کرة ارض» است. آری، تعبیرات بزرگ و مفاهیم لطیف را که در درازنای روزگاران، پرداخته می شوند و عظیم ترین سویة هستی عالم اند، نمی توان با معیارهایی نظیر «متر» و «فوت»، اندازه گرفت و همانا، گزارشِ عاطفیِ سالم در باب این شگفتی های ماورایی،  صایب ترین دریافت حقیقت خواهد بود.
واژة جادوییِ «بلند» در طیف نظرگاه های بومی، از نشانه های ارزنده ای است که نکته بینانِ سخنور برای تمثیل ارتفاع کوهپایه ها و فطرت عالی و آزادة ساکنان این دیار از آن استعانت جسته اند.
ملک الکلام فخرالدین مبارکشاه، در قرن هفتم هجری، با اشاره به یکی از پدیده های عبرت انگیز تاریخ اسلام، بطور استادانه ای، عبارت «دیارِ بلند» را به کار بسته تا موقعیت جغرافیایی، سیاسی و دینی غور را در یک ترکیب گویا و نمادین به دست دهد. وی در سرودة خویش، برای «داد» و «دین» در جوارِ «بلندی»، «مصونیت» می یابد و بحق،«دیار بلند» را فراتر از «فتنه» های زمانه می انگارد:
 
دیار بلندش از آن شد مــصــون            
که از دست هرفــتـنـه آمد بــیــرون
 
ملک الکلام، در این شعر، منابر، خطبا و سرانجام «مهین پادشاهانِ با دین و دادِ» غـور را در برابر همتایان آنان در سراسر جهان اسلام قرار داده و در این مقایسة خطیر، برای ابراز عقیده اش، از مفهوم الهام بخش «بلند» مددِ شاعرانه جسته است:
 
به ا ســلام در هــیــچ مـنبــر نماند           
که بر وی خطیبی همی خطبه خواند
که برآل یاسین بــه لــفــظ فصــیــح             
نــکــردنــد لعــنــت بوجــه صریح
دیار بلندش از آن شد مــصـــون            
 که از دست هرفــتـنـه آمد بــیــرون
نــرفــت اندرو لعــنـــت خــانــدان            
بدین بر هــمــه عــالــمــش فخردان
ازین جنس هرگز دروکس نگفت            
نه در آشــکــارا نه اندر نــهـــفـت
مهــیــن پــادشــاهــان بادیـن و داد            
بدین فــخـر دارند بــر هــر نــــژاد
 
اگرچه، قلمِ ملک الکلام، ناظر بر رویدادهای عینی است، طبعِ بلند آشیانش در افلاکِ فهم، سیر دارد و در فرایند بیان، به قلة «دیار بلند» صعود می یابد تا در پایانِ پیام اکمل، نقطه گذارد و غورِ خاکی را با غورِ افلاکی روانها، وحدت بخشد.  آری،  گلگشت در قلمرو جانِ غـور، این امپراتوریِ معنا که بارها گسترده تر از ربع شرق و غرب است، فقط با قدمِ مهر و اشتیاق، میسر است. و این عرصه ای است که بینشهای اصیلِ شاعرانه در آن با کامیاری جولان می یابند.
زنده یاد  استاد خلیلی، شاعر جلیل القدر میهن که خوشبختانه تاریخدان متبحری نیز بود، در نامة  بدیعی که از سویِ سلطان علاءالدین غوری (جلـ . 544هـ)، (2) پرداخته، عبارت «غورِ بلند» را همچون گرانیگاهِ قوت و جلال دارلملک فیروزکوه، در مدِ نظر داشته و بعد از نام خدا و پیامبر(ص)،  بلافاصله از آن بهرة وافر برده است:

       
بـنـــام خــداونــــد گــــردان ســـپـــهــــر
فــروزنـــدة مــشــعــل مـــاه و مــهــــر
بــه ارض مـقــدس بـه بـیـت الــحـــــرام
بــه مــهـــد مــحــمــد عــلــیــه الــسلام
بــــه غــــــور بـلـنـد و حــصــار بـلـنـد
کـــه از چــرخ گـــردان نــبــیــند گزند….(3)

 
البته، با این همه، حتی اگر از سرِ موافقت با یک بیان شاعرانه، غـور را بدن و ممالک جهان را، اعضا بدانیم، باز هم، غورِ زرخیز و گهرریز با نصیب کامل و حظ تمام از رموزِ مهندسی و معماری و نجوم و شعر و ادب دری و تازی و با صنایع بی رقیب نظامی و دام اعلی و کشاورزی و بازرگانی رونق یافته…، بیش از اختری مهجور و یا کاجی رسته بر سنگستانهای مهیب نخواهد بود. غـور، باید همچون چشمه ساری عاشق در رگ و پی جلگه ها، باغستانها و دامنه های بهشتی هرات تا سیستان و کابل و جوزجان و تخارستان و تا غزنه و بدخشان می جوشید تا هیئت و هویت کامل و راستینش را بیابد و خوشبختانه در این خودیابی و خودشناسی، بخت، کاملاً با او یار بوده است.
تا قبل از این دوره، غـور در جبال آسمان پایه و حصارهای ناکشودنی اش، در عین، آزادگی ، کنایتی از دور افتادگی و غیرِ شهری را نیز در ورای عظمتش، پنهان کرده بود و لابد، از آن رنج می کشید. البته، این دقیقه نیز نمی توانست از دید، نوابغ اندیشه و ادب، پوشیده بماند. جناب مولانا جلال الدین محمد بلخی (604 ـ 672 هـ)، در بیتی، دقیقاً، غور را در برابر روم که کوکبة تاریخ و مدنیتش آشکار است، قرار داده تا انگشت گذاشتن بر این کمبود، بهتر میسر گردد:

