X

آرشیف

واژه¬های باستانی، محلی و عامیانه مردم ولایت غور

 

 

آنچه که در پی می­آید مجموعه­ی کوچکِ از واژگان محلی میباشد که به گویش مردم غور مروج است و از نگاه لهجه­یی بیشتر فیروزکوهی و تیمنی میباشد. چون در غور به شمول لهجه­های دیگری، این دو لهجه (فیروزکوهی و تیمنی) بیشتر متکلم و گوینده دارد، ازین بابت توجه من درین دو مورد معطوف است. برای اینکه شیوه­ی کار کم و بیش مناسب به نظر آید، خواستم که این گروهِ واژگانی را به ترتیب حروف الفبای فارسی­دری تنظیم نمایم. بدون شک که این یادداشت دارای اغلاط و اشتباهات و کاستی­هایِ خواهد بود و ازین بابت پیش از پیش پوزش می­طلبم.

آ و الف:

  1. آزه: یک نوع وسیله است که به سرِ تناب بندند جهت پیچیدن و محکم بستنِ تناب. قلاب، حلقه.
  2. اَرَّو یا یَرَّو: بجای ضمیر اشاروی استفاده میشود و بمعنای؛ ای، شخص، فلان و کس (اشاره برای یک شخص است). مثلا: ارو/یرو بیا یعنی ای فلانی بیا. معادل آن را در گویش ایرانی یارو و گاهی به گویش افغانستان یارا گویند.
  3. اَپَه: بمعنای مادر است. پیوند ترکی دارد.
  4. اَتَه: بمعنای پدر است. پیوند ترکی دارد.
  5. اِسکیچ: یک نوع گیاهِ جنگل مانند که به کوهستان­های غور می­روید و مردم از آن به­حیث هیزمِ سوخت استفاده می­کنند، شاخه­هایش محکم و آتشش دوامدار است.
  6. اِشلان: یک نوع گیاه طبیعی است که به کوه­پایه­های غور می­روید بیشتر به سیاه­کوه غور می­روید. ازینکه خاصیت کف­کننده دارد، مردمِ محل بحیث سابون و شامپو از آن استفاده میکنند و حمام و لباس­شویی می­نمایند. به نام­های فُلار و اِشلان – رجوع شود به فُلار. در غور چندین روستا است که به نام­های “اوشان”، “اشنان” یاد می­شوند، به گمانِ غالب که پیوندِ به این واژه داشته باشند. ؟
  7. اَلَّه: طفل، کودک، نوزاد.
  8. اَلیِلَک: یک نوع آله­ و اسباب بازی است که اطفال میسازند جهت تفریح. شی حلقه مانندِ را میگیرند، آنرا غَلت میدهند و به دنبالش می­دوند. مثل: آهن حلقه شده، تایرهای کهنه و فرسوده­ی دوچرخه، موتر…
  9. اختیلات یا اختِلات: بمعنای شوخی و مزاح  است.
  10. اَزَّو: نوع جریمه است که هنگام بازی اطفال برای یکدیگر تعیین میکنند. مثلا: هنگامیکه بازی ویا مسابقه راه اندازی می­شود اگر یک گروه برنده شوند، گروه دیگر باید ازو بکشند. یعنی علامت ندامت و بازندگی است. در اکثریت نقاط غور کاربرد دارد.
  • اِیوَر: سُناهای یک خانه، عروس­های یک خانه باهم ایور اند. بگونه مثال: زنانِ دو یا چند برادر باهم “اِیوَر” می­شوند.

