آرشیف
واژه¬های باستانی، محلی و عامیانه مردم ولایت غور
غلام رسول مبین
آنچه که در پی میآید مجموعهی کوچکِ از واژگان محلی میباشد که به گویش مردم غور مروج است و از نگاه لهجهیی بیشتر فیروزکوهی و تیمنی میباشد. چون در غور به شمول لهجههای دیگری، این دو لهجه (فیروزکوهی و تیمنی) بیشتر متکلم و گوینده دارد، ازین بابت توجه من درین دو مورد معطوف است. برای اینکه شیوهی کار کم و بیش مناسب به نظر آید، خواستم که این گروهِ واژگانی را به ترتیب حروف الفبای فارسیدری تنظیم نمایم. بدون شک که این یادداشت دارای اغلاط و اشتباهات و کاستیهایِ خواهد بود و ازین بابت پیش از پیش پوزش میطلبم.
آ و الف:
- آزه: یک نوع وسیله است که به سرِ تناب بندند جهت پیچیدن و محکم بستنِ تناب. قلاب، حلقه.
- اَرَّو یا یَرَّو: بجای ضمیر اشاروی استفاده میشود و بمعنای؛ ای، شخص، فلان و کس (اشاره برای یک شخص است). مثلا: ارو/یرو بیا یعنی ای فلانی بیا. معادل آن را در گویش ایرانی یارو و گاهی به گویش افغانستان یارا گویند.
- اَپَه: بمعنای مادر است. پیوند ترکی دارد.
- اَتَه: بمعنای پدر است. پیوند ترکی دارد.
- اِسکیچ: یک نوع گیاهِ جنگل مانند که به کوهستانهای غور میروید و مردم از آن بهحیث هیزمِ سوخت استفاده میکنند، شاخههایش محکم و آتشش دوامدار است.
- اِشلان: یک نوع گیاه طبیعی است که به کوهپایههای غور میروید بیشتر به سیاهکوه غور میروید. ازینکه خاصیت کفکننده دارد، مردمِ محل بحیث سابون و شامپو از آن استفاده میکنند و حمام و لباسشویی مینمایند. به نامهای فُلار و اِشلان – رجوع شود به فُلار. در غور چندین روستا است که به نامهای “اوشان”، “اشنان” یاد میشوند، به گمانِ غالب که پیوندِ به این واژه داشته باشند. ؟
- اَلَّه: طفل، کودک، نوزاد.
- اَلیِلَک: یک نوع آله و اسباب بازی است که اطفال میسازند جهت تفریح. شی حلقه مانندِ را میگیرند، آنرا غَلت میدهند و به دنبالش میدوند. مثل: آهن حلقه شده، تایرهای کهنه و فرسودهی دوچرخه، موتر…
- اختیلات یا اختِلات: بمعنای شوخی و مزاح است.
- اَزَّو: نوع جریمه است که هنگام بازی اطفال برای یکدیگر تعیین میکنند. مثلا: هنگامیکه بازی ویا مسابقه راه اندازی میشود اگر یک گروه برنده شوند، گروه دیگر باید ازو بکشند. یعنی علامت ندامت و بازندگی است. در اکثریت نقاط غور کاربرد دارد.
- اِیوَر: سُناهای یک خانه، عروسهای یک خانه باهم ایور اند. بگونه مثال: زنانِ دو یا چند برادر باهم “اِیوَر” میشوند.
ب:
- بَچی: بمعنای چرا است. در بین عموم مردم غور قابل استفاده است (البته با تلفظ کمی طولانیتر).
- بُرار: بمعنای برادر، لالا.
- بَردَم: سمتِ بالا. بعضیها وَردَم نیز تلفظ میکنند.
- بَردَم: پولدار، توانا، دنیادار. گهگاهی وَردَم نیز تلفظ میکنند.
- بَرَّه: بزغاله و بره را گویند و در تمام ولایت غور استفاده میشود. تره (بزغاله)، بَرّه (بره – چوچهمیش)، رَمه (گوسپندان اعم از میش و بز) و گَله شامل اسپ، خر و گاو.
- بَرَه: معنای اولاد را افاده میکند و بیشتر در بین مردم چغچران استفاده میشود (البته در بین مادران و پیره زنان بخاطر دلسوزی بیشتر اولاد شان استفاده میشود).
- بابه: بمعنای پدر و بابا است. بیشتر در بین قبایل والسوالیهای پسابند، تیوره و دولینه استعمال میشود.
