2014-12-30
شیرشاه نوابی

بی تو چو برگ خزان خسته لرزانم
با گل رویت روشن چو شمع تابانم
هر قدر که گذر کردم ز کوچه ی تان
ندیدم چهره ات را به خدا زار و پریشانم
با صد ترس و لرز آمدم به پرسانت
پدرت گفت از دستت کم پیش رقیبانم
گفتم آمدم به خواستگاری دخترت
گفتا تو فقیری و من سر خانم
گفتم ندارم خانه و موتر و زندگی
لیک با دل پاکم رستم زمانم
به دل گفتم اگر بینم او را به تنهایی
بوسم دستش گویم بی تو ملولست زبانم
قد رسایت دلبر جان چه زیبا
ندارد کسی به شهر قامت رعنای جانانم
خنده کنان عشوه کنان ربود دل ز کف ما
من نواب ز ادا هایش به فغانم
پر بیننده ترین مقالات
-
سلطان رضیه غوری
-
آب و هوای ولایت غور
-
بیوگرافی شهید محمد رفیق علم
-
اصطـــلاحــــات و واژه های شیرین لهجـهً غوری
-
شهر فیروز کوه مشهور ترین پایتخت سلاطین بزرگ غوری
-
زندگی نامه مختصر مرحوم سید محمد رفیق نادم رئیس بنیاد فرهنگی جهانداران غوری حوزه غرب
-
سرگذشت سیاه موی و جلالی
-
Muhammad of Ghor
-
نثار احمد حبیبی غـوری کیست؟
-
Minaret Of Jam
مجلات و کتب
جام غور در شبکه های اجتماعی
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور
شمع محـفــــــــل