آرشیف

2019-9-6

رفعت حسینی

آشوب

خنیاگری سالمند
ـ گسیخته ازدرونِ خویش ـ
برای ما خامُشان
وبال های متلاشی شده
می سرود :
<… روشنایی ها گوش سپردنست به آشوبِ گژدم ها
دردیارِدرد وکینه
وبیداریهای شبانه
خفگی زندانست لبریزِموریانه

برلین دوهزارونزده

)))

رفعت حسینی

 

دلتنگی

 

پنجاه سال پیش این شعرکوتاه ،مگربزرگ را ،دریک مجله ایرانی خوانده بودم.

نام شاعرازیادم رفته است.

 درزمانهای استبداد وبیدادوفساد وکشتارهای خلقیها ،شعله ییها، طالبان،مجاهدین اسلامی وپرچمیها،ودرخفتنِ کنونی میهن درسوگ وآشوب،این سروددردناک، دردشتهای آوارگی های درونی جانم، پژواک داشته است:

 

«

دلم تنگست

دارم آرزوی گریه یی شیرین

 ولی افسوس

اشکم نیست.

»