- باجه: دو شخص که با دو خواهر ازدواج کرده باشند ویا این که از یک خانواده زن گرفته باشند به یکدیگر باجه اطلاق میکنند. باجناق.
- بافچه: بمعنای باباکلان ویا پدرکلان است که در بین مردم تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک بیشتر استفاده میشود ولی فعلا بابه به آن مناطق بیشتر مروج است.
- بوسراغ: نوع نان است ضخیمتر از چَپاتی و خوردتر از قَدمال (به تشریح چپاتی و قدمال بعدا به ترتیب حروف آن میپردازیم) ولی روغن به آن بیشتر میاندازند که بعد از پختن کاملا دارای زنگ سرخ میباشد. این نوع نان را در هنگام خیرات و همچنان هنگامیکه زنان بخانه خویشان خود بروند منحیث دستآویز ویا تحفه میبرند که این عمل در تمام نقاط غور مروج است.
پ:
- پیتو یا پیتاب: مکانی که به سمت شمال یک منطقه واقع اند پیتو گویند. آفتابرُخ.
- پیلو: محل که گوسفندان را هنگام ظهر به آنجا نگاه دارند برای این که شیر آنها را بدوشند. در اکثریت نقاط غور کاربرد دارد.
- پَرچَو: معنی بیکاره یا بیکار را افاده میکند. مثلا: هنکامیکه آسیاب فعال نباشد برایش گویند که پرچو است. در چغچران کاربرد بیشتر دارد.
- پینـَک: بمعنای پیشانی. در اکثریت محلات غور کاربرد دارد.
- پرچین: قسمت از پیشانی موی سر را که زنان برای زینت بیشتر دو حصه کنند، زلف و پرچین نیز گویند و بیشتر در چغچران و نقاط ماحول آن کاربرد دارد.
- پُرسه: مهمانی رفتن، عنعنه است که هنگام مردن و یا فوت شدن یکی از خویشاوندان شخصی بخانه اش بروند. در اکثر نقاط غور استعمال میشود.
- پَتـَک: بمعنای بشکه است. در اکثریت نقاط غور استعمال میشود.
- پَتـَک: نوع گیاه و سبزی کوهی است که خوردنی میباشد (متاسفانه نام علمی آنرا نمیدانم).
- پُرَّه: بمعنای تکمیل و پر است. مثلا: وعده شما پُرّه شد. در تمام نقاط غور کار برد دارد.
- پوده: بمعنی پوسیده و از بین رفته است. در اکثریت محلات غور قابل استفاده است.
- پُتی: شخصی که لکند زبان داشته باشد، تُتله. در اکثریت اماکین غور استعمال میشود.
- پیرایه: بمعنی اسباب، ابزار و وسایل است.
- پیشکش: مهریه عروس.
ت:
- تـَگو: بمعنی تگاب. در اکثریت والسوالیهای غور استفاده میشود.
- تهپایی: بمعنی دشک و یا تشک است.
- تهخانگی: ختم قرآن، خیرات. کسیکه جدید خانه اعمار نماید و برای اولین به داخل آن بخواهد که زندگی نماید، به فرهنگ محلی و سنت اجتماعی مردم غور میباید که “تهخانگی” نماید، یعنی همسایهها و نزدیکانش را نان بدهد.
- تهِدر: بمعنی دهلیز، دالان، راهرو.
- تهسری: بمعنی بالش یا بالشت است.
- تَهشاش: طفلِ که هنگام شب لباس و بسترش را خیز نماید. کسیکه شب هنگام بگونهی غیرارادی در بسترش شاش نماید.
- تره: بزغاله و بره را گویند. گهگاهی تره و بره هم گویند.
- تـَرَّه: بمعنی پارهشدن است.
- ترهچران: به کسی اطلاق میشود که مسئولیت چرانیدن بزغاله و برهها را داشته باشد. عموما در فرهنگ و سنت اجتماعی مردم غور اطفال زیر سن بخاطر فقر و تهیدستی خانوادههایشان این کارها را انجام میدهند.
- تای: کُرّهخر و کُرَّهاسب را گویند. گاهی به حالت تصغیر “تایَک” نیز گویند.
- تَرَق: بمعنی پیشانی است.
- تَلوات: شخص ساده و بیعقل، سودایی.
- تَرتـَو: شخص ساده، بیعقل و علیل.
- توی/طوی: بمعنی عروسی است.
- توربور: پسر کاکا، پسر عمو، سیال، همچشم، رقیب، پلوندشریک، بدبین.
- تَییاق یا تَیّاق: چوب مخصوص چوپانها جهت هدایت و راهنمایی رَمه.
