آرشیف

2014-12-30

شیرشاه نوابی

مــریـــد رویــــش

 
 خوشا آندم که مرید کوی تو باشم 
چو نسترن زینت گیسوی تو باشم 
چو نسیم صبحگاهان گذر کنی ز پیشم 
 من مسکین غلام حلقه حلقه موی تو باشم 
دلم شده مایل آن مژکان سیاهت  چی کنم 
 روزی ناید که محتاج آن چشم  جادوی تو باشم
به هر ادایت میکشی دوصد جوان را
دوست دارم همیش مونس روی تو باشم 
دل کنده نتوانم ز پیشت ای عزیز
نا خورده می سرمست قد ناجوی تو باشم 
بگردم دو چشم سیاه و قامت بلند را
خریدار دو دست ناز بوی تو باشم 
اگر خواهی روان کنم به خواستگاری پدرم 
من نواب شیدای آن رشته خوی تو باشم