 آنکه ز روم زاده بُد، جانبِ روم وارود
وان که ز غور زاده بُد، هم سوی غور می رود

 غـورِ بلند، در دورة کمال خویش، خراسانی است که ربع شرق را مسخر می کند و با بهره مندی کامل از استطاعت مادی و معنوی میهنِ مادر، خود نیز، تکانه ای است که مضافاً موجبات شگفتگی مدنی را فراهم می سازد تا امپراتوری اندیشه وران بزرگ، «راسیات جبال عالم» را در حلیة پژوهش و کتاب، مسجد و مدرسه و امنیت و رفاه محقق نمایند و گنجینه های بیمانندی از تفسیر، فقه، نجوم، مهندسی، شعر و هنر به جهانیان عرضه دهند.
 
این هنگامی است که مملکت، مرکزیت یافته از آسیای میانه تا هندوستان و عراق و از چین و جیهون تا دریای هرمز در زیر پرچم فیروز کوه یکدست گشته است. دیگر، «بلندی» در پهنا و ژرفا، معنی نوینی می یابد و این بار، نه صرفا در هیئت الهامبخش جبال، بلکه در آفاقِ فکر و تدبرِ کشور داری متمثل می گردد تا فرهنگِ سراسری کشور، مجال تجلی یابد.  محمد بن عمر فرقدیاز کبار شاعران قرن هفتم، (4) این دستگاه گسترده مملکتی را در سپهر اندیشه اش برتر از چرخ می بیند و در مدح سلطان غیاث الدین ابوالفتح، محمد بن سام بن حسین، (جلـ . 558 هـ ) (5) می سراید:
 
ای بر در بارگاه جاهت
نه حلقة چرخ همچو زنجیر
 
من این درآمد سرودگونه و موجز را با نقلِ ابیاتی از چکامة اوحدالدین محمد انوری (ف.83 هـ)، (6) که خود از راسیات قلل دانش و ادب، و تنی از پیمبران شعر است در مدح سلطان غیاث الدین، سلطان نامدار غور به پایان می برم. حجه الحق حکیم انوری، رعایتِ عدالت بر خاص و عام را  تنها، حجتِ دولتمداری سلطان، معرفی می کند و ماهیت شکوهندگی و والایی را در آرای زیبا و بینظیرِ زمامداران غوری که مرجع امنیت و امید شهروندان خویش اند می یابد:
 
عادل غیاث الدین که به یک تن گه وغا
از بهر قصد جان عدو صد تهمتنست
فرمانده زمانه محمد شاه آنکه ملک
از رای او چو روی عروسان مزین است
موسی سخن شهی که به فرمان جاه او
بر خوان خاص و عام کنون سلوی و من است
عدلش گواه دعوی ملکست و حجتش
با آن گواه عدل جهان را مبرهنست
 ای کرده مومنان به جناب تو التجا
کان جانب از حوادث ایام مامنست
شب گرچه حاملست، ولی تا به روز حشر
از زادنَ نظیر تو باری سترونست….(7)
(پایان)
 
 
ـــــــــــــــــ
  (1) غـور ناحیة کوهستانی بالنسبه وسیعی بوده است مابین دو ولایت هرات و غزنه و آن عبارت از دره های کوهستاناتی است که امروز آنها را کوه بابا و سفید کوه می خوانند و جبال خراسان به وسیلة آنها به رشتة هندوکش می پیوندند. این ناحیه سر چشمة رودخانه های هیرمند و هریرود و مرغاب است و همانست که قسمت غربی آن را که با ولایت هرات مجاور بوده غرجستان و جبال می خوانده اند. (تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه، عباس اقبال آشتیانی، انتشارات کتابخانة خیام، ص289).
(2) فرهنگ فارسی، محمد معین، ج5، چ9، چاپخانة سپهر، تهران، 1375.
(3) کلیات اشعار استاد خلیل الله خلیلی، به کوشش عبد الحی خراسانی،  ص 416، تهران، 1388
(4) محمد بن عمر فرقدی را عوفی و هدایت از شاعران بزرگ خراسان دانسته اند. با آن که او در عهد خود، یعنی اواخر قرن ششم از کبار شاعران شمرده می شده است، از وی آثار اندک در دست داریم. از حال او نیز اطلاعی در دست نیست جز آنکه می دانیم معاصر و مداح غیاث الدنیا و الدین محمد بن سام سلطان نام آور غوری است. (تاریخ ادبیات ایران، دکتر ذبیح الله صفا، انتشارات فردوس، ج2، چ13، تهران، 1373، صص718ـ719 ).
(5)  فرهنگ فارسی، محمد معین،ج5، چ9، چاپخانة سپهر، تهران، 1375.
(6)  همانجا
(7) در تهیة این مقاله از گزینة اینترنتی طبقات ناصری؛ تاریخ مختصر غور، غوث الدین مستمند غوری؛ و تاریخ مختصر افغانستان، عبدالحی حبیبی، در سایت جام غور،  نیز بهره جسته ام.