ج:
- جامن: بمعنی تنبان و ایزار است.
- جیمخو یا جیمخواب: بمعنی لحاف و کمپل است. عموما در بین مردم چغچران کاربرد بیشتر دارد.
- جَره: بمعنای تنها، مجرد و یکتن است. در قریجات مربوط به چغچران بیشتر کاربرد دارد. گرفته شده از مجرد.
- جغاره: چیغ زدن و گرستن اطفال به آواز بلند.
چ:
- چالان: روشن. بیشتر به ماشینآلات قابل استفاده است. نمونه: جنراتور چالان است.
- چپوراستی/چپراستی: قبلا، ملازم و یا پیاده مکتب را میگفتند و این واژه در چغچران و نواحی آن قابل استفاده بوده است.
- چپ و راستی: نوع اله آهنی است که چوکات دروازه را به تخته آن بهم وصل میکند.
- چپاتی: نوع نان است بسیار نازک و از آرد گندم و روغن میپزند. عموما هنگام خیرات از چنان نان استفاده میکنند.
- چَپَک: نوع فرش است شبیه گلیم ولی کمی نازکتر و سبکتر.
- چشمروز: آفتاب، خورشید، طلوع.
- چَلمه: سرگین خشکیده حیوانات را گویند که برای محروقات و تسخین مساکین در جریان زمستان استفاده میکنند. معادل غوشا ویا غوشاد است این واژه در تمام نقاط غور استعمال میشود ولی در والسوالی ساغر چیلمه تلفظ میشود.
- چَم: بمعنای حیله و نیرنگ است. در تمام نقاط غور استفاده میشود.
- چخ: بمعنای چرک دست است. در چغچران و بعضا نقاط دیگر غور کاربرد دارد.
- چـَخ: برای صدا زدن حیوانات (سگ، بز و میش) استفاده میشود.
ح:
- حَشَر: از حشر گرفته شده است که بمعنی تجمع عمومی باشد. ولی، در فرهنگ عامیانی غور برای کارهای عمومی و عامالمنفعه که تمام مردم در آن سهیم باشند، حشر میگویند. بگونه مثال: برای پاککاری کانالهای آب، سرک کاریهای مردمی و غیره امور اجتماعی.
خ:
- خاخه: بمعنی خواهر و همشیره است. در چغچران بیشتر و بدیگر نقاط غور نیز استفاده میشود.
- خافه یا خـُفه: بمعنی سرفه کردن است. در بین تمام مردم غور این واژه کاربرد دارد.
- خاک انداز: بمعنی مبرز و مستراح است، این واژه بیشتر در بین مردم نقاط مرکزی غور مروج است.
- خـَجـُور: نوع نان کوچک است که از آرد گندم، شکر و روغن میپزند که بعد از پختن رنگ سرخ را بخود اختیار میکند و زنان منحیث کلوچه محلی از آن منحیث دستآویز استفاده میکنند.
- خُرُوج یا خوروج: باقیماندهی آتش که به خاکستر تبدیل نشده باشد و دارای حرارت باشد.
- خیشتک: قسمت از تنبان که ناحیه عورت را بپوشاند. در چغچران بیشتر کار برد دارد.
- خَفَن یا خَفَند: بمعنی طوق و گردنبند است.
- خَلمَه: بره و تره/بزغاله (چوچههای گوسپندان). این گویش بیشتر در بین تیمنیهای رایج است (پسابند، تیوره، دولینه و …).
- خَلمَهچران: نگهدارنده و کسیکه بره و تره را به چراگاهها جهت چریدن میبرد.
د:
- دای: بمعنی دیوار است و بیشتر در بین اقوام تایمنی غور استفاده میشود.
- دِوال یا دیوال: بمعنای دیوار است در چغچران، دولینه، دولتیار و دیگر نقاط غور نیز کاربرد دارد.
- دِوالک: اسم چندین قریه است در غور.
- دوالک: بمعنای آشپز خانه است. بیشتر در بین مردم چغچران استفاده میشود.
- دالـُن یا دالان: بمعنی دهلیز. بیشتر در بین اقوام و عشایر تیمنی و والسوالیهای تیوره، پسابند، دولینه و غیره مناطق استفاده میشود.
- دُپَّه: انسان ولگرد، بدقول، بدقرض، وعدهخلاف.
- دَده: بمعنای مادر اندر است در چغچران. ولی در والسوالیهای پسابند، دولینه، تیوره و… بمعنای مادر مورد استعمال دارد.