ب:

  1. بَچی: بمعنای چرا است. در بین عموم مردم غور قابل استفاده است (البته با تلفظ کمی طولانی­تر).
  2. بُرار: بمعنای برادر، لالا.
  3. بَردَم: سمتِ بالا. بعضی­ها وَردَم نیز تلفظ می­کنند.
  4. بَردَم: پول­دار، توانا، دنیادار. گهگاهی وَردَم نیز تلفظ می­کنند.
  5. بَرَّه: بزغاله و بره را گویند و در تمام ولایت غور استفاده می­شود. تره (بزغاله)، بَرّه (بره – چوچه­میش)، رَمه (گوسپندان اعم از میش و بز) و گَله شامل اسپ، خر و گاو.
  6. بَرَه: معنای اولاد را افاده می­کند و بیشتر در بین مردم چغچران استفاده می­شود (البته در بین مادران و پیره زنان بخاطر دلسوزی بیشتر اولاد شان استفاده می­شود).
  7. بابه: بمعنای پدر و بابا است. بیشتر در بین قبایل والسوالیهای پسابند، تیوره و دولینه استعمال می­شود.
  8. باجه: دو شخص که با دو خواهر ازدواج کرده باشند ویا این که از یک خانواده زن گرفته باشند به یکدیگر باجه اطلاق می­کنند. باج­ناق.
  9. بافچه: بمعنای باباکلان ویا پدرکلان است که در بین مردم تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک بیشتر استفاده می­شود ولی فعلا بابه به آن مناطق بیشتر مروج است.
  • بوس­راغ: نوع نان است ضخیم­تر از چَپاتی و خورد­تر از قَدمال (به تشریح چپاتی و قدمال بعدا به ترتیب حروف آن می­پردازیم) ولی روغن به آن بیشتر می­اندازند که بعد از پختن کاملا دارای زنگ سرخ می­باشد. این نوع نان را در هنگام خیرات و همچنان هنگامیکه زنان بخانه خویشان خود بروند منحیث دستآویز ویا تحفه میبرند که این عمل در تمام نقاط غور مروج است.

پ:

  1. پیتو یا پیتاب: مکانی که به سمت شمال یک منطقه واقع اند پیتو گویند. آفتاب­رُخ.
  2. پیلو: محل که گوسفندان را هنگام ظهر به آنجا نگاه دارند برای این که شیر آنها را بدوشند. در اکثریت نقاط غور کاربرد دارد.
  3. پَرچَو: معنی بیکاره یا بیکار را افاده می­کند. مثلا: هنکامیکه آسیاب فعال نباشد برایش گویند که پرچو است. در چغچران کاربرد بیشتر دارد.
  4. پینـَک: بمعنای پیشانی. در اکثریت محلات غور کاربرد دارد.
  5. پرچین: قسمت از پیشانی موی سر را که زنان برای زینت بیشتر دو حصه کنند، زلف و پرچین نیز گویند و بیشتر در چغچران و نقاط ماحول آن کاربرد دارد.
  6. پُرسه: مهمانی رفتن، عنعنه است که هنگام مردن و یا فوت شدن یکی از خویشاوندان شخصی بخانه اش بروند. در اکثر نقاط غور استعمال می­شود.
  7. پَتـَک: بمعنای بشکه است. در اکثریت نقاط غور استعمال می­شود.
  8. پَتـَک: نوع گیاه و سبزی کوهی است که خوردنی می­باشد (متاسفانه نام علمی آنرا نمیدانم).
  9. پُرَّه: بمعنای تکمیل و پر است. مثلا: وعده شما پُرّه شد. در تمام نقاط غور کار برد دارد.
  10. پوده: بمعنی پوسیده و از بین رفته است. در اکثریت محلات غور قابل استفاده است.
  11. پُتی: شخصی که لکند زبان داشته باشد، تُتله. در اکثریت اماکین غور استعمال میشود.
  12. پیرایه: بمعنی اسباب، ابزار و وسایل است.
  13. پیشکش: مهریه عروس.

ت:

  1. تـَگو: بمعنی تگاب. در اکثریت والسوالیهای غور استفاده میشود.
  2. ته­پایی: بمعنی دشک و یا تشک است.
  3. ته­خانگی: ختم قرآن، خیرات. کسیکه جدید خانه اعمار نماید و برای اولین به داخل آن بخواهد که زندگی نماید، به فرهنگ محلی و سنت اجتماعی مردم غور می­باید که “ته­خانگی” نماید، یعنی همسایه­ها و نزدیکانش را نان بدهد.
  4. تهِ­­در: بمعنی دهلیز، دالان، راهرو.
  5. ته­سری: بمعنی بالش یا بالشت است.
  6. تَه­شاش: طفلِ که هنگام شب لباس و بسترش را خیز نماید. کسیکه شب هنگام بگونه­ی غیرارادی در بسترش شاش نماید.
  7. تره: بزغاله و بره را گویند. گهگاهی تره و بره هم گویند.
  8. تـَرَّه: بمعنی پاره­شدن است.
  9. تره­چران: به کسی اطلاق می­شود که مسئولیت چرانیدن بزغاله و بره­ها را داشته باشد. عموما در فرهنگ و سنت اجتماعی مردم غور اطفال زیر سن بخاطر فقر و تهی­دستی خانواده­هایشان این کارها را انجام می­دهند.
  10. تای: کُرّه­خر و کُرَّه­اسب را گویند. گاهی به حالت تصغیر “تایَک” نیز گویند.
  11. تَرَق: بمعنی پیشانی است.
  12. تَلوات: شخص ساده و بی­عقل، سودایی.
  13. تَرتـَو: شخص ساده، بی­عقل و علیل.
  14. توی/طوی: بمعنی عروسی است.
  15. توربور: پسر کاکا، پسر عمو، سیال، هم­چشم، رقیب، پلوندشریک، بدبین.
  16. تَییاق یا تَیّاق: چوب مخصوص چوپان­ها جهت هدایت و راهنمایی رَمه.

ج:

  1. جامن: بمعنی تنبان و ایزار است.
  2. جیم­خو یا جیم­خواب: بمعنی لحاف و کمپل است. عموما در بین مردم چغچران کاربرد بیشتر دارد.
  3. جَره: بمعنای تنها، مجرد و یکتن است. در قریجات مربوط به چغچران بیشتر کاربرد دارد. گرفته شده از مجرد.
  4. جغاره: چیغ زدن و گرستن اطفال به آواز بلند.

چ:

  1. چالان: روشن. بیشتر به ماشین­آلات قابل استفاده است. نمونه: جنراتور چالان است.
  2. چپ­وراستی/چپ­راستی: قبلا، ملازم و یا پیاده مکتب را می­گفتند و این واژه در چغچران و نواحی آن قابل استفاده بوده است.
  3. چپ و راستی: نوع اله آهنی است که چوکات دروازه را به تخته آن بهم وصل می­کند.
  4. چپاتی: نوع نان است بسیار نازک و از آرد گندم و روغن میپزند. عموما هنگام خیرات از چنان نان استفاده می­کنند.
  5. چَپَک: نوع فرش است شبیه گلیم ولی کمی نازکتر و سبکتر.
  6. چشم­روز: آفتاب، خورشید، طلوع.
  7. چَلمه: سرگین خشکیده حیوانات را گویند که برای محروقات و تسخین مساکین در جریان زمستان استفاده می­کنند. معادل غوشا ویا غوشاد است این واژه در تمام نقاط غور استعمال می­شود ولی در والسوالی ساغر چیلمه تلفظ می­شود.
  8. چَم: بمعنای حیله و نیرنگ است. در تمام نقاط غور استفاده میشود.
  9. چخ: بمعنای چرک دست است. در چغچران و بعضا نقاط دیگر غور کاربرد دارد.
  10. چـَخ: برای صدا زدن حیوانات (سگ، بز و میش) استفاده میشود.

ح:

  1. حَشَر: از حشر گرفته شده است که بمعنی تجمع عمومی باشد. ولی، در فرهنگ عامیان­ی غور برای کارهای عمومی و عام­المنفعه که تمام مردم در آن سهیم باشند، حشر می­گویند. بگونه مثال: برای پاک­کاری کانال­های آب، سرک کاری­های مردمی و غیره امور اجتماعی.

خ:

  1. خاخه: بمعنی خواهر و همشیره است. در چغچران بیشتر و بدیگر نقاط غور نیز استفاده می­شود.
  2. خافه یا خـُفه: بمعنی سرفه کردن است. در بین تمام مردم غور این واژه کاربرد دارد.
  3. خاک انداز: بمعنی مبرز و مستراح است، این واژه بیشتر در بین مردم نقاط مرکزی غور مروج است.
  4. خـَجـُور: نوع نان کوچک است که از آرد گندم، شکر و روغن میپزند که بعد از پختن رنگ سرخ را بخود اختیار میکند و زنان منحیث کلوچه محلی از آن منحیث دستآویز استفاده می­کنند.
  5. خُرُوج یا خوروج: باقیمانده­ی آتش که به خاکستر تبدیل نشده باشد و دارای حرارت باشد.
  6. خیشتک: قسمت از تنبان که ناحیه عورت را بپوشاند. در چغچران بیشتر کار برد دارد.
  7. خَفَن یا خَفَند: بمعنی طوق و گردن­بند است.
  8. خَلمَه: بره و تره/بزغاله (چوچه­های گوسپندان). این گویش بیشتر در بین تیمنی­های رایج است (پسابند، تیوره، دولینه و …).
  9. خَلمَه­چران: نگهدارنده و کسیکه بره و تره را به چراگاه­ها جهت چریدن می­برد.

د:

  1. دای: بمعنی دیوار است و بیشتر در بین اقوام تایمنی غور استفاده میشود.
  2. دِوال یا دیوال: بمعنای دیوار است در چغچران، دولینه، دولتیار و دیگر نقاط غور نیز کاربرد دارد.
  3. دِوالک: اسم چندین قریه است در غور.
  4. دوالک: بمعنای آشپز خانه است. بیشتر در بین مردم چغچران استفاده میشود.
  5. دالـُن یا دالان: بمعنی دهلیز. بیشتر در بین اقوام و عشایر تیمنی و والسوالی­های تیوره، پسابند، دولینه و غیره مناطق استفاده می­شود.
  6. دُپَّه: انسان ولگرد، بدقول، بدقرض، وعده­خلاف.
  7. دَده: بمعنای مادر اندر است در چغچران. ولی در والسوالیهای پسابند، دولینه، تیوره و… بمعنای مادر مورد استعمال دارد.
  8. دُردو یا دُرداو: بمعنای شخص حرامی یا حرامزاده است و در چغچران کار برد بیشتر دارد.
  9. دَو یا داو: بمعنای دشنام دادن و بد زبانی کردن است.

س:

  1. سای: بمعنی دریاچه ویا نهر کوچک که در بین هر قریه وجود دارد و این واژه معمولا به بین مردم چغچران بیشتر مروج است.
  2. سـَی یا سـَیل: بیشتر در بین مردم مرکز غور مروج است و معنای دیدن و مشاهده کردن را افاده می­کند. مثلا: سی کن/سَیل کُن (ببین، نگاه کن).

ش:

  1. شـُر: بجای ضمیر اشاره (این و آن) استفاده می­شود ولی مفهوم مفرد و جمع آن یکیست. مثلا: شُربگیر(اینها را بگیر). شُر بیار( ایشان یا آنهارا بیار). در تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک بیشتر استفاده میشود. شُر = ایشان یا اوشان.
  2. شمبه: برگ­چای را گویند که بعد از نوشیدن چای باقیمانده باشد، در چغچران و غیره مناطق کاربرد دارد.
  3. شوریا: بمعنی شوربا است و در بعضی نقاط چغچران استعمال میشود.
  4. شُفتُر: چیزی را کاملا پاک کردن، باقیمانده­ی غذا و آب را بگونه کامل برداشتن. شُفتُر کشیدن، شُفتُر کردن، شُفتُر نمودن مورد استعمال است.
  5. شوله: شک نوع غذای ساده­ی محلی است که از برنج سازند. به ویژه برای مریضان که سوهاضمه داشته باشند و غذاهای سنگین را خورده نتوانند.
  6. شوله: انسان سست اندام و کم همت را گویند. در چغچران و دیگر نقاط غور استفاده میشود.
  7. شِیوَر: گِل و لای، لوش، مرطوبِ گندیده. لای و لَجَم نیز گویند.
  8. شِیوَر: آدمِ بی­نزاکت، ناپاک، ناشسته، بی­سلیقه.

ق:

  1. قدمال: نوع نان است که از آرد گندم و روغن میپزند، بزرگتر از بوسراغ و ضخیم تر از چپاتی است. که هنگام خیرات ویا زنان هنگام سفر بخانه خویشان خویش از آن منحیث دستآویز ویا تحفه استفاده می­کنند.
  2. قـُـلـَنگ: نوع تناب پشمی است که بخاطر باربری برای حیوانات استفاده می­کنند که کدام جراحت بر ندارند من تنها در چغچران شنیدم که چنین میگویند ولی در دیگر نقاط تناب پشمی می­گویند.
  3. قـُلـُور: نوع غذا است. بیشتر به پسابند، تیوره، دولینه، شهرک، تولک و ساغر استفاده می­شود ولی بدیگر نقاط غور به اسم­های دیگری یاد می­کنند که شاید به ردیف هر حرف آن تذکر داده شود.
  4. قوز یا غوز: باقیمانده­های هیزم و بوته و هیمه. نرم­شدگی­های هیزم و بوته.
  5. قُرُوطی/قُرُوتی: نوع غذای محلی که از قروت ساخته می­شود.

ف:

  1. فُلار: یک نوع گیاه طبیعی است، به کوه­های غور می­روید بیشتر به سیاه کوهِ غور میروید که خاصیت کف­کننده دارد و از آن زن­های محل به حیث سابون در لباس شویی استفاده می­کنند.
  2. فُلار اَو یا فُلار آب: لباس شویی.

ک:

  1. کاکُرتَک: قسمتِ برآمدگی گلو که به بعضی انسان­ها برجسته­تر است.
  2. کـَتـَک: تاقچه است که ابزار و لوازم آشپز خانه را بالای آن می­گذارند.
  3. کـُتّـَک: چوب دستی است که چوپانها استفاده می­کنند، تَییاق.
  4. کـَلّـَو: بدور خود چرخیدن و دور خوردن را گویند.
  5. کـَلـَوَک: اسم تصغیر واژه کلو است.
  6. کُلاوُش: صدای سگ، ناله­ی سگ، گرگ، روباه و دیگر حیوانات درنده.
  7. کـَوشـَک: بی خبر و نا گهان چیزی را از دست کسی گرفتن. در چغچران کاربرد بیشتر دارد.
  8. کـَلتـَک: انداختن، بدور انداختن.
  9. کـَچَو: بمعنای انگشتر است و در تمام غور استعمال می­شود.
  10. کَچّه: انگشتر کوچک و فرسوده.
  11. کَچّه: نوع بازی محلی است که توسط کَچّه و کَچَو/کَچاو انجام می­شود.
  12. کـَرَت: بمعنی دفعه و مرتبه است. در چغچران بیشتر مروج است.
  13. کاکه: بمعنی خواهر است. بیشتر در والسوالیهای تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک استفاده می­شود.
  14. کناراب: بمعنی مبرز و مستراح است، ولی بیشتر خاک­انداز گویند و این واژه به نقاط مرکزی غور بیشتر کار برد دارد.
  15. کـَکه: بمعنای خواهر است. بیشتر در والسوالی­های چغچران، چهارسده و دولتیار استعمال می­شود.
  16. کَنَک: آشپزخانه، مطبخ، محل پخت و پز.
  17. کَنَک: اسم روستای است به چهارسده­ی غور.

گ:

  1. گُل: خاموش. بیشتر به ماشین­آلات و سامان­آلات برقی استعمال می­شود. نمونه: برق را گُل کُن (برق را خاموش کُن).
  2. گـُماری: شخص که همراه چوپان بطور نوبت میرود. در چغچران گماری و نوبتی مال نیز گویند.

ل:

  1. لالا: برادر، لاله، بُرار – بیشتر لهجه فیروزکوهی است.
  2. لاله: بمعنی برادر است. این واژه بیشتر در مناطق تیوره، پسابند، دولینه، شهرک و تولک و اکثرا در بین اقوام تیمنی نشین استفاده می­شود.
  3. لهله – لـَه له: این واژه هم مانند واژه ارو است که معنی کس و شخص را افاده می­کند. مثلا: لَه­لَی این کار را نکن ( ای فلانی این کار را نکن). بیشتر در نقاط مرکزی غور کاربرد دارد
  4. لـُکـُنته: لنگی و مندیل است. در پسابند، تیوره، شهرک، دولینه و تولک بیشتر کاربرد دارد.
  5. لـَچـَک: بمعنی چادری، قدیفه، روپوش است بیشتر در چغچران استفاده میشود.
  6. لـَکـَتـَو: بمعنی آویزان، حلقه آویز.

م:

  1. مهَ­چـُم: من نمیدانم، من چه میدانم، در اکثریت نقاط غور قابل کاربرد است مثلا: در چغچران، پسابند، دولتیار و غیره.
  2. مـَنگال: بمعنای داس است. اکثرا در مناطق، تیوره، پسابند، دولینه، ساغر، شهرک و تولک استعمال می­شود.
  3. مـَمه: بمعنای بی بی یا مادر پدر ویا مادر مادر است. بیشتر در چغچران این واژه استفاده میشود.

ن:

  1. نـَنه: بمعنای مادر است و در والسوالی ساغر بیشتر استفاده می­شود.
  2. نیمَوری: بمعنای تحفه ویا هدیه است که هنگام ازدواج یک شخص دوستان و اقوام آن برایش میدهند که حکم کمک را دارد.
  3. ناری: نوع غذا است که از خمیر و دوغ ساخته می­شود بیشتر در چغچران استفاده می­شود ولی به بعضی والسوالی معادل آنرا قلور می­گویند.
  4. نَو بالا: به سمتِ بالا.
  5. نَو شُو: به سمتِ پایین. از نشیب گرفته شده­است.

 

پایان­نوشت

چون حروف ث، ذ، ص، ض، ط، ظ بیشتر به طرز تلفظ عربی مناسب هستند، هرگاهی­که واژه­ی به این تلفظ یافت شده به­جای ث و ص از س، به­جای ذ، ض و ظ از ز و به­جای ط از ت استفاده شده است.

جدولِ چند معنایی واژگان خویشاوندی در غور

پدر اته، بابه، بافچه، بابا، آقا،
مادر دَده، نَنه،
برادر لالا، لاله، بُرار،
خواهر خاخه، کاکه، کَکه، هم­شیره
زن سیاه­سر، پای­شکسته، دست­نارس، خانم، عیال، عاجزه (بیشتر درمورد پیرزال­ها) کاربرد دارد.
طفل کودک، اَلّهَ، سیگه، نادان (نادُن)، الّی (بیشتر به نوزاد)،
مادر کلان مَمه
پدر کلان بافچه و بابه گویش تیمنی، بابا گویش فیروزکوهی.

 

در مجموع به تعداد (133) واژه به گویش و لهجه­ی مردم غور تهیه گردید. آرزومندیِ من اینست که بتوانیم به همکاری دیگر فرهنگیان و قلم­بدستان بیشتر روی این مسایل کار نماییم تا گوشه­های فراموش شده­ی فرهنگ و داشته­های مردمِ­ ما برای دیگران به معرفی گرفته شود.

 

 

ترتیب کننده: غلام رسول مبین

تاریخ: 30 جوزای 1404 هـ.ش.

 

این واژگان را به فارمت پی دی اف از اینجا دریافت کنید

 

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.