- دُردو یا دُرداو: بمعنای شخص حرامی یا حرامزاده است و در چغچران کار برد بیشتر دارد.
- دَو یا داو: بمعنای دشنام دادن و بد زبانی کردن است.
س:
- سای: بمعنی دریاچه ویا نهر کوچک که در بین هر قریه وجود دارد و این واژه معمولا به بین مردم چغچران بیشتر مروج است.
- سـَی یا سـَیل: بیشتر در بین مردم مرکز غور مروج است و معنای دیدن و مشاهده کردن را افاده میکند. مثلا: سی کن/سَیل کُن (ببین، نگاه کن).
ش:
- شـُر: بجای ضمیر اشاره (این و آن) استفاده میشود ولی مفهوم مفرد و جمع آن یکیست. مثلا: شُربگیر(اینها را بگیر). شُر بیار( ایشان یا آنهارا بیار). در تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک بیشتر استفاده میشود. شُر = ایشان یا اوشان.
- شمبه: برگچای را گویند که بعد از نوشیدن چای باقیمانده باشد، در چغچران و غیره مناطق کاربرد دارد.
- شوریا: بمعنی شوربا است و در بعضی نقاط چغچران استعمال میشود.
- شُفتُر: چیزی را کاملا پاک کردن، باقیماندهی غذا و آب را بگونه کامل برداشتن. شُفتُر کشیدن، شُفتُر کردن، شُفتُر نمودن مورد استعمال است.
- شوله: شک نوع غذای سادهی محلی است که از برنج سازند. به ویژه برای مریضان که سوهاضمه داشته باشند و غذاهای سنگین را خورده نتوانند.
- شوله: انسان سست اندام و کم همت را گویند. در چغچران و دیگر نقاط غور استفاده میشود.
- شِیوَر: گِل و لای، لوش، مرطوبِ گندیده. لای و لَجَم نیز گویند.
- شِیوَر: آدمِ بینزاکت، ناپاک، ناشسته، بیسلیقه.
ق:
- قدمال: نوع نان است که از آرد گندم و روغن میپزند، بزرگتر از بوسراغ و ضخیم تر از چپاتی است. که هنگام خیرات ویا زنان هنگام سفر بخانه خویشان خویش از آن منحیث دستآویز ویا تحفه استفاده میکنند.
- قـُـلـَنگ: نوع تناب پشمی است که بخاطر باربری برای حیوانات استفاده میکنند که کدام جراحت بر ندارند من تنها در چغچران شنیدم که چنین میگویند ولی در دیگر نقاط تناب پشمی میگویند.
- قـُلـُور: نوع غذا است. بیشتر به پسابند، تیوره، دولینه، شهرک، تولک و ساغر استفاده میشود ولی بدیگر نقاط غور به اسمهای دیگری یاد میکنند که شاید به ردیف هر حرف آن تذکر داده شود.
- قوز یا غوز: باقیماندههای هیزم و بوته و هیمه. نرمشدگیهای هیزم و بوته.
- قُرُوطی/قُرُوتی: نوع غذای محلی که از قروت ساخته میشود.
ف:
- فُلار: یک نوع گیاه طبیعی است، به کوههای غور میروید بیشتر به سیاه کوهِ غور میروید که خاصیت کفکننده دارد و از آن زنهای محل به حیث سابون در لباس شویی استفاده میکنند.
- فُلار اَو یا فُلار آب: لباس شویی.
ک:
- کاکُرتَک: قسمتِ برآمدگی گلو که به بعضی انسانها برجستهتر است.
- کـَتـَک: تاقچه است که ابزار و لوازم آشپز خانه را بالای آن میگذارند.
- کـُتّـَک: چوب دستی است که چوپانها استفاده میکنند، تَییاق.
- کـَلّـَو: بدور خود چرخیدن و دور خوردن را گویند.
- کـَلـَوَک: اسم تصغیر واژه کلو است.
- کُلاوُش: صدای سگ، نالهی سگ، گرگ، روباه و دیگر حیوانات درنده.
- کـَوشـَک: بی خبر و نا گهان چیزی را از دست کسی گرفتن. در چغچران کاربرد بیشتر دارد.
- کـَلتـَک: انداختن، بدور انداختن.
- کـَچَو: بمعنای انگشتر است و در تمام غور استعمال میشود.
- کَچّه: انگشتر کوچک و فرسوده.
- کَچّه: نوع بازی محلی است که توسط کَچّه و کَچَو/کَچاو انجام میشود.
- کـَرَت: بمعنی دفعه و مرتبه است. در چغچران بیشتر مروج است.
- کاکه: بمعنی خواهر است. بیشتر در والسوالیهای تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک استفاده میشود.
- کناراب: بمعنی مبرز و مستراح است، ولی بیشتر خاکانداز گویند و این واژه به نقاط مرکزی غور بیشتر کار برد دارد.
- کـَکه: بمعنای خواهر است. بیشتر در والسوالیهای چغچران، چهارسده و دولتیار استعمال میشود.
- کَنَک: آشپزخانه، مطبخ، محل پخت و پز.
- کَنَک: اسم روستای است به چهارسدهی غور.
گ:
- گُل: خاموش. بیشتر به ماشینآلات و سامانآلات برقی استعمال میشود. نمونه: برق را گُل کُن (برق را خاموش کُن).
- گـُماری: شخص که همراه چوپان بطور نوبت میرود. در چغچران گماری و نوبتی مال نیز گویند.
ل:
- لالا: برادر، لاله، بُرار – بیشتر لهجه فیروزکوهی است.
- لاله: بمعنی برادر است. این واژه بیشتر در مناطق تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک و اکثرا در بین اقوام تیمنی نشین استفاده میشود.
- لهله – لـَه له: این واژه هم مانند واژه ارو است که معنی کس و شخص را افاده میکند. مثلا: لَهلَی این کار را نکن ( ای فلانی این کار را نکن). بیشتر در نقاط مرکزی غور کاربرد دارد
- لـُکـُنته: لنگی و مندیل است. در پسابند، تیوره، شهرک، دولینه و تولک بیشتر کاربرد دارد.
- لـَچـَک: بمعنی چادری، قدیفه، روپوش است بیشتر در چغچران استفاده میشود.
- لـَکـَتـَو: بمعنی آویزان، حلقه آویز.
م:
- مهَچـُم: من نمیدانم، من چه میدانم، در اکثریت نقاط غور قابل کاربرد است مثلا: در چغچران، پسابند، دولتیار و غیره.
- مـَنگال: بمعنای داس است. اکثرا در مناطق، تیوره، پسابند، دولینه، ساغر، شهرک و تولک استعمال میشود.
- مـَمه: بمعنای بی بی یا مادر پدر ویا مادر مادر است. بیشتر در چغچران این واژه استفاده میشود.
ن:
- نـَنه: بمعنای مادر است و در والسوالی ساغر بیشتر استفاده میشود.
- نیمَوری: بمعنای تحفه ویا هدیه است که هنگام ازدواج یک شخص دوستان و اقوام آن برایش میدهند که حکم کمک را دارد.
- ناری: نوع غذا است که از خمیر و دوغ ساخته میشود بیشتر در چغچران استفاده میشود ولی به بعضی والسوالی معادل آنرا قلور میگویند.
- نَو بالا: به سمتِ بالا.
- نَو شُو: به سمتِ پایین. از نشیب گرفته شدهاست.
پایاننوشت
چون حروف ث، ذ، ص، ض، ط، ظ بیشتر به طرز تلفظ عربی مناسب هستند، هرگاهیکه واژهی به این تلفظ یافت شده بهجای ث و ص از س، بهجای ذ، ض و ظ از ز و بهجای ط از ت استفاده شده است.
جدولِ چند معنایی واژگان خویشاوندی در غور
پدر | اته، بابه، بافچه، بابا، آقا، |
مادر | دَده، نَنه، |
برادر | لالا، لاله، بُرار، |
خواهر | خاخه، کاکه، کَکه، همشیره |
زن | سیاهسر، پایشکسته، دستنارس، خانم، عیال، عاجزه (بیشتر درمورد پیرزالها) کاربرد دارد. |
طفل | کودک، اَلّهَ، سیگه، نادان (نادُن)، الّی (بیشتر به نوزاد)، |
مادر کلان | مَمه |
پدر کلان | بافچه و بابه گویش تیمنی، بابا گویش فیروزکوهی. |
در مجموع به تعداد (133) واژه به گویش و لهجهی مردم غور تهیه گردید. آرزومندیِ من اینست که بتوانیم به همکاری دیگر فرهنگیان و قلمبدستان بیشتر روی این مسایل کار نماییم تا گوشههای فراموش شدهی فرهنگ و داشتههای مردمِ ما برای دیگران به معرفی گرفته شود.
ترتیب کننده: غلام رسول مبین
تاریخ: 30 جوزای 1404 هـ.ش.
این واژگان را به فارمت پی دی اف از اینجا دریافت کنید
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور